پاسخ به:زيباترين خاطرات مقام معظم رهبری در طول سال هاي دفاع مقدس
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:27 PM
غربت آبادان
در جزيرهي آبادان،رفتيم يگان ژاندارمري سابق را سركشي كرديم. بعد هم رفتيم از محل سپاه كه حالا شما ميگوييد هتل، بازديدي كرديم. من نميدانم آنجا هتل بوده يا نه. آن جايي كه ما را بردند و ما ديديم، يك ساختمان بود، كه من خيال ميكردم مثلأ انبار است. منبع: خبرگزاري فارس راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي
خلاصه، يكي دو روز بيشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آنجا آبادان را قابل توجه يافتم. يعني ديدم در عين غربتي كه بر همهي نيروهاي رزمندهي ما در آنجا حاكم بود، شرايط رزمندگان از لحاظ امكانات هم شرايط نامساعدي بود. حقيقتأ وضعي بود كه انسان غربت جمهوري اسلامي را در آنجا حس ميكرد؛ چون نيروهاي كمي در آنجا بودند و تهديد و فشار دشمن، بسيار زياد و خيلي شديد بود. ما فقط شش تانك آنجا داشتيم كه همين آقاي اقاربپرست رفته بود از اينجا و آنجا جمع كرده بود، تعمير كرده بود و با چه زحمتي يك گروهان تانك در حقيقت يك گروهان ناقص تشكيل داده بود. بچههاي سپاه، با كلاشينكف و نارنجك و خمپاره و با اين چيزها ميجنگيدند و اصلأ چيزي نداشتند.
اين، شرايط واقعي ما بود؛ اما روحيهها در حد اعلي. واقعاً چيز شگفتآوري بود! ديدن اين مناظر، براي من خيلي جالب بود. يكي، دو روز آنجا بودم و بازديدي كردم و هدفم اين بود كه هم گزارش دقيقي از آنجا به اصطلاح براي كار خودمان داشته باشم( وضع منطقه را از نزديك ببينم و بدانم چه كار بايد بكنم ) و هم اين كه به رزمندگاني كه آنجا بودند، خداقوتي بگوييم. رفتم به يكايك آنها، خداقوتي گفتم. همه جا سخنرانيهايي كردم و حرفي زدم. با بچههايي كه جمع ميشدند، بچههاي بسيجي عكسهاي يادگاري گرفتم و برگشتم آمدم.
اين، خلاصهي حضور من در آبادان بود. بنابراين، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همين مدت كوتاه دو روز يا سه روز، الآن دقيقاً يادم نيست، بيشتر نبود و محل استقرار ما در اهواز بود. يك جا را شما توي فيلم ديديد كه ما از خانهها عبور ميكرديم؛ اين براي خاطر اين بود كه منطقه تماماً زير ديد مستقيم دشمن بود و بچههاي سپاه براي اين كه بتوانند خودشان را به نزديكترين خطوط به دشمن كه شايد حدود صد متر، يا كمتر يا بيشتر بود، برسانند. خانههاي خالي مردم فرار كرده و هجرت كرده از آبادان و قسمت خالي خرمشهر را به هم وصل كرده بودند.
الآن يادم نيست كه اينها در آبادان بود يا خرمشهر؟ به احتمال قوي، خرمشهر بود ... بله، « كوت شيخ » بود، اين خانهها را به هم وصل كرده و ديوارها را برداشته بودند.
وقتي انسان وارد اين خانهها ميشد، مناظر رقتانگيزي ميديد. دهها خانه را عبور ميكرديم تا برسيم به نقطهاي كه تكتيرانداز ما با تير مستقيم، دشمن و گشتيهايش را هدف ميگرفت. من بچههاي خودمان را ميديدم كه تك تيرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهايي كه درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد اينكه اينها يكي را ميانداختند، آنجا را با آتش شديد ميكوبيد. اينطور بود. اما اينها كار خودشان را ميكردند.
اينجا يك قسمت از خانهها بود كه ما رفتيم ديديم؛ خانههاي خالي و اثاثيههاي درست جمع نشده كه نشانهي نهايت آوارگي و بيچارگي مردمي بود كه اسبابهايشان را همين طور ريخته بودند و رفته بودند. خيلي تأثرانگيز بود! جواناني كه با قدرت تمام جلو ميرفتند، مدام به من ميگفتند: « اينجا خطرناك است.» ميگفتم: « نه، تا هر جا كه كسي هست، بايد برويم ببينيم!»
آخرين جايي كه رفتيم، زير پل بود. پل شكسته شده بود. پل آبادان خرمشهر؛ يك جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زير پل تا محل آن شكستگي، بچههاي ما راه باز كرده بودند و ميرفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان ميكنم و چنين به ذهنم هست كه در آن نقطهي آخري كه رفتيم، يك نماز جماعت هم خوانديم.
من همهجا حماسه و مقاومت ديدم؛ اين، خلاصهي حضور چندين ساعتهي ما در آبادان و آن منطقهي اشغالنشدهي خرمشهر به اصطلاح كوتشيخ بود. ( مصاحبه توسط تهيهكنندگان مجموعهي " روايت فتح" 11/6/1372 )