0

خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:05 PM

هشتمين مزار

قرار بود از مدرسه‌ي ما كارواني به مناطق جنگي اعزام شود. سهميه‌ي هر كلاس، چهار نفر بود. من هم دوست داشتم به اين سفر بروم، اما اسمم در قرعه نيفتاد. خيلي ناراحت شدم. دلم شكست.
شب توي خواب شهيدي را ديدم كه با لباس رزم مقابلم ايستاده بود و لبخند مي‌زد. بعد از چند لحظه به طرفم آمد. چفيه‌اش را درآورد و روي سرم انداخت. چفيه، تمام موهايم را پوشاند. بعد چنان زير آن را گره زد كه احساس خفگي كردم گفتم: «مي‌خواهي مرا بكشي؟» خنديد و گفت: «ما جانمان را فداي شما كرديم... نترس نمي‌ميري! چرا به زيارت ما نمي‌آيي؟ فهميدم منظورش جبهه‌هاي جنوب است. گفتم: قرعه به نامم نخورد. گفت: «اگر دلت بخواهد مي‌توانم كارت را درست كنم» خوشحال شدم. نور اميد در دلم زنده شد. ديدم مي‌خواهد برود. پرسيدم: «سراغ شما را كجا بگيرم؟» پاسخ داد: «مزار شهداي هويزه كه آمدي رديف اول، قبر هشتم».
فردا صبح كه به مدرسه رفتم اعلام كردند براي كلاس ما يك سهميه اضافه شده. سريع رفتم اسم نوشتم. قرعه به نام من افتاد. به هويزه كه آمدم فوري به سراغ مزار شهدا رفتم. رديف اول را پيدا كردم. شمردم تا رسيدم به قبر هشتم. گفتم: شايد از آن طرف كه بشمارم قبر ديگري باشد، اما از سمت ديگر هم هشتمين قبر بود. روي سنگ آن نوشته شده بود: «شهيد ملائي زماني».

منبع: كتاب خاك وخاطره   -  صفحه: 40

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها