0

زندگی پیامبر عظیم الشأن اسلام

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:زندگی پیامبر عظیم الشأن اسلام
دوشنبه 24 فروردین 1388  10:47 PM

بيش از هزار و چهارصد سال پيش در روز 17 ربيع الاول (برابر 25 آوريل 570 ميلادى ) كودكى در شهر مكّه چشم به جهان گشود .
پدرش عبداللّه   در بازگشت از شام در شهر يثرب (مدينه ) چشم از جهان فرو بست و به ديدار كودكش (محمّد) نايل نشد. زن عبداللّه مادر محمّدآمنه دختر وهب بن عبد مناف بود .
برابر رسم خانواده هاى بزرگ مكّه آمنه پسر عزيزش ، محمّد را به دايه اى به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاك و دور از آلودگيهاى شهر پرورش يابد .
حليمه زن پاك سرشت مهربان با اين كودك نازنين كه قدمش در آن قبيله مايه خير و بركت و افزونى شده بود؛ دلبستگى زيادى پيدا كرده بود. لحظه اى از پرستارى او غفلت نمى كرد. كسى نمى دانست اين كودك يتيم كه دايه هاى ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند؛ روزى و روزگارى پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگى بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر ماءذنه ها با صداى بلند برده خواهد شد، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود .
حليمه بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمّد را كه به سن پنج سالگىرسيده بود به مكه باز گردانيد. دو سال بعد كه آمنه براى ديدار پدر و مادر وآرامگاه شوهرش عبداللّه به مدينه رفت ، فرزند دلبندش ‍ را نيز همراه برد. پس از يكماه ، آمنه با كودكش به مكه برگشت ، امّا در بين راه ، در محلى بنام ابواءجان بهجان آفرين تسليم كرد، و محمّد در سن شش سالگى از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنجيتيمى در روح و جان لطيفش دو چندان اثر كرد .
سپس زنى به نام امّ ايمن اين كودك يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگى را همراه خود به مكه برد. اين خواست خدا بود كه اين كودك در آغاز زندگى از پدر و مادر جدا شود، تا رنجهاى تلخ و جانكاه زندگى را در سرآغاز زندگانى بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد، تا در آينده ، رنجهاى انسانيت را بواقع لمس كند و حال محرومان را نيك دريابد .
از آن آغاز در دامان پدر بزرگش عبدالمطلب پرورش يافت .
عبدالمطلب نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود كه آثار بزرگى در پيشانى تابناكش ظاهر بود، مهربانى عميقى نشان مى داد. دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب ، محمّداز سرپرستى پدر بزرگ نيز محروم شد. نگرانى عبدالمطلب در واپسين دم زندگى بخاطر فرزند زاده عزيزش محمّد بود. به ناچار محمّددر سن هشت سالگى به خانه عموى خويش (ابوطالب ) رفت و تحت سرپرستى عمش قرار گرفت . ابوطالب پدر على بود .
ابوطالب تا آخرين لحظه هاى عمرش ، يعنى تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهربانى ، از برادرزاده عزيزش پرستارى و حمايت كرد .
حتى در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها كه همه اشراف قريش و گردنكشان سيه دل ، براى نابودى محمّددست در دست يكديگر نهاده بودند، جان خود را براى حمايت برادرزاده اش سپر بلا كرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .
آرامش و وقار و سيماى متفكر محمّداز زمان نوجوانى در بين همسن و سالهايش كاملا مشخص بود . بقدرى ابوطالب او را دوست داشت كه هميشه مى خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش كشد و نگذارد درد يتيمى او را آزار دهد .
در سن 12 سالگى بود كه عمويش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتى - كه آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد. در همين سفر در محلى به نام بصرى كه از نواحى (سوريه فعلى ) بود، ابوطالب به راهبى مسيحى كه نام وى بحيرابود برخورد كرد. بحيرا هنگام ملاقات محمّد - كودك ده يا دوازده ساله - از روى نشانه هايى كه در كتابهاى مقدس خوانده بود، با اطمينان دريافت ، كه اين كودك همان پيغمبر آخرالزمان است .
باز هم براى اطمينان بيشتر او را به لات و عزى - كه نام دو بت از بتهاى اهل مكه بود - سوگند داد كه در آنچه از وى مى پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد. محمّد با اضطراب و ناراحتى گفت ، من اين دو بت را كه نام بردى دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده !
بحيرا يقين كرد كه اين كودك همان پيامبر بزرگوار خداست كه بجز خدا به كسى و چيزى عقيده ندارد. بحيرا به ابوطالب سفارش زياد كرد تا او را از شرّ دشمنان بويژه يهوديان نگاهبانى كند، زيرا او در آينده ، ماءموريت بزرگى به عهده خواهد گرفت .
محمّددوران نوجوانى و جوانى را گذراند. در اين دوران كه براى افراد عادى ، سن ستيزه جويى و آلودگى به شهوت و هوسهاى زودگذر است ، براى محمّد جوان ، سنى بود همراه با پاكى ، راستى و امانت بى مانند بود. صدق لهجه ، راستى كردار، ملايمت و صبر و حوصله ، در تمام حركاتش ‍ ظاهر و آشكار بود. از آلودگيهاى محيط آلوده مكه بر كنار، و دامنش از ناپاكى بت پرستى پاك و پاكيزه بود بحدى كه موجب شگفتى همگان شده بود، آن اندازه مورد اعتماد بود كه به محمّد امين مشهور گرديد، امين يعنى درست كار و امانتدار .
در چهره محمّد از همان آغاز نوجوانى و جوانى آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندى آشكار بود. در سن پانزده سالگى در يكى از جنگهاى قريش با طايفه هوازن شركت داشت و تيرها را از عموهايش برطرف مى كرد. از اين جا مى توان به قدرت روحى و جسمى محمّد پى برد .
اين دلاورى بعدها در جنگهاى اسلام با درخشندگى هر چه بيشتر آشكار مى شود چنانكه على (ع ) كه خود از شجاعان روزگار بود درباره محمّد (ص ) گفت :
هر موقع كار در جبهه جنگ بر ما دشوار مى شد، به رسول خدا پناه مى برديم و كسى از ما به دشمن از او نزديكتر نبودبا اين حال از جنگ و جدالهاى بيهوده و كودكانه پرهيز مى كرد .
عربستان در آن روزگار مركز بت پرستى بود. افراد يا قبيله ها بتهايى از چوب و سنگ يا خرما مى ساختند و آنها را مى پرستيدند. محيط زندگى محمّدبه فحشا و كارهاى زشت و مى خوارى و جنگ و ستيز آلوده بود؛ با اين همه آلودگى محيط، محمّد هرگز به هيچ گناه و ناپاكى آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستى همچنان پاك ماند .
روزى ابوطالب به عباس كه جوانترين عموهايش بود گفت :
هيچ وقت نشنيده ام محمّد (ص ) دروغى بگويد و هرگز نديده ام كه با بچه ها در كوچه بازى كند
از شگفتيهاى جهان بشريّت است كه با آنهمه بى عفتى و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار كه حتى به كارهاى زشت خود افتخار مى كردند و زنان بدكار بر بالاى بام خانه خود بيرق نصب مى نمودند، محمّد (ص ) آنچنان پاك و پاكيزه زيست كه هيچكس - حتى دشمنان - نتوانستند كوچكترين خرده اى بر او بگيرند. كيست كه سيره و رفتار او را از كودكى تا جوانى و از جوانى تا پيرى بخواند و در برابر عظمت و پاكى روحى و جسمى او سر تعظيم فرود نياورد؟ !

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها