پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389 9:50 PM
سرباز شيعه روز هشتم آبان ماه سال 1362 بود كه ما درمنطقهي پنجوين به اسارت دشمن درآمديم. اما نظاميان عراقي بعد از ساعتي بازجويي تصميم گرفتند ما را تيرباران كنند. با قرار گرفتن تيربار در مقابلمان، همهي بچهها اشهدشان را گفتند، يكباره سربازي عراقي جلو دويد و اسلحهاش را به سمت سربازان ديگر نشانه گرفت و گفت: «اگر يك تير به طرف اينها شليك كنيد، همهي شما را به رگبار ميبندم.» منبع: كتاب مقاومت دراسارت - صفحه: 164
فرماندهي عراقيها كه تصور نميكرد از گردان خودش فردي با اين كار مخالفت كند، دستور داد همان سرباز ما را به پشت خط ببرد. در راه از آن سرباز كه بعدها متوجه شدم شيعهي اميرالمؤمنين است، پرسيدم: «آيا نترسيدي تو را هم بكشند؟»
خنديد و گفت: «اشكالي نداشت كه مرا به خاطر اينكه از شما دفاع كردم ميكشتند. چون اين شما هستيد كه هدف داريد و اين را نه من بلكه همهي ملت عراق ميدانند كه شما ميخواهيد ما را از زير يوغ ظلم و ستم نجات دهيد.