حقّ مشاوردر رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام
دوشنبه 21 آذر 1401 4:42 PM
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
چند ماه است مهمان امام زین العابدین هستیم، درسهایی از قرآن، رسالهی حقوق را معنا میکنیم، حدود پنجاه حق است، حقّ پدر، مادر، حقّ چشم، گوش، حقّ مسافر، حقّ همسایه، حقّ همسر، حقّ فرزند، هر جلسهای یکی از این حقها را، الآن حقّ مشاور را داریم، کسی که میآید پهلوی شما مشورت میگیرد، چه جوری با او برخورد کن.
«وَ أَمَّا حَقُّ الْمُسْتَشِيرِ فَإِنْ حَضَرَكَ لَهُ وَجْهُ رَأْيٍ جَهَدْتَ لَهُ فِي النَّصِيحَةِ» (تحف العقول، ص 269)، اگر کسی با شما مشورت کرد، اوّل ببین بلد هستی یا نه، اگر بلد نیستی، راحت بگو نمیدانم، با من مشورت نکن. «فَإِنْ حَضَرَكَ لَهُ وَجْهُ»، یعنی اگر این مشورت، این سؤالی که از تو کردند، میتوانی به او مشاوره بدهی که صلاح چی هست، اگر «فَإِنْ حَضَرَكَ لَهُ وَجْهُ رَأْيٍ جَهَدْتَ لَهُ فِي النَّصِيحَةِ»، تا میتوانی خیرخواهش باش، یعنی نگاه مشاور، نگاه کاسبی نباشد که من مشورت میدهم، یک پولی میگیرم، حق است میگیرم، دلت برایش بسوزد، «نَصِيحَةِ»، یعنی خیرخواهی، «جَهَدْتَ»، یعنی جهد و جهاد، یعنی بالاترین خیرخواهی را نسبت به او داشته باش.
1- مشورت بر اساس علم و تجربه، نه حدس و گمان
«وَ أَشَرْتَ عَلَيْهِ بِمَا تَعْلَمُ» (تحف العقول، ص 269)، هر چه را که میدانی، برایش بگو، هر چه را که شک داری، برایش نگو.
یک جوری که «أَنَّكَ لَوْ كُنْتَ مَكَانَهُ عَمِلْتَ بِهِ» (تحف العقول، ص 269)، آن چیزی که به طرف میگویی، آمده پهلوی شما مشورت میکند، یک چیزی به او بگو که اگر خودت هم بود، عمل میکردی، خودت هم بود، عمل میکردی. امام زین العابدین میگوید که اوّل باید شفّاف باشد، یعنی خودت بدانی، تو ذهن خودت برفک نباشد که این حرف حق است، باطل است، درست است، درست نیست، میشود، نمیشود، هر چیزی که شفّاف است، بگو. «فَإِنْ حَضَرَكَ لَهُ وَجْهُ رَأْيٍ»، اگر نزد تو یک رأی ثابتی هست، «جَهَدْتَ لَهُ فِي النَّصِيحَةِ»، در خیرخواهی هر چه میتوانی، دوستش داشته باش، خیرخواهش باش. «وَ أَشَرْتَ عَلَيْهِ بِمَا تَعْلَمُ»، چیزهایی به این مشاورت بگو که یقین داری، چیزهایی که تو ذهنت مشکوک است، برفک دارد، نگو.
«وَ لِينٍ»، خیلی نرم با او صحبت کن، «فَإِنَّ اللِّينَ يُؤْنِسُ الْوَحْشَةَ» (تحف العقول، ص 269)، چون آدمی که مشاور است، دلواپس است، نمیداند انجام بدهد، خودش در یک حال تردید هست، این میآید پهلوی شما، شما راهنماییاش کنی، شما یک جوری با او صحبت کنید، دلگرمش کنید، «لَیِّن»، لینت، نرم با او حرف بزن، «فَإِنَّ اللِّينَ يُؤْنِسُ الْوَحْشَةَ»، حرف نرم آرامش به او میدهد. «إِنَّ الْغِلَظَ يُوحِشُ مَوْضِعَ الْأُنْسِ» (تحف العقول، ص 269)، ولی حرفهای غَلِظ، بنشین ببینم! نمیخواهد حرف بزنی! الآن حوصلهام نمیرسد، برو! این حالش گرفته میشود، آدم مشاور چون گیر کرده، آمده پهلوی تو مشورت میخواهد، تو با زبانت به او آرامش بده.
«وَ إِنْ لَمْ يَحْضُرْكَ لَهُ رَأْيٌ» (تحف العقول، ص 269)، اما اگر نه مشورت میکند، ولی شما چیزی بلد نیستی بگویی، چیزی بلد نیستی. من یک وقت خدمت یکی از بزرگان کشور بودم، خیلی مهم است، از بزرگ، بزرگهاست، یکی کسی آمد پهلوی آقا استخاره کند، من خودم هم که گاهی استخاره میکنم، چند جای قرآن را نمیفهمم که این خیر هست یا شر، آیه برای من روشن نیست. یک نفر آمد خدمت حضرت آقا در قم، گفت: «آقا یک استخاره کن.» تا استخاره کرد، دیدم آیه، همان آیه آمد که من نمیفهمم، چند جای قرآن است، من نمیفهمم، نمیفهمم که آیهاش خیر است یا شر. دیدم آقا به این چه خواهد کرد. آقا یک خورده نگاه کرد، گفت که: «نمیدانم!»، مرجع تقلید بود هان، از مراجع درجه یک، گفت: «این را نمیفهمم.» گفتم: «آقا من هم که طلبه هستم، شما که مرجعی، من که طلبه هستم، به این آیه که میرسم، میگویم آقا یک بار دیگر قرآن را باز میکنم، نمیفهمم.»
یک شیرینکاری هم از یک نفر از علما بگویم. دو تا عالم پهلوی هم نشسته بودند، هر دویشان هم بزرگ بودند، مهم. یک خانمی آمد، قرآن را داد به یکی از این آقایان، گفت: «آقا شما یک استخاره برای ما بکن.» آقا هم قرآن را باز کرد و تا قرآن را باز کرد، داد به این آقای دیگر، به خانم گفت: «خانم، سواد ایشان از من بیشتر است، تسلّطش بر قرآن از من بیشتر است، من قرآن را چون تو خواستی من استخاره کنم، من قرآن را استخاره کردم، اما اجازه بده تفسیرش را ایشان بگوید، بفرما آقا.» خیلی من از این خوشم آمد، که هم حرف زن را تو ذوقش نزد، آخر زن میگوید استخاره کن، بگویم که نه، به این آقا بگو. فکر میکند میخواهم طفره بروم، تحویلش نگرفتم، هم زن را تحویل گرفت، استخاره کرد، هم به زن گفت این آقا سوادش از من بیشتر است، یعنی گاهی وقتها یک مدیریتهای خیلی لطیفی میشود یک جاهایی.
حالا یادم افتاد، برایتان دو تا خاطره بگویم، خاطرات ناب است، اینها باید در کتابهای مدیریت جایگاه داشته باشد. نقل شد که به آیت الله عظمای بروجردی که استاد مراجع فعلی بود، گفتند: «فلان کتاب را خواندید، تقریظ نوشتید»، یعنی یک کتابی را آقای بروجردی خوانده بود، نوشته بود کتاب خوبی است، تعریف کرده بود. همان زمان یک مجلّهای هم در قم چاپ میشد، گفتند: «آقا این مجلّه را هم شما بخوانید، یک تقریظ هم بنویسید.» مجلّه را خواند، گفت: «مجلّه هم مجلّهی خوبی است، اما تقریظ نمینویسم.» گفتند: «چهطور برای آن کتاب نوشتی، این کتاب خوبی است، خب پس این هم مجلّهی خوبی است؟!» گفت: «آن کتاب را تا آخرش خواندم، مجلّه را نمیدانم شمارهی بعد چه چاپ میشود، ممکن است در این مجلّه تعریف کنم، شمارههای بعد، مجلّه شماره دارد، شمارهی شانزده و هفده و هجده، بیست ممکن است در شمارههای بعد یک چیزی باشد که من نخواسته باشم تعریف کنم.» این هم برای ما خیلی ارزش داشت.
2- رعایت مصلحت در مشورت
مشاور چه کسی باید باشد؟ حتّی در کارهای جزئی مشورت کنید. شما یک پولی داری، نمیدانی چه کنی؟ مشورت کن. در مشورت هم بگو هر چه مصلحت است، ممکن است این مصلحت نباشد.
«وَ لَمْ تَدَّخِرْهُ نُصْحاً وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» (تحف العقول، ص 269)، یعنی اگر یک چیزی به ذهنت میآید، ذخیره نکن، هر چه هست، به او بگو، گاهی وقتها مشورت میگیرد، میگوید همین مقدار بسش است، کمش نگذار، ذخیره نکن، «لَمْ تَدَّخِرْهُ نُصْحاً»، یعنی خیرخواهی را ذخیره نکن، هر چه هست، به او بگو وقتی میآید. بعد هم میگوید: «وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، امام سجّاد در پنجاه مرتبه، در پنجاه تا حق این کلمه را گفته، «لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، این میخواهد بگوید که آدم شدن آدم شدن با حول و قوّهی خداست، نمیشود آدم تمام حقوق جامعه و فرد را مراعات کند بدون لطف خدا، باید خدا کمک کند، ما در نماز هم میگوییم: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ اقُومُ وَ اقْعُدُ»، اینکه بلند میشوم، مینشینم، حول و قوّهی خداست، اگر خدا نباشد، نمیشود.
یکی از مراجع بزرگ، از مراجع درجه یک، گفت: «خدا یک بار حافظه را از من گرفت، هر چی فکر کردم، یادم رفت که اسم من چی هست، اسم خودم را یادم رفت.» واقعاً نگو من چون مطالعه کردم، منبرم خوب میشود، گاهی آدم مطالعه میکند، کلاسش خراب میشود، درسش، بحثش، منبرش خوب نمیشود، گاهی هم بیمطالعه یک چیزی به او القا میشود، میبیند بحث خوبی شد.
3- توکل بر خدا، در عمل به مشورت
امام سجّاد پنجاه و یک بند دارد، در پنجاه و یک بند، هر بندی یعنی پنجاه و یک بار هم آخرش گفته: «لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، از خدا کمک بخواهید، یعنی به خدا بگویید. یک جمله هست، میگوید: «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»، خدایا من را به اندازهی یک چشم به هم زدن به خودم واگذار نکن، یک چشم به هم زدن، راننده پشت فرمان است، یک چشم به هم زدن خوابش میگیرد، ماشین تو درّه میافتد، بعد حضرت فرمود این جمله را اضافه کنید: «لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ»، کمتر از یک چشم به هم زدن هم من را به خودم واگذار نکن، نه کمتر. (الكافي، چاپ إسلامية، ج 2، ص 581). یعنی گاهی وقتها انسان یک فیلمی میبیند، با یک کسی مینشیند، یک گفتوگویی میکند، او را یک جلسهای میبرند، یک حرفهایی به او میزنند، صد و هشتاد درجه فکرش عوض میشود، یک شبههای میاندازند، این بدبین میشود. الآن دوای جامعهی ما در این روزگارها چی هست؟ دوای ما این است که: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (حجرات/ 6)، ما مسلمان که هستیم، قرآن را هم که قبول داریم، قرآن میگوید اگر کسی یک خبری داد، اگر فاسق بود، تحقیق کن، این پیامی که به شما از آن طرف آب میدهند، عادلند، یا فاسق؟ بعد هم ممکن است شما بگویی من حرف دارم، حرف شما یک حسابی است، چه جوری باید این حرف را گفت، چون اصل تشخیص یک مسئله هست، مشورت حق یک مسئله هست، نحوهی برخورد با این یک مسئلهی دیگر، اینها همهاش کد دارد. گاهی وقتها مریض است، اما این قرص دوایش نیست، گاهی وقتها مریض است، این قرص دوایش نیست، اما این همه، چند تا قرص لازم نیست. گاهی وقتها در این زمان به ما گفتهاند: «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» (آل عمران/ 38)، حضرت زکریا تا پیری اولاددار نمیشد، هر چی دعا کرد، یکمرتبه دعا کرد، خدا گفت: «حالا مستجاب میکنم»، یعنی استجابتش در این زمان است، «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات/ 18)، عذرخواهی از خدا، از گناهان سحرها، این مهم است. حالا آنهایی که نماز شب میخوانند، خوشا به حالشان، حالا آن کسی هم که نماز شب نمیخواند، سحر که گاهی بیدار میشوی، حالا یا برای آب خوردن، یا برای جابجا شدن، به هر حال خیلیها سحرها بیدار میشوند و میخوابند، همان لحظهای که بیدار میشوی، بگو خدایا من را ببخش. این نماز شب حساب نمیشود هان، ولی از هیچی بهتر است، شما سحر، شبهای زمستانی، شبهای چهارده، پانزده ساعتی، یک دقیقهاش را با خدا حرف بزن، این مهم است. اگر کسی از شما مشورت خواست، اگر نظر نداری، بگو بلد نیستم، اگر نظر داری، نهایت کوشش خودت را بکن، خیرخواهی از او را کم نگذار، اگر خودت جای او بودی، این دستور را به خودت هم میدادی، یا نمیدادی؟ یعنی یک غذاست، اگر خودش باشد نمیخورد، ولی میگوید: «بخور، شما بفرما، بخور سیر شو» میگوییم خودت بودی، میخوردی؟ خودت بودی، میرفتی؟
4- مشورت در امور اجتماعی، نه دستورات دینی
مشورت در اسلام جایگاه خوبی دارد، اوّل علامت مؤمن میگوید که: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم» (شوری/ 38)، «أَمْرُهُمْ» میگوید هان، یعنی کارهای مردمی را باید مشورت کرد، کار خدا را نباید مشورت کرد، مثلاً مشورت کنیم نماز صبح چند رکعت باشد، نماز یک کار و دستور الهی است، «وَ أَمْرُهُمْ»، نه «أَمْرُ الله»، نمیگوید کار خدا را مشورت کن، کارهای خودت را مشورت کن. درمانگاه بسازیم یا مدرسه؟ آسفالت کنیم یا نمیدانم موزاییک؟ این بودجه را اینجا خرج کنیم، یا اینجا؟ کارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادیتان را مشورت کنید، در الغدیر این حدیث آمده، اگر که در جامعه از او بهتر هست، یا نه؟ اگر از او بهتر هست، چون او را معرفّی کردی، به سه نفر خیانت کردی، خیلی حدیث خوب هست، برای انتخاب شورای شهر، برای انتخاب سفیر، وکیل، وزیر، استاد، مدیر، خیلی حدیث جالبی است.
[پای تخته] «مَنْ»: کسی که، «تَقَدَّمَ»: جلو بیندازد کسی را، بگوید فلانی باشد، «عَلَی قَوْمٍ من المُسْلِمين»، اگر کسی خودش را بر یک قومی، بر یک جمعیتی پیش انداخت، گفت بیایید عقب من، «وَ هُوَ یَرَی»: با اینکه میبیند، «أنَّ فِیهِمْ»: در مردم، «مَنْ هُوَ أَفْضَلَ مِنْه»: میداند از او بهتر هست، ولی به خاطر خطّ سیاسی، سلیقهای، یا پول گرفته، یا نگرفته، به هر حال یک موجی راه میاندازد، و حال آنکه میداند این نه، پولش دادند گفتند این حرف را بزن، کسی که، «مَنْ»: کسی که، «تَقَدَّمَ»: جلو بیندازد خودش را یا دیگران را بر یک قومی، بگوید این را رهبرش کنید، این را رئیس جمهورش کنید و حال آنکه میبیند در آن أفضل هست، از او بهتر هست، یعنی نمره شانزده هست، این به نمرهی پانزده رأی میدهد، حالا تا چه رسد به اینکه نمرهی شانزده به نمرهی صفر رأی بدهد، آن هیچی، اگر نمرهی شانزده سراغ داری، به نمرهی پانزده رأی دادی، «فَقَدْ خَانَ اللهَ»: حضرت فرمود به خدا خیانت کرده، «وَ رَسُولَهُ»: به رسول خدا هم خیانت کرده، «و المُسْلِمين»: به همهی مسلمین خیانت کرده است. (الغدير، ج 8، ص 291).
پُستها امانت است، این باشد، امانت است، به چه دلیل؟ این نباشد، امانت است، به چه دلیل؟ خواستهی من را برمیآورد، خواستهی شما، همهی خواستههایت حق است؟ یک سؤال، در عمرت پیشیمان نشدی؟ هر کسی دهها، صدها بار با کم و زیادش پشیمان میشود، این پشیمان شدن یعنی چه؟ یعنی عقل ما کامل نیست.
5- جایگاه عقل و تجربه در آیات قرآن
ما باید از عقلمان استفاده بکنیم، عقل را نمیشود کنار گذاشت، بدون عقل که نمیشود زندگی کرد، عقل و تعقّل و تفکّر، قرآن پر است از این تفکّر کنید، تعقّل کنید، عقلتان را به کار ببرید، «أَ فَلا تَعْقِلُون» (بقره/ 44 ….)، بلند شوید بروید دنیا را بگردید، تجربههای دنیا را یاد بگیرید، «سيرُوا فِي الْأَرْض» (انعام/ 11، نمل، 69، عنکبوت/ 20، روم/ 42، آل عمران/ 137، نحل/ 36)، شش بار میگوید: «أَ فَلَمْ يَسيرُوا» (یوسف/ 109، حج/ 46، غافر/ 82، محمّد/ 10— «أَ وَ لَمْ يَسيرُوا»: روم/ 9، فاطر/ 44، غافر/ 21)، شش بار میگوید برو، شش بار میگوید چرا نرفتی؟ ما تحصیلاتمان همه سر جایش، اما باید مواظب باشیم اگر میگوییم آقای (الف) آره، آقای (ب) نه، بله گفتنمان دلیل داشته باشد، نه گفتنمان هم دلیل داشته باشد. اگر از کسی بدمان میآید، میتوانیم فحش بدهیم؟ یک زنی، یا مردی زنا کرده، خب کار غلطی کرده، وقتی اسلام میگوید این زناکار را مثلاً شلّاقش بزنید، میشود وقتی شلّاق میزنی، به او بگویی خاک تو سرت کند؟ شما ابدا حق نداری، به زناکار حق نداری بگویی خاک تو سرت، مؤدّب باش، این چه کلمهای است که گفتی؟! زنا کرده شلّاقش بزن، اما حق نداری بگویی خاک تو سرت کند. اگر یک کسی علنی یک گناهی میکند، مثلاً روبهروی مردم ماه رمضان آب میخورد و مریض هم نیست، مسافر هم نیست، میشود گفت روزهخوار، اما میشود گفت دزد؟ ول کن فلانی را دزدِ روزهخوارِ تارکالصلاةِ خائن و جانی را! این حرفها چه چی هست که میزنی؟! شما آن چیزی که با چشمت دیدی، روزهخوردن بود، باقی نسبتها را چرا به او میدهی؟!
حتّی تعریف اندازه دارد، شما حق نداری هر کسی را هر چه میخواهی از او تعریف کنی. آیت الله نیست، به او میگویی آیت الله، دکتر نیست، به او میگویی دکتر، مهندس نیست، میگویی مهندس، یک چند روزی بیشتر جبهه نرفته، میگویی عمرش را در جبههها بوده، نه آقا، دو ماه جبهه بوده مثلاً.
هم تعریف مهم است، چه کسی تعریف کند؟ چهقدر تعریف کند؟ قرآن بعضیها را میگوید اگر این کار را بکنید «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (بقره/ 189، آل عمران/ 130 و 200، مائده/ 35 و 90 و 100، اعراف/ 69، انفال/ 45، حج/ 77، نور/ 31، جمعه/ 10)، «لَعَلَّ» یعنی شاید، امید است خوب باشید، نمیگوید حتماً خوب هستی، البتّه دو، سه جا هم میگوید حتماً خوب هستی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» (أعلی/ 14)، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مؤمنون/ 1)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس/ 9)، این «قَدْ أَفْلَحَ» یعنی قطعاً، سه تا «قَدْ» داریم، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»، یعنی یک جایی میگوید این کار را بکنی، قطعاً خوب میشوی، مثل اینکه این نسخه را ببری، قطعاً خوب میشوی، بعضی جاها هم دکتر شک دارد، یا ممکن است این بیماری جوری است که دکتر شک ندارد، ولی این نسخه جواب ندهد، میگوید حالا این را مصرف کن، دو روز دیگر بیا من شما را ببینم. یعنی ما آنجا هم که تعریف میکنیم، نمیگوییم صددرصد، میگوییم ما از این بهتر سراغ نداریم، ما بهترین منطق را پسندیدیم. شما خوشت آمد جذب شدی، مگر شما عقل کل هستی؟ من خوشم آمد. هر چی شما خوشت آمد، حق است؟ همهی اینهایی که مریض شدند، به خاطر این است که از یک غذایی خوششان آمد، خوردند، مریض شدند، مگر هر چی خوشمان آمد، خوردیم، حق است؟! بنابراین مواظب باشیم در مشورت، «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم» (شوری/ 38)، «أَمْرُهُمْ» یعنی کارهای اجتماعی را مشورت کنید، اما کارهای الهی، چه کسی جای پیغمبر باشد؟ امامت «عَهْدِ الله» است، حضرت ابراهیم وقتی به مقام رهبری رسید، خدا به او گفت: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي» (بقره/ 124)، گفت: «خدایا، بچّههایم هم امام باشند»، فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين» (بقره/ 124)، این امامت «عَهْدِي» است، «أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُم» (بقره/ 40)، شما امامت الهی را قبول کنید، من هم به وعدههایی که دادم، عمل میکنم، «لا يَنالُ عَهْدِي»، «أُوفِ بِعَهْدِكُم».
6- مشورت رسول خدا و امامان معصوم علیهمالسلام با مردم
تازه میگوید به پیغمبر، من نیاز به مشورت ندارم، چرا نیاز به مشورت نداری؟ خدا به پیغمبرش میگوید: «وَ شاوِرْهُمْ» (آل عمران/ 159)، با مردم مشورت کن، مشورت لازم نیست چیزی یاد بگیری، ممکن است حرف تازهای نزند، ولی شما طرف را میشناسید که این عقلش چهقدر کار میکند، مصالح و مفاسد را چه جوری بررسی میکند. یک بار طلحه و زبیر آمدند با امیرالمؤمنین بیعت کردند بعد از پیغمبر که ما با شما بیعت میکنیم به شرطی که هر کاری که میکنی، با ما مشورت کنی، چون ما از اصحاب پیغمبر هستیم، این هم اصحاب سابقهدار. حضرت علی فرمود که: «من اگر یک مسئلهای پیش آمد، اوّل باید ببینم خدا در قرآن دارد، یا ندارد، اگر خدا آیه نازل کرده، یا پیغمبر دستوری داده، سنّت رسول خداست، نه با شما مشورت میکنم، نه با کس دیگر، خدا در قرآن گفته، نیاز به مشورت ندارد، اما اگر یک چیزی بود که نیاز به مشورت داشت، هم از شما دو تا مشورت میکنم، هم از باقی مردم.» گفتند: «نه، نمیشود، هم از ما مشورت کنی، هم باقی مردم؟! فقط از ما مشورت کن، چون ما خطّ ویژه»، به قول امروزیها رانت، برای ما خطّ ویژه برو، حضرت فرمود نه من خطّ ویژه نمیروم. (شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج7، ص 40 و 41) اینها گفتند پس اجازه بده ما یک سفر حج عمره برویم. به هوای عمره از حضرت علی جدا شدند، رفتند عایشه را هم پیدا کردند و از بصره هم یک جمعیتی و جنگ جمل راه افتاد. جنگ جمل زیربنایش این بود که توقّع داشتند از ما مشورت کنی. لازم نیست از شما مشورت کند، اگر در قرآن و حدیث هست که مشورت از هیچ کس نمیخواهد، اگر در قرآن و حدیث نیست، هم از شما مشورت میکنم، هم از باقی مردم، باقی مردم هم، ممکن است باقی مردم هم یک چیزی بفهمند، لازم نیست صحابهی پیغمبر باشند، آدم عادی باشند. امام رضا علیه السلام با یک بردهی سیاهپوست مشورت کرد، برده گفت: «آقا من برده هستم، سیاهپوست هستم، تو امام رضا با من مشورت میکنی؟!» امام رضا فرمود: «اشکال دارد که خدا یک دری را روی مغز شما باز کند که به مغز دیگران باز نکرده باشد، یک چیزی به شما القا شود که به دیگران القا نشود؟» خدا به پیغمبرش میگوید: «شاوِرْهُمْ» (آل عمران/ 159)، شرط هم ندارد شاوِر علما، شاوِر کسان (26:10)، یک وقت ممکن است یک صندوق پیشنهادات میگذارند، یک کسی یک طرحی مینویسد که این طرح، خیلی طرح خوبی است، ما اصلاً به ذهنمان نیامد.
روایات مشورت در بحارالأنوار، جلد هفتاد و دو، صفحهی 105 به بعد. با چه کسانی مشورت کنیم؟ روایت داریم «شاور العلماء الصالحین»، هم باید عالم باشد، هم صالح باشد، ممکن است دانشمند باشد، مدرکش بالا باشد، ولی آدم صالحی نباشد، صلاحیت نداشته باشد، میگوید هم دانشمند باشد، هم صلاحیت داشته باشد.
جای دیگری داریم: «و اجعل مشورتک من یخاف الله»، تقوا باید داشته باشد، در مشورت بیتقوایی نکند.
«شاور المتقین»، با آدمهای باتقوا مشورت کن. آدم اگر تقوا نداشته باشد، در مشورتش خیانت میکند، اگر تقوا نباشد، در جلسههای مشورتی ممکن است گناه بشود، در سؤال و جواب مذهبی ممکن است گناه بشود، خانمی میآید از من یک سؤالی بکند، من نگاهش میکنم، میخواهم یک جواب بدهم، آره یا نه، ولی این را هی طولش میدهم، اگر همچین باشد، میخواهم با او حرف بزنم، در قالبی که حالا ایشان مسئله میپرسد، من هی طولانی میکنم، تقوا اگر نباشد و لذا گفته: «العلماء الصالحین»، عالمی که صلاحیت داشته باشد. از آن طرف گفته که: «شاور المتقین»، تقوا داشته باشد، اینها همه در روایت است.
7- دوری از مشورت با افراد بخیل، ترسو و حریص
«خَيْرُ مَنْ شَاوَرْتَ ذَوُو النُّهَى وَ الْعِلْمِ وَ أُولُو التَّجَارِبِ وَ الْحَزْمِ» (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 442)، بهترین کسانی که به درد مشورت میخورند، افراد دانشمند و باتجربه هستند.
با آدم بخیل مشورت نکن، «لَا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلًا … وَ لَا جَبَاناً … وَ لَا حَرِيصاً» (تحف العقول، ص 129)، با آدم بخیل، با آدم ترسو، با آدم حریص که حرص میزند، دنبال جمع کردن دنیاست، با اینها مشورت نکن.
رأی انسان به مقدار تجربه است، با آدمهای باتجربه، کسی تازهکار است، یا تجربه دارد، مهم است.
گاهی وقتها یک چیزی در کتابها نیست، ولی در تجربه هست. یک خاطره از مرحوم حاج مهدی آقای طباطبایی برایتان بگویم. در یک جلسهی عقدی بود، من و ایشان روحانی بودیم، دور اتاق هم جمعیت نشسته بودند و بنا بود صیغهی عقد را بخوانند. آقای طباطبایی از طرف عروس صیغه میخواند، من هم از طرف داماد بله میگفتم. گفت: «پدر عروس چه کسی است؟» گفتند: «ایشان» گفت: «شما اجازه میدهی عقد دخترت را برای این جوان بخوانم؟» گفت: «بله» شما چه کسی هستی؟ گفت: «شوهر خالهاش هستم.» گفت: «شما اجازه میدهی؟» شوهر عمّهاش هستم. من دیدم از همه اجازه گرفت. گفتم: «آقا عروس را فقط باید پدر عروس اجازه بدهد، شما از همهی اینهایی که در اتاق هستند، اجازه گرفتی؟!» گفت: «آقای قرائتی من دارم جهازیه جمع میکنم، وقتی به شوهر خالهی عروس گفتم اجازه هست من عقد بخوانم؟ میرود یک پتو میآورد، با اجازهی شما یک عقد میخوانم، این میرود یک پنکه میآورد، من دارم در این قالب جهازیهی عروس را جور میکنم.» گفتم: «خب اینها در کتابها نیست.» گاهی وقتها عقل است، تجربه هست، گاهی نه عقل است، نه تجربه، گاهی علم هست، عقل نیست، گاهی. بنابراین در مشورت، عقل لازم است، تجربه لازم است، دین لازم است، صلاحیت لازم است، اینها همه لازم است.
خدایا کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن، گول خوردههای ما را نجات بده، توطئههای علیه اسلام و مسلمین خنثی کن، توطئهگران نااهل را نابود کن، عاقبت ما را ختم به خیر کن.