0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:50 PM

سرباز شيعه 2

گفتند: «از زندان آزادي »، خوشحال شدم. آبِ ته آفتابه را به سر و صورتم زده بودم و آماده نشسته بودم رو به روي در. نيم ساعت بعد آمدند، بساط فلك هم آورده بودند: اول پاهايم را بستند به فلك آن‌قدر زدند كه چوبشان شكست، بعد هم هفت هشت نفري ريختند سرم.
من هم داد مي‌زدم. تجربه كرده بوديم كه اگر ساكت شويم، بيش‌تر مي‌زنند؛ يكي پوتينش را فشار مي‌داد توي دهانم، يكي با كابل مي‌زد يكي با چوب مي‌زد. توي همان حال فهميديم يكيشان نمي‌زد.
بعد هلم دادند بيرون. پاي دست‌شويي اضطراري ايستادم تا صورتم را بشورم؛ يك سرباز آمد پشت پنجره. جلو رفتم. گفت: «عبدالحميد ديدي من نزدم؟» گفتم: «بله ديدم »، گفت:«مادرم گفته اگه شماها رو بزنم حلالم نمي‌كند» خنديدم و گفتم: «اين را كه گفتي، يادم رفت كتك خورده‌ام».
انگار بهش جايزه داده باشم، خوشحال شد؛ خنديد و رفت.

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته   -  صفحه: 76  

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها