0

توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها_روایت معجزه‌های مادرانه پشت خط نبرد

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها_روایت معجزه‌های مادرانه پشت خط نبرد
پنج شنبه 17 آذر 1401  9:01 PM

توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها_روایت معجزه‌های مادرانه پشت خط نبرد

بنام خدا

توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها

روایت معجزه‌های مادرانه پشت خط نبرد

انقدرها هم عجیب و غریب نیست اگر بگوییم که شهدا چه ارادت خاصی به اهل بیت علیهم‌السلام داشتند، اما خاطراتشان و گفته‌هایشان برای توسل به اهل‌بیت علیهم السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها خاص و شنیدنی است که با خواندن و شنیدن آن راهی به قلب باز می‌کند و برایمان عجیب و خواستنی است. در ادامه توسل چند تن از شهدا به حضرت فاطمه سلام الله علیها را بخوانید.

25  قدم مانده به پیروزی

شهید «عبدالحسین برونسی» چه گفت؟ قبل از عملیات رمضان بود که دشمن تانک‌هایش را وارد منطقه کرده بود، تمامی گردان جمع شده بودند و شهید عبدالحسین برونسی هم در عملیات بود، همه منتظر بودند تا نقشه برونسی را بدانند. اما رفتن به سمت دشمن به نوعی خودکشی بود.

اما شهید برونسی برای چند دقیقه به فکر فرو می‌رود و سرش را از خاک که برمی‌دارد به بچه‌ها می‌گوید 25 قدم به سمت برای رفتن به سوی تانک و نیروهای دشمن رو انجام دهند و همه را همین‌گونه دقیق و حساب‌شده در منطقه عملیاتی جاگذاری می‌کند. عملیاتی که برونسی در آن نقشه‌ها را به خوبی به اجرا درآورده به پیروزی می‌رسد.

بعد از چند روز وقتی از شهید برونسی می‌پرسند چه شد که این‌گونه گفته‌اید بچه‌ها 25 قدم حرکت کنند و مراقب قدم‌هایشان باشند و عملیات هم به پیروزی رسید، می‌گوید با عنایت به اهل بیت علیهم‌السلام. اما او بعد تعریف می‌کند که وقتی سرش را به خاک گذاشته و به حضرت خانم زهرا سلام‌الله متوسل شدند، ایشان به برونسی می‌گویند که دقیقا چه کاری انجام دهند؛ حتی تعداد قدم‌ها را ایشان می‌گویند و به همین خاطر این عملیات با عنایت حضرت به پیروزی می‌رسد!

از نیروها عقب نمانی!

داستانی که برای شهید «اسماعیل چنارانی» رخ داد را برادرش روایت می‌کند که اسماعیل تعریف می‌کند، پیش مسئول پایگاه بسیج رفته است تا اسمش را که برای اعزام به جبهه نوشته بود را خط بزند. اما اسماعیل همان شب حضرت فاطمه سلام الله علیها را در خواب دید که ایشان به اسماعیل فرموده بودند: «اسماعیل بلند شو که از نیرو‌های ما عقب می‌مانی».

فردای آن روز اسماعیل به پایگاه رفت و دوباره اسمش را نوشت. وقتی خواستن مانع رفتنش بشوند، خوابش را تعریف می‌کند و می‌گوید: «حضرت زهرا سلام‌الله علیها من را خواسته‌اند، شما می‌گید نرو؟»

شهادت تا پیروزی

وقتی در خواب شهید «سید ابراهیم شجیعی» حضرت به او می‌گویند تو شهید می‌شوی! جواد عتباتی همرزم سیدابراهیم می‌گوید، به من گفتند که برای شناسایی پیکر ابراهیم بروم وقتی پیکرش را دیدم نمی‌توانستم حرف بزنم، بریده بریده از او گفتم و شهید «محمد فرومندی» من را بغل کرد. دلداریم داد و برایم از او گفت که شهید شجیعی قبل از عملیات والفجر ۸ توی خواب از حضرت زهرا سلام الله علیها خواسته بوده تا پیروزی عملیات را ببیند، حضرت سلام الله فرموده بودند: «تو پیروزی را می‌بینی و به شهادت می‌رسی».

دعایی برای باران که استجابت شد

شهید «الله‌یار جابری» ارادت بسیاری به حضرت سلام‌الله علیها داشتند این را علیرضا حق‌گو می‌گوید و تعریف می‌کند که گلوله‌های دشمن پشت سر روی سرمان می‌ریخت. نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم جابری گفت: متوسل بشید به حضرت زهرا سلام الله تا باران ببارد. ما هم همگی دست به دعای حضرت شدیم یک ربع نگذشته بود که باران آمد و آتش دشمن آرام شد.

جابری که از خوشحالی به گریه افتاده بود در همان حالت گفت: «یادتان باشد از حضرت دست برندارین.»

قمقمه‌هایی که پُر آب بود

غلامعلی همرزم شهید «محمد حسن فایده» تعریف می‌کند 15 نفری در محاصره دشمن افتادیم، از فشار تشنگی بی‌حال و خسته افتاده بودیم و خوابمان برده بود، زمانی که بیدار شدیم شهید فایده گفت، «حضرت زهرا سلام الله علیها به خواب من آمدند و به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». ما هم فوری سراغ قمقمه افرادی که اطراف‌مان بود رفتیم. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار تازه داخلش یخ انداخته بودند. همه ما از این اتفاق تعجب کرده بودیم و اشک در چشممان جمع شده بود.

گمنامی که مادر سادات هر شب به او سر می‌زد

درباره شهید «ابراهیم هادی» می‌گویند او به حدی معرفت و مرام داشت که نمی‌گذاشت پیکر هیچکدام از شهدا در خاک دشمن جا بماند، روزی یکی از همرزم‌هایش تعریف می‌کند که ابراهیم یک شب غیب‌اش می‌زند و نزدیک اذان صبح برمی‌گردد که پیکر شهیدی روی دوشش است که یک ماه دنبالش بوده تا او را برگرداند. شهید را به تهران می‌برند و مراسم خاکسپاری انجام می‌شود، اما یک شب که در مسجد بودیم پدر همان شهید با دیدن ابراهیم به او می‌گوید زحمت کشیدید که پسرم را برگرداندی اما پسرم از شما ناراحت است او را در خواب دیدم که می‌گفت، مدتی که گمنام و بی‌نشان تو خاک جبهه افتاده بود هر شب مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها به ما سر میزد اما حالا چنین خبری نیست، پدر شهید خداحافظی كرد و رفت. ابراهیم كه اشک از گوشه چشماش لغزید. ابراهیم هادی در كانال كمیل به شهادت رسید و پیكرش هیچ وقت پیدا نشد!

منبع : پایگاه تبیان

نویسنده : مریم علی بابایی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها