پاسخ به:زندگی پیامبر عظیم الشأن اسلام
دوشنبه 24 فروردین 1388 5:52 PM
آغاز بعثت
محمّد امين (ص ) قبل از شب 27 رجب
در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب
رؤ ياهايى مى ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براى پذيرش وحى - كم كم
-
آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحى ماءمور شد آياتى از قرآن را بر
محمّد (ص ) بخواند و او را به مقام پيامبرى مفتخر سازد
.
اقراء باسم ربك
الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقراء و ربك الا كرم . الذى علم بالقلم . علم
الانسان ما لم يعلم
يعنى : بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. او انسان را
از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه گرامى تر و بزرگتر است . خدايى كه
نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را كه نمى دانست
.
محمّد
)
ص ) - از آنجا كه امّى و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايى خواندن ندارم
.
فرشته او را سخت فشرد و از او خواست كه
لوح
را بخواند
.
امّا همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمّد (ص ) احساس كرد مى تواند
لوحى
را كه در دست جبرئيل است بخواند. اين آيات سرآغاز ماءموريت
بسيار توانفرسا و مشكلش بود. جبرئيل ماءموريت خود را انجام داد و محمّد (ص ) نيز از
كوه حرا پايين آمد و به سوى خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز
گفت
.
خديجه دانست كه ماءموريت بزرگ
محمّدآغاز شده
.
او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت
:
بدون
شك خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان
هستى و به بينوايان كمك مى كنى و ستمديدگان را يارى مى نمايى
سپس محمّد (ص ) گفت
:
مرا بپوشان
خديجه او را بپوشاند. محمّد (ص ) اندكى به خواب رفت
.
خديجه نزد
ورقة بن نوفل
عموزاده اش كه از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمّد (ص
(
را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموى خود چنين گفت : - آنچه براى محمّد (ص
)
پيش آمده است آغاز - پيغمبرى است و
ناموس بزرگ
رسالت بر او فرود مى آيد
.
خديجه با دلگرمى به خانه برگشت
.