0

خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:03 PM

غيرت هاي خفته

اصلاً نفهميدم شاگرد اتوبوس است،‌ پسر راننده است يا خادم كاروان؟ هرچه بود رفتار خيلي جلفي داشت. توي اتوبوسي كه همه‌شان از دخترهاي دانشجوي كارداني هنر بودند، پسري با اين شكل و قيافه و رفتار، وصله‌ي نچسبي به نظر مي‌رسيد. با يكي از دخترها بيش از اندازه شوخي مي‌كرد. مردد بودم كه نصيحت‌شان كنم يا نه؟
من بين راه به آن‌ها ملحق شده بودم و قرار بود فقط تا طلاييه همراهشان باشم. بنابراين شناخت چنداني از آن جمع نداشتم. طبق وظيفه‌اي كه داشتم بلند شدم و چند دقيقه‌اي را درباره‌ي شجاعت و مردانگي شهدا صحبت كردم. كار آن‌ها كه در طلاييه تمام شد، خداحافظي كردم و براي استراحت به سوله‌ي مخصوص سربازها رفتم. از پشت در، كسي صدايم كرد، بلند شدم. ديدم همان دختري است كه آن پسر خيلي با او شوخي مي‌كرد. از ديدنش تعجب كردم. با عجله كاغذي به من داد و تند گفت:«حاج آقا لطفاً تا من نرفتم اين كاغذ را نخوانيد».
و دويد تا زودتر از محوطه‌ي طلاييه خارج شود.
فكر كردم شايد حرفي توي اتوبوس زده‌ام كه باعث ناراحتي‌اش شده.
كاغذ را باز كردم، بعد از سلام و كمي تعارف نوشته بود: «حاج آقا! آن پسر جواني كه داخل ماشين ديديد، برادر من است كه متأسفانه معتاد به هرويين بوده. هرچه با او صحبت مي‌كردم فايده‌اي نداشت. البته يك بار ترك كرد؛ اما دوستان ناباب، باز او را به اعتياد كشاندند. روز عرفه‌ي پارسال من طلاييه بودم. از شهداي گمنام طلاييه خواهش كردم كاري كنند برادرم به اين‌جا بيايد و به واسطه‌ي شهدا غيرتش زنده شود.
به اصرار من، مسئول كاروان قبول كرد تا برادرم به عنوان خادم گروه با ما همسفر شود. حرف‌هاي شما و ساير برادران راوي، ذره‌اي از غيرت شهدا را به او فهماند. او خيلي متحول شده است....
حاج آقا! از طرف من به همه بگوييد شهدا بد و خوب را از هم جدا نمي‌كنند. آن‌ها همه را براي زيارت دعوت مي‌كنند حتي برادر معتاد مرا.

منبع: كتاب خاك وخاطره   -  صفحه: 36

راوي: حجة ‌الاسلام نائبي

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها