امام فرمود: بگوييد رزمندگان اين عمليات را انجام دهند
سه شنبه 28 دی 1389 3:13 PM
خبرگزاري فارس: مجموعه اين عوامل دورنماي عمليات در محور شملچه را دشوار مينمود. اما زماني كه آقاي هاشمي گفتند كه امام فرمودهاند بگوييد رزمندگان اين عمليات را انجام بدهند؛ بالاتفاق موافقت حاصل آمد و همگي براي انجام عمليات مهيا شدند.
به گزارش سرويس حماسه و مقاومت خبرگزاري فارس ، حاج علي فضلي از نامدارترين و در عين حال دوست داشتني ترين سرداران دفاع مقدس است. آن چه خواهيد خواند روايتي است از اين فرمانده بسيجي كه در زمان جنگ ، هدايت لشكر 10 سيد الشهدا(ع) را بر عهده داشت:
در عمليات كربلاي 5 است لشكر 10 سيد الشهدا(ع) ماموريت شكستن خط و تصرف دژ اصلي شلمچه به طول 5/5 كيلومتر را برعهده داشت. كار بسيار دشواري به نظر ميآمد. لحظه اي بود كه از عمليات نسبتا ناموفق كربلاي 4 برگشته بوديم، حدود سه، چهار ماهي بود كه نيروها اعزام شده و در جبهه مانده و بسيجيها به مرخصي نرفته بودند. در قرارگاه خاتمالانبيا و با حضور جناب آقاي هاشمي رفنسجاني كه آن زمان جانشين فرماندهي معظم كل قوا بود و با حضور فرماندانان لكشرها و نيروي زميني ارتش و فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بحث سه روزهاي پيرامون اينكه از كدام محور حمله كنيم، انجام شد. محورها و مكانهاي مختلف عملياتي مورد ارزيابي قرار گرفت و بحثها و گفتگوهاي زيادي تا حصول نتيجه نهايي صورت گرفت و نظرات كارشناسي مخالف و موافق متعددي ابراز گرديد تا بالاخره عمده نظرها بر منطقه عملياتي كربلاي 5 و محور شملچه متمركز گرديد.
با همه اين احوالات، موانعي نظير آب گرفتگي و باتلاق، سيم خاردار، ميادين متعدد مين، نبود جاده مناسب براي پشتيباني و نيز براي شروع عمليات، نبودن كانالهاي ورودي مناسب براي نيروهاي قايقران و ... از جمله عواملي بودند كه عمليات در ان محور را با مشكل جدي مواجه ساخته بودند.
مجموعه اين عوامل دورنماي عمليات در محور شملچه را دشوار مينمود. اما زماني كه آقاي هاشمي گفتند كه امام فرمودهاند بگوييد رزمندگان اين عمليات را انجام بدهند؛ بالاتفاق موافقت حاصل آمد و همگي براي انجام عمليات مهيا شدند. تمام نيروهايي هم كه عمليات كرده بودند، تمام جاهان را واگذار كرده و به پايگاه برگشتند.
دژ شلمچه 5/5 كيلومتر طول داشت و در شروع عمليات هم تقريبا دژ اصلي دشمن همانجا بود. ما هم هيچ چارهاي نداشتيم الا اينكه تك جبههاي رو در در انجام بدهيم. يعني با ان همه موانع و استحكاماتي كه وجود داشت، ناگزير بوديم از رو به رو با دشمن درگير شويم. در صورتي كه در انجام عمليات تدبير لازم و طبيعي، پرهيز از درگيري رو در رو با دشمن و استفاده از نقاط ضعف وي و حمله از طرفين است. اما با وجود آن همه موانع موجود از قبيل باتلاق، سيمهاي خاردار، ميادين مين و آب گرفتگي به طول سه كيلومتر كه بايد از آن عبور ميكرديم تا به دشمن برسيم. پس از عبور از اين همه تازه به سنگرهاي كمين عراقيها ميرسيديم. دو رديف كمين كه استحكامات آن از خط اصلي ما قويتر بود. بعد از آن تازه به دژ اصلي شلمچه ميرسيديم كه پشت سر آن هم دو خط احتياط وجود داشت. دور تا دور خود جاده شلمچه هم سه رديف سنگر هلالي شكل (در جبهه نوني شكل معروف است) با ارتفاع پنج تا شش متر و مشرف بر جاده كشيده شده بود. خلاصه اينكه عراقيها تمام تدابير نظامي را رعايت كرده بودند. يك هفته مانده به عمليات، با افراد اطلاعات عمليات ماموريت شناسايي پيدا كرديم. ما مقداري در اين زمينه آنجا كار كرده و تا حدودي آشنايي داشتيم، البته از موانع عبور نكرده بوديم.
يكي از شهداي گرانقدر _ شهيد كيانپور_ كه سمت جانشيني اطلاعات عمليات را داشت، خودش مرتب گشتي ميرفت. يك وقتي ايشان آمد و گفت فلاني بچهها براي شناسايي به موانع و دژ رسيدهاند. من باور نميكردم، گفتم آقا اشتباه ميكني، مگر ممكن است به اين سادگي براي شناسايي به آن موانع و دژ رسيد، آن هم با اين موانع و سيم خاردار و سنگرهاي كمين و ...
از طرفي ميدانستم كه ايشان هرگز دروغ نميگويد و يك كلمه را كم و زياد نميكند. البته ايشان هيچ موقع نميگفت من رفتم بلكه ميگفت بچهها رفتهاند. واقعيت اين است كه ان شب من يقين نداشتم كه اين شناسايي با اين موفقيت انجام شده باشد. ايشان جان امام را قسم خورد كه رفتهاند. گفتم نه، بايد بگويي چه كسي رفته است. گفت اگر بگويم خودم رفتهام قبول ميكني؟
چون ميدانستم همه رزمندگان و از جمله ايشان به حضرت امام فوقالعاده ارادت دارند و واقعا براي آنها همه چيز امام است و نيز با توجه به صداقت ايشان ديگر برايم يقين حاصل شد كه كار گشتي صورت گرفته و بايد به كارها و شناساييهاي تكميلي پرداخت. طرحريزي، توجيه و هماهنگي و مقدمات كار فراهم شد و ما به كارهاي شناسايي و كسب اطلاعات و جابهجايي و پيدا كردن مسير عبور قايقها و ... مشغول شديم. كار سازماندهي و آموزش و توجيه نيروها در اردوگاه انجام شد. آقاي هاشمي و سردار رضايي پيامي داده بودند كه بايد با افراد در ميان گذاشته ميشد. وقتي كه به اردوگاه كوثر برگشتم، حدود ده هزار نيرو داشتيم. اردوگاه كوثر در كيلومتر ده جاده سوسنگرد_ اهواز قرار داشت كه زير آن درختها و در سطحي حدود ششصد تا هفتصد هكتار نيروها پراكندگي داشتند و نسبتا آسيبپذيري كم بود. آن شب به اردوگاه كوثر برگشتم تا بگويم امام خواستهاند بچهها بمانند و اين عمليات را انجام دهند. در محلي كه قرارگاه خو دما در اردوگاه بود، به گروهي از مسئولين و فرماندهان گردانها جمع شده بودند، گفتم كه امام خواستهاند عمليات انجام شود و صبح هم در مراسم صبحگاه ميخواهيم موضوع را با نيروها در ميان بگذاريم. شب ولادت حضرت زينب (س) بود.
اين گروه به عنوان مسئولين، سفيرهايي بودند كه رفتند بگويند كه فردا صبح، فلاني در صبحگاه با شما صحبت دارد. بچهها متوجه موضوع شده بودند و عشق به امام در دل آنها را حالا ميشود مقداري بازترش كرد. آنها فهميدند كه ما فردا صبح ميخواهيم چه چيزي را بگوييم. امام جمعه محترم گچساران حجتالاسلام متقي كه هميشه به جبههها سركشي مي كرد، آن شب مهمان ما بود. عرض كردم حاج آقا شما فردا صبح براي رزمندگان چند دقيقهاي صحبت بكنيد. البته ايشان را توجيه كردم كه قضيه چيست؟ صبح اردوگاه را مه گرفته بود و چون زمستان بود، نسيم سردي هم ميوزيد. در منطقه صبحگاه هوا گرگ و ميش بود كه من زودتر از بقيه به سمت ميدان صبحگاه رفتم. چرخي در اردوگاه زدم و ديدم امروز حال و هواي ديگري است. خود من هم هنوز نميدانستم كه اينها چه كار ميكنند. به سوي ميدان صبحگاه كه آمدم ديدم گردانها دارند يكي يكي نزديك ميشوند. جل حلاله كار اين انسانها چه عظمتي پيدا كرده است. قضايا چيست؟ حال و هوا و عشق و ارادت به امام و ولايت و فرماندهي يعني چه؟ اين مجسمههاي اخلاص با عشق به امام چه كارهايي را شروع ميكنند؟ ديدم گردانها يكي يكي دارند ميايند.
گردانهاي حضرت زينب. حضرت علي اكبر، حضرت سجاد كه بخشي از آنها غواص بودند و گردان غواص فرات و ...
گردان حضرت زينب كه در خط شكنيهاي عمليات كربلاي 5 كار واقعا ارزشمندي انجام دادند، جلوتر از بقيه ميآمدند، اما همه كفنپوش و پابرهنه بودند. از كجا كفن تهيه كردهاند؟ چه كسي در خلال شب با آنها صحبت كرده است؟ اين پلاكارد به اين بزرگي را چه موقع تهيه، تزيين و امضا كردهاند؟ چرا بندهاي كفشهايشان را به هم گره زده و كفشها را به گردن انداختهاند؟ با اين وضع زمزمه ميكردند و به سمت ميدان صبحگاه ميآمدند. صحنهاي كه تصور و تجسم آن انسان را به وجد ميآورد. در آن سرماي صبحگاهي، همگي پاهاي خود را برهنه كرده و به صبحگاه ميآمدند. واقعا كه حال و هواي عجيبي بود. بر روي پلاكارد بزرگي كه در جلوي خود به دست گرفته بودند، مطالبي نوشته شده بود كه جملاتي از آن را در ذهن دارم. نوشته شده بود، اما ما! ما اهل كوفه نيستيم شما را تنها بگذاريم، ما تا آخرين قطره خونمان پاي فرمان شما ايستادهايم، ما براي شهادت باكي نداريم و تا شهادت در ركاب شما آماده هستيم و .... زير پلاكارد هم انقدر امضا شده بود كه اصلا قابل توصيف نيست. يك پلاكارد بزرگي كه اصلا آدم متعجب ميشد كه اين عزيزان ظرف اين چند ساعت چه كارهايي كردهاند. گردانها يكي يكي وارد ميدان صبحگاه شدند. صبحگاه را اجرا كرديم و بعد سخنرانيها شروع شد. اول حاج آقاي متقي را براي اداي سخنراني دعوت كرديم. حاج آقا بعد از صحبت ماسن مباركشان را به سوي آسمان گرفته و شروع به دعا خواندن كردند. تمامي جمعيت هم مخلصانه و از ته دل آمين ميگفتند، چند دقيقهاي هم من صحبت كردم. گفتم شما برادران حدودا سه، چهار ماه بيشتر است كه در ماموريت و در حالت آموزش و آمادگي به سر ميبريد و هيچ كدامتان هم مرخصي نرفتهايد. گزارشي از عمليات كربلاي 4 و توضيح مختصري از آنچه در جلسه فرماندهان گذشته بود و فرماني را كه امام براي رزمندگان داده بودند، بيان كرده و گفتم: حالا انتخاب كنيد محدوديت و مانعي در راه هيچ كس نيست. يا تشريف ببريد و يا تا زماني كه نياز هست و فرمان امام محقق نشده است، بمانيد. گفته شد كه امام خواستهاند كه بمانيم و عملياتي انجام بدهيم. چون موضوعات طبقهبندي شده بود، من ديگر جزئيات را برايشان توضيح ندادم و نمي خواستم توضيح بدهم منتها با تاكيد گرفته شد كه بمانيد. البته يك بحث فريبي - پوششي هم پيش كشيديم كه عدهاي از رزمندگان به سمت غرب رفته و دارند زمينه عمليات را آماده مي سازند. واضح است اين كارهاي پوششي با هدف خاص انجام ميشد تا اگر احيانا از سادگي عزيزي سوء استفادهاي صورت گيرد، جهت برداشت دشمن منحرف بشود.
بگذريم، گفته شد هر كس كه مايل است و ميخواهد به مرخصي برود، مي تواند برود و كسي هم كه مايل است ميتواند بماند. امام خواستهاند كه بمانيد و من جزء كساني هستم كه ميخواهم بمانم. هر كس هم كه ميخواهد برود هيچ مانعي و محدوديتي ندارد، برود كه ما مي خواهيم صحبتهايمان را ادامه بدهيم. خدا شاهد است يك نفر از اين جمع جدا نشد. حتي تا پايان عمليات يك نفر براي اينكه مرخصي بگيرد يا بگويد مشكلي دارم به ما مراجعه نكرد. من عشق و ارادت بسيجيها و ساير زمندگان به حضرت امام را اينجا به وضوح ديدم. چه عشقي! خوشبختانه صحنههايي از آن فيلمبرداري شده و مقداري از نوارهايش موجود است كه صحنههايي ماندگار در تاريخ ميباشد. من گفتم ميخواهيم براي سلامتي فرمانده كل قوا نذر بكنيم كه سايه ايشان بر سر ما مستدام باشد و بگوييد چه چيزي نذر كنيم؟ عجبا اين عزيزان چه چيزي ميتوانند نذر كنند؟ بزرگترين هديهاي كه ميتوانستند براي سلامتي امام بفرستند،چي بود؟ گفتيم،مي خواهيم صلوات نذر امام بكنيم، بگوييد چند تا؟ زمزمهاي توي صفوف پيچيد، واقعا توصيف اين شرايط خيلي دشوار است. يك طرف سرما و شرايط جوي نسبتا نامناسب و از يك طرف آن حال و هواي ويژهاي كه در صبحگاه وجود داشت. زمزمه پيچيد كه به نشان فرمان اما در تشكيل ارتش بزرگ بيست ميليوني، بيست ميليون صلوات نذر امام بكنيم. الله اكبر، بيست ميليون صلوات نذر امام كردند و قرار شد تا قبل از عمليات هم بفرستند. بچهها ميثاق و بيعت خود را با امام بستند و پلاكاردهايشان را جمع كرده و فرستاديم دفتر حضرت امام به محضر آن بزرگوار و نشانه اين بود كه رزمندگان تا پايجانشان در راه اهداف شما ايستادگي مي كنند و ايستادهاند و هيچ ترديدي نيست كه فرمان شما هر چه ميخواهد باشد، همان را اطاعت مي كنند. البته آن پلاكارد به دفتر حضرت امام رسيد ولي اينكه به نظر مبارك حضرت امام رسيده باشد نميدانم. خلاصه بچهها ميثاق و بيعت خود را با حضرت امام تجديد كردند و ما هم با آرامش صد در صد و كامل دنبال شناسايي و طرحريزي و تكميل كارهايمان رفتيم. براي يك چنين عملياتي بايد شش تا هفت ماه كار و تلاش صورت ميگرفت. ولي ظرف يك هفته همه چيز با موفقيت انجام شد.
از تدابير عراقيها بگويم كه از كار اين عمليات گوشهاي را براي شما گفته باشم. در قسمتي از منطقه عملياتي دژ اصي شلمچه به طول 5/5 كيلومتر وجود داشت كه براي رسيدن به آن بايد از كانال آب كنار يك خاكريز استفاده ميشد. اين خاكريز در سالهاي اوايل جنگ توسط ارتش زده شده و پس از تصرف منطقه توسط عراقيها، در گودالهاي ايجاد شده كنارههاي خاكريز، آب جمع شده بود كه ما آن را به عنوان مسير عبور قايقها براي رسيدن به دژ شلمچه انتخاب كرده بوديم. البته پايه موتورهاي قايقها را آنقدر كوتاه كرده بوديم كه فقط بتوانند روشن بمانند. غروب روز قبل از عمليات به محل ديدهباني كه دكلهاي بلندي داشت رفتم تا آخرين بررسيها را انجام داده و در صورت لزوم انعطاف و تغييرات لازم در برنامه عمليات را لحاظ كنم.
وقتي كه با دوربين منطقه را زير نظر داشتم،متوجه تجمع غير عادي در دژ اصلي عراقيها شدم. از دور ميديدم كه ظاهرا كسي با چوبي در دست به نيروهاي خود اشاره ميكند. متوجه موضوع نشده بودم. صبح فردا از يكي از افسرهاي عراقي كه اسير شده بود موضوع را پرسيدم. او گفت كه «فرمانده لشكر يازده عراق كه مسئوليت حفظ منطقه عمومي شلمچه را برعهده داشت براي بازديد از دژ آمده بود و توضيح ميداد كه ايرانيها به چند دليل نميتوانند به اين زوديها دست به عمليات بزنند. اول اينكه بعد از عمليات ناموفق كربلاي 4 حداقل تا شش ماه ديگر توان رزمي لازم براي عمليات را ندارند، ديگر اينكه اگر روزي چنين تواني را بيابند در منطقه شلمچه دست به عمليات نميزنند، ثالثا امشب قطعا عمليات نخواهند كرد.»
اين در حالي بود كه نيروهاي ايراني به خاطر عشقي كه نسبت به امام داشتند تمام اين معادلات افسر ارشاد عراقي را زير پا گذاشتند و عمليات كربلاي 5 را انجام دادند. همان نيروهايي كه از عمليات كربلاي 4 برگشته بودند. همانهايي كه چندين ماه به مرخصي نرفته بودند. آن هم با انبوه موانعي كه دشمن در منطقه ايجاد كرده و ظاهرا خيال خود را راحت كرده بود. قرار بود عمليات در ساعت دو بعد از نيمه شب انجام شود اما به دليل درگيري جناح سمت راست ما در ساعت 1:5 ، اجبارا ما هم نيم ساعت زودتر با عراقيها درگير شديم. عراقيها با اتكا به مواضع بسيار مستحكم خود، به سختي مقاومت ميكردند. در شروع حمله، رزمندگان ما عمدتا گردان حضرت علي اكبر از موانع و كمينگاهها عبور كرده و خود را به دژ اصلي رساندند،اما موفق نشديم كه دژ را تسخير كنيم و بوسيله عراقيها به عقب رانده شديم. مجددا سازماندهي كرده و با توسل و توكل و حالت خضوع و خشوع بيشتري دست به عمليات زديم كه باز هم توسط عراقيها از دژ به عقب رانده شده و تلفات نسبتا قابل توجهي از زخمي و شهيد داشتيم كه واقعا از توان ما كم ميكرد ولي روحيه عراقيها براي دفاع را افزايش ميداد. دفعه سوم با عنايت به اين نكته كه اين عمليات قلب امام را شاد خواهد كرد، تعداد كمتري با توسل به حضرت زهرا (س) و حضرت آقا امام زمان به دژ حمله كردند كه با عنايت خداوند قسمتي از دژ را تصرف كردند. با پيدا شدن اين جاي پا، سريع به تقويت آن پرداختيم و كار را ادامه داديم به طوري كه تا ساعت هفت صبح، 1800 متر از دژ را متصرف شديم. اما بر بقيه دژ عراقيها مسلط و قبراق ايستاده بودند. هفت صبح عراقيها با دو گردان زرهي و مكانيزه شروع به پاتك كردند. با انهدام مقداري و نيز غنيمت گرفتن بخشي از ادوات آنها، حملاتشان دفع گرديد. پس از آنكه مقداري موضع خود را تقويت و تثبيت كرديم، مجددا در ساعت نه صبح شروع به پيشروي كرديم. تعدادي از نيروها توانستند به جاده شلمچه و نزديكيهاي كانال يازده پل برسند. اگر از اين كانال عبور ميكردي تازه به سنگرهاي نوني شكل ميرسيدي كه در اشراف كامل عراقيها قرار ميگرفتي. گر چه با استفاده از تجربيات عمليات آزادسازي مهران - كربلاي يك - به رزمندگان تذكر داده شده بود كه اين جنگ به روز كشيده خواهد شد، معالوصف از ساعت ده - يازده به بعد ديگر گير كرديم و به تعبير خود بچهها سوختمان تمام شد كه ميتوان علت آن را بيخوابي شبهاي قبل، فشار عمليات، عبور از موانع متعدد، نداشتن پشتيباني مناسب، دفاع پاكتهاي دشمن و ... ذكر كرد كه واقعا توان را بريد. خط ما به گونهاي بود كه دو تا قرارگاه قدس و نجف منتظر كار ما بودند. ما هم مرتب وضع خود را به قرارگاه خاتمالانبيا برادر رضايي اطلاع داده و باي عبور از اين عقبه، راه حل جستجو ميكرديم تا تيپها و لشكرهاي قرارگاههاي ديگر هم بتوانند وارد عمليات شوند. براي پيشرفت در كار نيروها كه به اين طريق زمينگير شده بودند، تدابير زيادي انديشيده شد كه واقعا بينتيجه بود. تا اينكه به نظرم رسيد اين موضوع را با سردار رضايي در ميان بگذارم كه يك راه بيشتر نمانده و آن هم گرفتن قول ملاقات از حضرت امام براي رزمندگان لشكر 10 سيدالشهدا است؛ زيرا شور و شوق ديدار حضرت امام توان آنها را چندين برابر افزايش خواهد داد. وقتي كه برادر رضايي تماس گرفته و گفتند حضرت امام بچهها را به حضور ميپذيرند، با تمهيداتي كه از قبل تهيه ديده بوديم از قبيل بيسيم،بلندگو، پلاكارد و ... اين خبر را به آنها رسانديم. پس از اطلاع از وعده ديدار و ملاقات حضرت امام، شور و شعف و هيجاني به نيروها دست داد كه واقعا زايدالوصف است. همانهايي كه تا لحظاتي قبل براي ادامه كار مشكل داشتند و به قول خودشان سوختشان تمام شده بود، وضعشان جوري تغيير كرد كه اصلا حال و هوا و وضع خط را متحول ساخت. قبل از صلوة ظهر، مجددا آماده شدند تا در نبردي ديگر زير آتش مستقيم ادوات زرهي و تيربارها و ... و با وجود آن موانع متعدد، در سنگرهاي هلالي شكل با دشمن درگير شوند.
دشمني كه مترصد بود تا اجازه هيچ گونه نفوذ ديگري را به ما ندهد. در اين مرحله از عمليات تعداد زيادي شهيد داشتيم. شهداي عزيزي چون شهيد كيانپور، شهيد كسائيان (جانشين تيپ)، شهيد كاشيها (فرمانده گردان المهدي) از جمله اين عزيزان بودند. شهيد آجرلو (فرمانده گردان علي اصغر) در لحظه تصرف هدف، شربت شهادت را نوشيد. بچهها با قدرت به سنگر هلالي اول زده و در همان دقايق نخست مواضع عراقيها در هلاليها را كه مشرف به صحنه فعاليت آنها بود، به تصرف خود در آوردند. در بحبوحه عمليات ، برادران جلوههايي از ايثار و شجاعت را به نمايش ميگذاشتند كه فوق تصور است. برادري نقل ميكرد كه سردار خادم را ديدم كه باران تير از هر سو به طرف سر و صورت وي ميآمد اما همچنان با كمال عشق و ارادت پروا نميكرد و جلو ميرفت. و ديگر نيروها به همين سبك و سياق عمل ميكردند. حاصل اين رشادتها اين بود كه دژ شكسته شد. درست صلوة ظهر سختترين مرحله عمليات انجام گرديد و هلاليهاي اول و دوم به تصرف نيروهاي خودي در آمد و بعد از ظهر هم هلالي سوم را متصرف شديم. پس از اين مرحله عمليات بود كه نيروهاي قرارگاههاي ديگر آمده و از خط عبور كردند.
از زمان شروع عمليات 21 روز بر ما گذشت كه نيروها به مدت هفده شب و در هفت مرحله عمليات در حال حمله به دشمن بودند كه اين واقعا امر بسيار سخت و طاقتفرسايي است. ما در اين مدت مرتب جا به جايي داشتيم؛اول دژ شلمچه، بعد كانال ماهي، بعد نخلستان و بعد هم جزاير شلمچه و ....
خلاصه هفت تا عمليات را به طوري كه هر رزمندهاي در لشكر حضرت سيدالشهدا حداقل چهار تا پنج مرتبه به بالا در عمليات حضور پيدا كرد. به محض اينكه يك گرداني ماموريتش تمام ميشد و برميگشت، نيروها حمامي گرفته و پس از مختصر استراحت و بازسازي مجددا به خط باز ميگشتند. خلاصه بعد از 21 روز نيروها از جبهه به تهران آمده و منتظر ديدار حضرت امام بودند. شب قبل از ديدار براي انجام هماهنگيهاي لازم به جماران و محل دفتر حضرت امام رفتم. يادم ميآيد زمستان بود و هوا خيلي سرد. آنجا به من گفتند كه فقط ميتوانيم هفتصد عدد كارت به شما بدهيم. تازه ملاقات شما به همراهي برادران ژاندارمري خواهد بود. اصرار و پافشاري من هم فايدهاي نداشت و من مانده بودم كه چكار بكنم با اين هفتصد عدد كارت و پنج يا شش هزار نيرو. پيش خودم گفتم بسيار خوب، اگر اين افرادي كه با عشق به امام اين كارها را كردهاند قسمتشان باشد امام را مي بينند و اگر هم نباشد كه تلاش ما بيفايده خواهد بود. اما از اين كه براي كل آنها مجوز ملاقات نگرفته بودم، متاثر و غمگين بودم.
زمان و روز ملاقات قبلا به اطلاع بچهها رسيده بود. با حالي كه برف شديدي ميباريد، اما همه آمده بودند. جمعيت زياد بود و به طور طبيعي ما در توزيع كارت با توجه به مقدار محدود آن گرفتار بوديم، از اين رو تصميم گرفتيم كه كارتها را توزيع نكنيم. زيرا همه را مستحق ديدار با حضرت امام ميدانستيم. زماني كه پشت درهاي ورودي رسيديم ملاحظه شد كه با اين تجمع كسي اگر كارت هم داشته باشد، نميتواند به داخل برود. البته برادران ژاندارمري آمدند و داخل حسينيه شدند. ناچارا به مسئولين ديگر لشكر گفته شد كه به هر تعداد كه ميتوانيد كارت بدهيد تا به داخل حسينيه بروند تا من اگر توفيق داشتم و به خدمت اما م رسيدم. مشكل را مستقيما با آن بزرگوار در ميان خواهم گذاشت. تعداد قليلي وارد حسينيه شده و بقيه هم پشت نردهها.
