پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389 6:23 PM
تو مسلماني
هر دو سه روز، يك وعده غذاي مختصري به ما ميدادند كه نميريم. اما آن شب محمد سرباز عراقي، فقط براي من ساندويچ آورد. گفتم: «اگر ساندويچ هست براي همه بياور و گرنه، من هم مثل بقيه.»
آن ساندويچ شام خودش بود. اطرافش را نگاه كرد و با اضطراب اصرار كرد آن را بگيرم. ساندويچ را گرفتم. دادم به يكي از بچههاي خودمان تا لقمه كرده و به همه بدهد. رفتم از محمد تشكر كنم. محمد پشت در بود، چشمهايش پر از اشك شده بود در حاليكه ميگريست گفت: «تو مسلماني نه من».
خاطرات آزاده فاطمه ناهيدي
منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته