پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
چهارشنبه 6 بهمن 1389 2:02 PM
سنگ و سينه مرا به جرم اين كه هنگام آمار سرم را بالا آورده و به صورت سرباز عراقي نگاه نكرده بودم، روي زمين داغ خواباندند. دستها و پاهايم را به زمين بستند و در حالي كه پشتسر تا پاشنهي پايم از شدت حرارت و گرماي زمين ميسوخت و عرق از تمام بدنم سرازير بود، سنگ نسبتاً بزرگي را روي سينهام گذاشتند. منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد1 - صفحه: 86
فشار سنگ بر سينهام به حدي بود كه نفس كشيدن را برايم مشكل ميساخت. ميخواستم تلاش كنم سنگ را از روي سينهام كنار بزنم ولي نتوانستم، زيرا دستها و پاهايم بسته بود. در اين حال بعثيان به من ميخنديدند.