شب اول قبر
چهارشنبه 29 دی 1389 10:20 AM
شب اول قبر
پدر غضنفر میمیره. شب اول قبر ۶۲ تا فرشته میان سراغش. ۲تاشون سوال می کردن... ۶۰ تاشون حالیش می کردن!!!
*******************
پدر به پسرش گفت: «راستي صبح چه مي خواستي به من بگويي »
پسر با شرمندگي:«نمي خواهم شما را بترسانم ، ولي امروز صبح معلم رياضي مان گفت كه از اين به بد هر كسي مسأله رياضي را غلط حل كند ، تنبيه مي شود»
********************
معلم : احمد بگوببینم پرستو ها کی به سمت جنوب پرواز می کنند
احمد: وقتی که دمشان به سمت شمال باشد
******************
اتوبوسي آرام از سرازيري خيابان پايان ميرفت و یکی به دنبال آن ميدويد. يه نفر بهش گفت: فكر نميكنم بتوني بهش برسي. طرف با نگراني گفت: دعا كن برسم، چون من راننده آن اتوبوسم!
*****************
پسرى كار بدى كرده بود، پدرش او را گرفت و روى زانويش خوابانيد تا چند ضربه به پشتش بزند. پسر فرياد كشيد: پدرت هم تو را كتك مىزد؟
پدر: البته، هر وقت كار بدى مىكردم.
پسر: پدربزرگ تو هم او را كتك مىزد؟
پدر: البته كه مىزد. همچنين پدر او...
پسر: حال كه اين طور است پس ما دو تا بايد بنشينيم و با هم به طور جدى مذاكره كنيم تا به اين عادت زشت خانوادگى كه به ما ارث رسيده است خاتمه بدهيم.
********************
یارو بعد از عمری میره مو میکاره، اسمش واسه حج واجب درمیاد.
**************
بر در ورودى کلیسائى نوشته شده است: اگر از گناه خسته شده اى وارد کلیسا شو! رندى زیر آن نوشت: اگر نه، با شماره زیر تماس بگیر!
**********
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
{{ یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد }}
{{ One tree can start a forest }}