0

«مامور توسعه» جاودانه شد

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

«مامور توسعه» جاودانه شد
شنبه 6 اسفند 1401  12:54 AM

 

«مامور توسعه» جاودانه شد

شماره روزنامه:۵۶۷۹

تاریخ چاپ:

شماره خبر:۳۹۴۷۱۲۱

دنیای‌اقتصاد- بمانجان ندیمی : حاج‌محمد مرادی هم ازبین ما رفت. پیرمردی که هم‌صحبتی با او از افتخاراتم است. آنچنان متواضع که گویی با فرزندان و نوه‌های خود با من به‌سخن نشسته بود. اواخر بهمن ماه ۹۷ بود که در ادامه پروژه جمعه‌نامه به سراغش رفتیم. کیلومتر ۵ جاده قدیم کرج و با هماهنگی امیرحسین که نوه دختری حاج‌آقا بود. یک کارخانه نام‌آشنا به‌نام «آتا». چندان حافظه خوبی نداشت و ممکن بود در طول مصاحبه یک جاهایی را دقیق توضیح ندهد یا فراموش کرده‌باشد، به‌همین‌دلیل نوه‌ها و پسرش ما را در این گفت‌وگو همراهی کردند.

«مامور توسعه» جاودانه شد

عصا زنان مقابلم نشست. اولین جملاتی که از ایشان شنیدم لحنی خودمانی داشت یا همان «داش مشتی.» حاج‌آقا محمد مرادی یکی از کارآفرینانی بود که زندگی‌اش می‌تواند نسل جوان را ترغیب به فعالیت کند.

به هر حال زندگی حاج‌محمد مرادی، زندگی مردی است که از شغل مسوول خرید یک کارخانه به مالکیت کارخانه رسید. آنچه تحت‌عنوان «مامور توسعه» در جمعه‌نامه «دنیای‌اقتصاد» به‌ثبت رسید‌، بخشی از زندگی اوست که در این نوشته نیز به اختصار به آن اشاره خواهد شد.

 

حاج‌محمد سال‌۱۳۱۳ به در تهران به دنیا آمد و اصالتش یافت‌آبادی بود. پدرش کشاورزی می‌کرد و کاسبی. او نیز از ۷-۸سالگی به کاسبی روی‌آورد. به قول خودش روزی ۱۰‌تومان درآمد داشت. می‌گفت نمی‌توانست درس بخواند و فقط امضا‌کردن را خوب یاد گرفته بود. برخی از کالاها را نیز خرید و فروش می‌کرد. البته در ابتدا تحت لوای پدر به این کار روی‌آورده بود.

روزی متوجه کارخانه‌ای در اطراف یافت آباد شد و به آنها گفت من اینجا کشاورزی می‌کنم و باغ دارم و می‌توانم برایتان جنس بخرم، از این‌رو برخی اقلام را برای این کارخانه تهیه می‌کرد و به‌نوعی مامور خرید آنها شد. آن کارخانه همین کارخانه «آتا»ی کنونی بود. مامور خریدی او ۲۵سال‌ طول کشید. موسس کارخانه آتا شخصی به‌نام عظیمی بود. او اولین کسی بود که کارخانه صنعت غذایی را در ایران تاسیس کرد و به پدر کنسرو ایران مشهور شد. تکنولوژی را از اروپا آورده بود؛ اما افکاری که پس از انقلاب بر کارخانه‌ها حاکم شد عظیمی را خسته کرد و مورد خشم کارگران قرار گرفت. کارخانه مصادره نشد ولی فروخته شد، اما حاج‌محمد مرادی همچنان مامور خرید آنجا بود. آن زمان آتا نزدیک به ۳۰۰ کارگر داشت.

حاج‌محمد مرادی می‌گفت: «روزی به دختر آقای عظیمی که مدیرعامل اینجا بود، گفتم: فاطی‌خانم من ۹۰۰‌هزار‌تومان از شرکت شما طلبکارم شما که می‌خواهید اینجا را بفروشید، به‌جای آن پول به من سهام بدهید. آن زمان کارخانه را ۴۷‌میلیون ‌تومان برای فروش گذاشته بودند و بالاخره سهام کارخانه را به هشت نفر فروختند و من هم با ۱۰۰ سهم یکی از آن هشت نفر شدم. اداره کارخانه هم به من سپرده شد، پس از مدتی سهام دیگر سهامداران را با یکی از شرکا خریدیم و از هشت شریک به دو شریک رسیدیم. تا اینکه سال‌۷۸ کل سهام کارخانه را خریدم.»

البته به گفته او در زمان تحویل کارخانه به‌جز رب محصولات دیگر هم تولید می‌شد، اما تولید برخی از آنها به‌صرفه نبود و تولید برخی محصولات از برنامه خارج شد.

کارخانه‌داری یک مامور خرید کم موفقیتی نیست. در آن گفت‌وگو از حاج‌آقا دلیل این موفقیت را سوال کردیم. حاج‌محمد مرادی دلیل اصلی موفقیتش را سلامت کار‌کردن می‌دانست و می‌گفت: «نه به کسی جنس بد فروختم و نه ضایعات را برای تولیداتم استفاده کردم. جنسی را که تمام و کمال خوب بود به مردم دادم؛ چه زمانی‌که مامور خرید بودم و چه زمانی‌که کارخانه‌دار شدم.»  با اینکه سن و سالی از او می‌گذشت هنوز اولین کسی بود که وارد کارخانه می‌شد.

او خطاب به بچه‌هایش می‌گفت: «اگر این کارخانه ۱۰۰‌میلیارد‌تومان ارزش داشته باشد، باید شما هم معادل همان را در بانک داشته باشید. من زجرکشیده و زحمت‌‌‌‌‌‌کشیده بودم. کشاورزی می‌‌‌‌‌‌کردم و حال کشاورزان را خوب می‌دانستم و درک می‌‌‌‌‌‌کردم، به‌همین‌دلیل هم هوای کشاورزان را داشتم و دارم. همیشه پول آنها را موقع تحویل جنس پرداخت می‌کنم تا در مضیقه قرار نگیرند.»

حاج‌آقا مرادی در امور خیریه نیز فعال بود. روایت او از راه‌اندازی خیریه هم جالب است: «یک روز یک نفر به من گفت که حاج‌آقا می‌خواهیم خیریه‌‌‌‌‌‌ای راه‌اندازی کنیم و شما هم کمک کنید. او به دفترم آمد و کارها را هماهنگ کردیم. من هم قبول کردم. وقتی از اینجا رفت به او قول دادم که هر جور بخواهد با او همراه هستم. همان روز دختر کوچکم می‌‌‌‌‌‌خواست از کارخانه به منزل برود. به میدان آزادی نرسیده بود که یک وانت‌بار تصادف کرد و از آن طرف خیابان افتاد روی ماشین دخترم. فکر کردم او را از دست داده‌‌‌‌‌‌ایم؛ اما دیدم فقط شیشه ماشین شکسته و دخترم سالم است. اینجا بود که ایمانم بیش از پیش قرص شد که کار خیریه را مصمم‌تر انجام دهم. مدرسه‌‌‌‌‌‌هایی را در بعضی از شهرها ساختم. خوشحالی بچه‌‌‌‌‌‌ها را که می‌‌‌‌‌‌بینم بسیار خوشحال می‌‌‌‌‌‌شوم، به‌همین‌دلیل از اینجایی‌که ایستاده‌‌‌‌‌‌ام، راضی‌‌‌‌‌‌ام و خدا را شاکرم.»

حاج‌محمد مرادی کارآفرین و خیّر عزیز، دوم اسفند امسال از میان ما رفت . این ضایعه دردناک را به خانواده ایشان و وابستگان و جامعه کارآفرینی تسلیت می‌گوییم.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها