جمشید گریخت و تخت ایرانشهر به ضحاک رسید. فرمانروای جدید اما عادی نمینمود؛ بر شانههایش که ابلیس بوسه داده بود، دو مار رُست. این دو مار، آرام و قرار از ضحاک ببردند. پس برای آرام کردنشان به جستجو در میان طبیبان پرداخت و آنگاه ابلیس، دوباره تلبیس کرد و در قامت پزشکی، شاه نو را نسخه داد که روزانه خورشتی از مغز دو مرد جوان بخورد، که مارها آرام گیرند.
همراه اول
ضحاکِ بیدادگر، ترس و ناامیدی را در میان مردم انداخت و به مدت هزار سال بر ایرانیان فرمان راند. باری در عین فراهم بودن خورشت ماران، هر شب کابوسی عجیب به سراغش میآمد. شهریارِ ستمکار، منجمان را برای تعبیر کابوس فراخواند و ایشان، شرح خوابها را شنیدند و به انجمن نشستند و مشورت کردند و سرانجام از ضحاک، اماننامهای خواستند چون بیم داشتند شاه از شنیدن تعبیر خوابهایش، ایشان را خوراک مارها کند. گفتندش تعبیر خوابها آن است که نوزادی به دنیا خواهد آمد که در بزرگسالی، با گرزی گاوسار (گرزی که سری مانند سر گاو دارد) بر شاه میشورد و تاج و تخت ضحاک را به زیر میکشد.
همانند تمام داستانهای تاریخ، پادشاه ستمگر دستور میدهد تا تمام نوزادان پسر، در لحظه تولد کشته شوند؛ دریغ از اینکه مادری در جنگل، فریدون را به دنیا آورده و در خفا او را بزرگ میکند:
پلی پاد
خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد
ببالید برسان سرو سهی
همی تافت زو فر شاهنشهی
در داستانهای اساطیری تمدنهای مختلف، چه در همسایگی و چه فرسنگها دور از هم، قصههای مشابهی دیده میشود که به نوبه خود نشاندهنده ریشه مشترک تمدنها مختلف است. برای مثال داستان تولد فریدون و کابوسهای ضحاک، مشابه داستان کرونوس و زئوس، موسی و فرعون، ابراهیم و نمرود و… است.
فریدون (ثریتونه)
با اینکه ضحاک بیقرار به دنبال یافتن نوزاد کابوسهایش است و نیروهایش تمام نوزادان پسر را در سرتاسر ایران به قتل میرسانند، در جنگلی تاریک سایه زنی دیده میشود که نوزادی در آغوشش دارد و از مرد زاهدی درخواست کمک میکند تا فرزند عزیزش را در جایی امن مخفی کرده و از او در برابر نیروهای ضحاک محافظت کند. زن به مرد زاهد میگوید فرزند من از نسل جمشیدشاه و پسر آبتین است.
آبتین یکی از فرزندان جمشید محسوب میشود که طبق روایتی مادرش از سرزمین چین بوده و با شکست و مرگ جمشید به جنگل پناه برده و در آنجا فرزند پسری به دنیا میآورد. این پسر نامش آبتین است که موفق میشود گیاه هوم را فشرده و خود نیز صاحب پسری قدرتمند شود که مورد لطف پروردگار واقع شود. آبتین به همراه همسرش فرانک و پسر نوزادش فریدون، در همین جنگل با مادر و همراهانش به زندگی در خفا ادامه میدهند تا اینکه ضحاک دستور قتل تمامی نوزادان پسر را صادر میکند.
با ورود سربازان ضحاک به جنگل به دنبال نوزادی پسر، آبتین با آنها روبهرو شده و از بین میرود اما همسرش در همین حین به تاریکی جنگل فرار کرده و پسرش فریدون را به راهدی میسپارد.
انتقام در راه است
زاهد داستان ما پسر بچه را توسط گاوش، برمامون (در شاهنامه پُرمایه نامیده شده) پرورش داده و او را آموزش و تعلیم میدهد. زاهد به فریدون از ریشه و اصل و نسبش میگوید و دائماً خاطرنشان میشود که ضحاک به جای او بر تخت پادشاهی نشسته است. در همان دوران کودکی فریدون افراد ضحاک متوجه وجود فریدون شده اما پیش از آن فریدون جنگل را ترک میکند، اما سربازان ضحاک زاهد و گاو را به قتل میرسانند. با توجه به کشته شدن گاو، فریدون، کینه ضحاک را بیشتر به دل گرفته و گُرزی به آهنگر سفارش میدهد که سر آن همانند سر گاو باشد و به همین ترتیب گُرز مشهور فریدون را گاو سار مینامند.
کاوه آهنگر
داستان فریدون و قتل خانواده و تنها یار و یاورانش به دست نیروهای ضحاک را در اینجا متوقف میکنیم و به شهر برمیگردیم.
در خیابانهای شهر، نیروهای ضحاک روزانه قدم میزنند و در میان مردم به دنبال دو مرد جوان میگردند که برای پخت خوراک مارهای ضحاک به کاخ ببرند. مردم همواره در وحشت و ناامیدی بهسرمیبرند چرا که هیچکس جرات ایستادگی در برابر نیروهای ضحاک را ندارد و رفتهرفته شهر از جوانان خالی میشود.
درمیان این مردم آهنگری به نام کاوه وجود دارد، او که در روایتی از اساطیر ایرانی نماد طبقه پیشهوران است، هجده پسر داشت که هفدهنفر از آنان توسط مارهای ضحاک بلعیده شده بودند. یک روز دوباره صدای رژه سربازان ضحاک به گوش میرسد و مردم شهر ترسان و لرزان به خانههای خود پناه میبرند. سربازان به آهنگری کاوه نزدیک شده و با بیخیالی آخرین فرزند او را نیز برای خوراک روز پادشاه انتخاب میکنند.
کاوه که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، با داد و فریاد و اعتراضکنان به دنبال سربازان به دربار ضحاک راهی میشود. در مسیر خود کاوه با فریاد با مردم صحبت میکند و تمامی اهلی شهر را فرامیخواند. کاوه پیشبند چرمین مخصوصش را بر چوبی زده و این پیشبند چرمین که درفش کاویانی نام میگیرد را افراشته میکند و تا سر بازار با داد و فریاد مردم به جان آمده از ظلم ضحاک را با خود همراه میکند. کاوه به همراه تمام مردم بازار به جایگاه فریدون رفته و از او که میدانند در حقیقت از نسل جمشید شاه است، برای سرنگونی ضحاک کمک طلب میکنند.
(در روایتی دیگر، ضحاک که بزرگان شهر را وادار میکرد شهادت دهند که او پادشاهی مهربان و عادل است وقتی داد و خروش کاوه آهنگر را میشنود او را به درگاه خود احضار کرده و به او میگوید که حاضر است از جان پسرش بگذرد، که البته شرطی برای این کار دارد و آن هم این است که کاوه به نمایندگی از قشر پیشهورزان (یا کارگران) شهادت دهد که پادشاه بسیار مهربان و بخشنده است که از جان تنها فرزند من گذشت. کاوه با شنیدن این حرفها شهادتنامه را پاره کرده، بر سر بزرگان شهر فریاد میزند و با برافراشتن پیشبند چرمی خود توجه همه را جلب کرده و فریاد دادخواهی میزند تا مردم ظلمدیده با او همراه شوند).
ناجی بیدار میشود
با صحبتها و هماهنگیها میان مردم و همراهی فریدون با آنها، از طرفی همه مردم به سرپرستی کاوه آهنگر به کاخ ضحاک هجوم برده و از طرف دیگر، فریدون با سپاهی که به کمک آنها آمده گُرز گاو سار خود را بر سر ضحاک کوبیده و پیروز میگردد.
مسئله مهم در این داستان مسئله آهن و آهنگری است که طبق اساطیر ایرانی، آهن قادر است سحر و جادو را باطل کند. به همین دلیل است که تنها کسی که میتوانست به ضحاک و جادوی او پیروز شود کاوه آهنگر بود که با آهن تماس مداوم داشته و در نتیجه با استفاده از آهنگری او، سحر و جادوی ضحاک باطل میشود و او با کمک مردم و فریدون ضحاک مار دوش را سرنگون میکنند.
فریدون با لقب شاه اژدهاکُش، کسی است که موفق میشود ضحاک را شکست داده و او را به زور از تخت پادشاهی پایین کشد، اما با وجود مغلوب شدن ضحاک، فریدون او را نمیکشد، چرا که اهورامزدا به او هشدار داده است که اگر ضحاک را به قتل برساند، زمین از مار و کژدم (عقرب) و چلپاسه (مارمولک) و وزغ و موریانه خواهد شد.
فریدون با گوش سپردن به پیک اهورامزدا، با بندی از چرم شیر، دست و پای ضحاک را بسته و او را در غاری در کوه دماوند زندانی میکند (مشابه داستان فرستاده شدن لوکی یا فنریر به غاری که در آن به مرور نابود شوند). پیروزی فریدون باعث میشود که او از قدرتمندترین مردمان شود و فَرّه پادشاهی جمشیدشاه را که گریخته بود و به دست ضحاک افتاده بود را دوباره به دست آورده و بر تخت پادشاهی بنشیند.
فریدون در ادبیات ایران با جادوگری و پزشکی نیز ارتباط دارد. در برخی متون اساطیری فریدون را شخصیتی گناهکار میدانند و اشاره میشود که او در حقیقت در ابتدا نامیرا و جاودان بوده اما با ارتکاب به گناهان این ویژگی از او صلب شده است
جشنی به مناسبت پایان ظلم و تاریکی
فریدون چـو شد بر جهـان کامکار
شاهنامه فردوسی
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مَهی
بیاراست با کاخ شاهَنشهی
زمانه بیاندوه گَشت از بَدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تنآسایی و خوردن آیین اوست
در مقال جمشیدشاه با جشن زمان تاجگذاری او در روزِ نو یا همان نوروز آشنا شدیم که اول فروردین ماه را یادگار او میدانند. یکی دیگر از جشنهای بزرگ ایرانیان باستان جشن مهرگان است که به مناسبت پایان عصر تاریک و رنج و ظلم ضحاک و تاجگذاری فریدون برگزار میشود.
لازم به ذکر است که سال شمسی ایرانیان از 12 ماه سی روزه تشکیل میشد که هر یک از این سی روز نامی برای خود داشت. زمانی که نام روز با نام ماه یکی میشد، ایرانیان آن روز را جشن میگرفتند. مثل روز تیر از تیر ماه، روز اردیبهشت از اردیبهشت ماه. بنابراین در هر ماه دو الی سه بار جشنی در ایرانزمین برگزار میشد.
در میان این جشنهای زیبای باستانی، سه جشن از همه مهمتر بوده و با شکوه هر چه تمام برگزار میشدند، یکی از آنها نوروز است که به مناسبت تاجگذاری اولین پادشاه ایرانی، یعنی جمشیدشاه برگزار میشد. دومین جشن هم همین جشن مهرگان است که به مناسبت تاجگذاری فریدونشاه صورت میگرفت. سومین جشن هم جشن سده است که در مقالههای آینده به بررسی مناسبت آن خواهیم پرداخت.
جشن مهرگان در آغاز فصل پاییز و در مهرماه، از دهمین روز تا شانزدهمین روز ماه مهر، به مدت شش روز به طول میانجامید و شانزدهم مهرماه را روز مخصوص پادشاهان میدانستند. در تمدنهای باستانی تحویل سال با آغاز پاییز صورت میگرفت نه بهار، و دلیل آن هم این است که در فصل پاییز دسترنج یک سال زحمت کشاورزان و دامداران به بار مینشست و مردم با دستی پر برای زمستان پیشرو و از سر گرفتن کار خود آماده میشدند.
ایرانشهر تقسیم میگردد
فریدون پانصد سال به عدالت پادشاهی میکند و در زمان فرمانروایی او همه مردم در آسایش و عدالت بسر میبردند. فریدون شاه صاحب سه فرزند پسر به نامهای تور، سَلم و ایرج میشود. پیش از مرگ خود، فریدون سرزمین ایرانشهر را میان فرزندانش تقسیم میکند تا هر یک راه او را در قلمروی وسیع ایرانیان ادامه دهند.
فریدون قسمت شرقی را به تور، قسمت مرکزی یا ایران فعلی را به ایرج و غرب یا رُم را به سَلم واگذار میکند، یعنی سرزمینی یکپارچه به توران، ایران و رُم تقسیم شده و داستان این سه برادر وضعیت و سرنوشت ایران را رقم میزند.