صف كشيده و گاهي اوقات شعارهايي هم سر ميدادند. من به هر طريق بود به همراهي فرماندهان ژاندارمري كه به طور خصوصي به ملاقات و دستبوسي امام رفته بودند، خدمت آن بزرگوار رسيدم . چون برادران مسئول اجازه ورود به بچهها ندادند، لذا مجبور شدم موضوع را به حضور حضرت امام عرض كنم. در جواب برادراني كه مرا از طرح موضوع در حضور حضرت امام منع ميكردند، گفتم خدا ميداند اينها با عشق امام و شوق ديدار امام چكار كردهاند؛ بنابراين من هم بايد حق آنها را استيفاء بكنم و نگذارم اين طوري پشت نردهها منتظر بمانند. خلاصه نوبت دستبوسي كه به من رسيد بياختيار با سرعت دست امام را گرفته و بوسيدم و با گريه گفتم آثا رزمندگان لشكر سيدالشهدا را به ديدارتان آوردهايم، خودتان وعده كرديد كه به ديدارتان بيايند، حالا كه آمدهاند، به آنها اجازه داده نميشود. اما از سر لطف نگاهي به من كرده و گفتند كه بگوييد بيايند داخل. آرامش فوق العادهاي به من دست داد. امام آن زمان فقط روزي يك ملاقات بيشتر انجام نميدادند؛ اما برخلاف معمول پذيرفتند كه ملاقات مجدد داشته باشند. گروهي مختصر در ملاقات اول داخل حسينيه شده و به ديدار امام نائل آمده بودند. بعد از رفتن اين گروه، جميعت زياد باقيمانده بسيار فشرده و كتابي هر كسي فقط روي پنجههاي پا داخل حسينيه شدند. آن حجم زياد جمعيت در حسينيه بيسابقه بود. بچهها شروع به شعار دادن كردند، خوشبختانه دقايقي از اين ديدار و اين شور و اشتياق ضبط شده و يكي دو بار از تلويزيون نمايش داده شده است. زماني كه امام تشريف آوردند، ابراز احساسات به حدي بود كه وصف آن دشوار است. برادرمان آقاي انصاري نقل كردند كه در كمتر ملاقاتي حضرت امام اينچنين علاقهمندانه با ملاقات كنندگان ابراز حساسات ميكردند. بيشتر از يك ربع ساعت حضرت امام ايستادند و به ابراز احساسات بچهها پاسخ گفتند. بياغراق ميتوان گفت اين ملاقات، يكي از ملاقاتهاي تاريخي بود. رزمندگان حاصل كار خود را ديده و حضرت امام بدين طريق با ديدار خود و ابراز علاقه به آنها، آن همه رنج و زحمتشان را پاسخ گفتند.
امامي كه به ايران و مردم ايران عزت و حيات مجدد بخشيدند و اگر نفس گرم و مسيحايي آن بزرگوار نبود، معلوم نبود سرنوشت مردم ايران به كجا ميانجامد. عشق و ارادت به امام در بچهها به حدي بود كه وقتي ميديدند امام از كاري خوشحال ميشوند، در انجام آن سر از پا نشناخته و براي شهادت صف ميكشيدند و در اين طريق از يكديگر سبقت ميگرفتند و اين جز عشق به امام و عشق به اسلام چيز ديگري نميتواند باشد. در اين جهت تعبير زيباي شهيد«شرع پسند» بسيار گويا است. ايشان ميگفتند امام فرمانده روح ما است، او بر دل ما حاكم است و نه بر جسم ما. و اين حاكميت در حدي بود كه ارادت و عشق خود به حضرت امام را همواره و در نهايت صفا بروز ميدادند. همان روز من اين جمله را خدمت حضرت امام نقل كردم كه اين بچهها گرماي پنجاه درجه بالاي صفر خوزستان يا سرماي سي درجه زير صفر كردستان را به نظر نياورده و با تمام وجود و با علاقه و ايمان در خدمت شما و اهداف شما قرار دارند و خوشا به حال اين انسانهاي مخلص كه با اعمال و كردار خود، دل حضرت امام را شاد كرده و آن بزرگوار را خوشحال نمودند.
ويژه نامه " شب هاي قدر كربلاي 5 " در خبرگزاري فارس(20)