پاسخ به: خاطره اولین اعزام
چهارشنبه 13 بهمن 1389 2:56 PM
فداي امام (ره)
راديو، پيام امام را پخش ميكرد، مادر با شوق و محبت گفت:
-الهي من فداي امام بشم!
بغض كهنهي پسر شكست:
-مادرجان! به خدا دروغ ميگي.
رنگ از روي مادر پريد. با تعجب به چشمهاي پر از اشك پسر نگاه كرد.
-اگه دروغ نميگي، چرا نميذاري من برم جبهه!
-پسرم تو كم سن و سالي ؛ فقط همين!
گريهي پسر شديدتر شده بود و مادر نميدانست چه بايد بكند.
-من كم سن و سالم؟ از حسين فهميده خجالت ميكشم، من دو سال از اون بزرگترم!
منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد - صفحه: 74