اتاق آبی - سهراب سپهری
نوشته سهراب سپهری
ته باغ ما، يك سرطويله بود. روی سرطويله يك اتاق بود. آبی بود.
اسمش اتاق آبی بود (میگفتيم اتاق آبی). سرطويله از كف زمين پايينتر بود. آن قدر كه از دريچهی بالای آخورها سر و گردن مالها پيدا بود. راهرویی كه به اتاق آبی میرفت چند پله میخورد. اتاق آبی از صميميتِ حقيقتِ خاك دور نبود. ما در اين اتاق زندهگی میكرديم. يك روز مادرم وارد اتاق آبی میشود. مار چنبرـزدهیی در طاقچه میبيند. میترسد. آن هم چه قدر. همان روز از اتاق آبی كوچ میكنيم. به اتاقی میرويم در شمال خانه. اتاق پنجدری سپيد. تا پايان در اين اتاق میمانيم. و اتاق آبی تا پايان خالی میافتد.ناشناسو در نیافتنی
دانلود:
ketabnak.com/ebfiles/otaghe_abi.pdf