پاسخ به: خاطره اولین اعزام
چهارشنبه 13 بهمن 1389 2:49 PM
تازه داماد
هر چه دنبالش گشتيم، پيدايش نكرديم. اتاق پر از مهمان بود. پدر و مادر با نگراني به هم نگاه ميكردند. اما پيش مهمانها حرفي نميزدند. زنگ تلفن هر دو نفر را با هم به سمت تلفن كشيد. پدر تلفن را برداشت. -سلام بابا ! -تو كجايي پسر، اتاق پر از مهمونه، همه ميگن آقا داماد كو؟ -من خيلي كار داشتم، بايد بر ميگشتم جبهه، از طرف من از همه معذرتخواهي كنيد. -آخه پسر ! تو فقط يه شب از ازدواجت گذشته، لااقل چند روز ميموندي ! اتاق پر از مهمانهايي بود كه منتظر داماد بودند.
منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد - صفحه: 50