پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:16 PM
صبروايثار
يك روز رزمندهاي را آوردند كه تركش خمپاره از پشتش رفته بود توي شكمش و خونريزي حاد شكم داشت و من هي اصرار ميكردم كه: براي عمل آماده شو.
توي شكمت پر از خونه، بايد روبراهت كنم و او اصرار داشت كه تو، شكم مرا همين طوري بدوز، چون بچهها به من نياز دارند و بايد هر چه زودتر برگردم.
هر چه اصرار كردم فايدهاي نداشت و در نهايت گفت: اگر نميدوزي، لااقل يك كم گاز بذار روي زخم، تا من بروم.
من هر چي فكر كردم، ديدم اين شكم با اين وضع، طوري نيست كه با گاز و پانسمان بشود كاريش كرد. اصلاً عملي نبود. وقتي تعلل مرا ديد. دست كرد كميشان را برداشت و مچاله كرد و كرد توي شكمش و چيزي هم پيدا كرد و بست دور شكمش و رفت توي ماشين نشست و رفت.
من مات مانده بودم. خدايا! آيا اصلاً بشر ميتونه اين جوري باشه. اين يعني چه؟
اينها كي هستند و از كدام كره به زمين آمدهاند؟ من كه اصلاً نميتوانستم بفهمم كه معني اين حركت چيست! و هنوز هم نميدانم.
منبع: كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  - صفحه: 265