پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389 5:54 PM
صلوات عراقيها ما را مدتي تحت فشار قرار داده بودند كه براي آنها بلوكزني كنيم. منبع: ماهنامه سبزسرخ - صفحه: 6
عدهاي از بچهها حاضر نبودند، چرا كه ميگفتند اين بلوكها در سنگر عراقي به كار ميرود. سه ماه بود كه در آسايشگاه را بسته بودند و در بدترين شرايط قرار داشتيم و بسياري مريض شده بودند. هر روز فقط 5 دقيقه حق داشتيم دستشويي برويم كه آن هم با شلاق ميبردند و با شلاق برميگرداندند.
حاج آقا ابوترابي را به آسايشگاه ما آوردند. ايشان به ما گفتند:« هر كار من كردم، شما هم بكنيد.» بعد از اينكه با فرماندهي عراقي مذاكره كرد، قرار شد ما بلوك بزنيم. بعد از نظافت آسايشگاه به كار بلوكزني پرداختيم. زماني كه سيمان و ماسه را ميخواستيم داخل آسايشگاه بريزيم، حاج آقا صلوات ميفرستاد و ما همه با صداي بلند صلوات ميفرستاديم.
فرماندهي اردوگاه با سرعت آمد و گفت:« اينجا چه خبر است؟ » حاج آقا گفت:« هيچي ما عادت داريم هر كاري ميخواهيم انجام دهيم، صلوات ميفرستيم.» فرمانده كه عصباني شده بود، گفت:« من نميخواهم بلوك بزنيد.»
ابوترابي گفت:« نه آقا ما ميخواهيم كار كنيم.» فرماندهي اردوگاه گفت:« نميخواهم! شما هر بلوكي بزنيد و يك صلوات بفرستيد صدا بيرون ميرود و كنترل اينجا از دستم خارج ميشود! »
بالاخره با تدبير حاج آقا ابوترابي ما از بلوكزدن خلاص شديم.