پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 11:02 AM
دردضربه ها
تشنگي امانمان را بريده بود. برخي از دوستانمان مجروح بودند. پس از عبور از مسير طولانيِ پشت خط، ما را دستبسته به اردوگاه تكريت بردند و در سالنهايي به طول سي و عرض شش متر رهايمان كردند. فكر ميكرديم زمان استراحت فرا رسيده؛ اما بعثيها با كابل به جانمان افتادند و تا ميتوانستند، ما اسراي تشنه و زخمي را زدند.
آنجا آب بسيار كمي وجود داشت. همين كه كتككاري تمام شد، بچهها وضو گرفتند و نماز جماعت را با اقتدار اقامه كردند. نظاميان عراقي حيرتزده نگاهمان ميكردند. در اين فكر بودند كه چهطور اسراي ايراني با اين همه درد و رنج، باز هم بيهيچ هراس و واهمهاي نماز جماعت ميخوانند.
در حال نماز بوديم كه ناگهان يورش آوردند و امام جماعت را با مشت و لگد بردند. بيدرنگ يكي از بچههاي صف اول، قدم پيش گذاشت و پيشنماز شد. بعثيها از خشم نعره ميزدند و ما را تهديد ميكردند؛ ولي جمع نيايشگر اسراي مظلوم ايراني همچون پيكري واحد، خود را فراموش كرده و با خداي بزرگ راز و نياز ميكردند. ضربههاي لگد و مشت سربازان بر بدنهايمان را احساس نميكرديم.
وقتي كه نماز تمام شد و به حال عادي برگشتيم، تازه درد آن همه ضربهها را حس كرديم.
راوي:كاظم خيرآبادي
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 176