در روز بازگشت امام خمینی به ایران، شهید سلیمانی کجا بود؟
چهارشنبه 13 بهمن 1400 8:01 AM
باشگاه خبرنگاران جوان
۱۴:۰۲-۱۲ بهمن ۱۴۰۰
۸۰۴۸۳۰۶
روایتهایی از زبان همبازی دوران کودکی حاج قاسم؛
وبگردیوبگردی
نظر دادن
اشتراک گذاری
دانلود PDF
باشگاه خبرنگاران جوان ـ همبازی دوران کودکی حاج قاسم بود. از همان دوران کودکی ارتفاعات روستای قنات ملک را با هم بالا میرفتند. فاصله خانه آنها با هم کمتر از ۵۰ متر بود. به وقت کوچ در بهار و تابستان، باهم برای کمک به خانواده بساط زندگی را جمع میکردند. این در حالی بود که وضع اقتصادی مردم در آن دوران به حدی سخت شد که بسیاری از پسران روستا برای کمک به خانواده و همچنین تحصیل به کرمان میرفتند.
با پیروزی انقلاب اسلامی که حاج قاسم وارد سپاه و پس از مدتی جنگ تحمیلی آغاز شد، او و دوستانش راهی جبههها شدند و با جان و دل در برابر دفاع از میهن ایستادند.
دوست و همسایه حاج قاسم سلیمانی، کسی نیست جز «علیجان سلیمانی». گفتوگو با همبازی دوران کودکی حاج قاسم و یکی از اهالی ایل بزرگ سلیمانی درباره دوران کودکی تا جوانی حاج قاسم و رشادتهای شهید سلیمانی برای معرفی انقلاب در روستای قنات ملک به همراه تصاویر منتشرنشده از سردار دلها را میخوانیم:
شما از ایل بزرگ سلیمانی و از همبازیهای حاج قاسم هستید. بسیاری دوران کودکی و نوجوانی سردار سلیمانی را دورانی پرشور و انرژی عنوان کردهاند. از آن روزها برایمان بگویید.
من ۲ سال از حاج قاسم بزرگتر بودم و دوران کودکی و نوجوانی را کنار هم بودیم. او همیشه از هم سنهای خودش سرآمد بود. در دوره کودکی و نوجوانی که با هم بودیم، به دلیل نوع زندگی عشایری، حاج قاسم بسیار چابک و ورزیده بود و وقتی هم از ۱۳ سالگی عازم کرمان شد تا هم کار کند و ادامه تحصیل دهد، رزمیکار ماهری بود. او علاوه بر چهره نورانی و دوستداشتنی، خیلی به روز بود و ظاهر مدرنی هم داشت.
دیدار حاج قاسم با مادر شهید تاجعلی سلیمانی
از همان دوران کودکی سعی میکرد به همه کمک کند. به خانواده اهمیت زیادی میداد و همین دغدغه نسبت به خانواده باعث شد که در ۱۳ سالگی راهی کرمان شود تا کار کند و بتواند هم بدهی پدرش را بدهد و هم به خانواده در امرار معاش کمک کند. شرایط زندگی آن زمان بسیار سخت بود؛ تا جایی که حتی نان گندم هم به سختی تهیه میشد و مردم با نان جو و حتی ارزن و گاهی فصل بهار و تابستان با چیدن سبزی در مزارع ارتزاق میکردند. من زودتر از حاج قاسم به مرکز استان رفتم. چون در روستای ما فقط تا ششم ابتدایی تدریس و تا سوم متوسطه هم در مرکز شهرستان کلاس برگزار میشد. از سوم تا ششم متوسطه هم را باید به استان میرفتیم. حاج قاسم که به کرمان آمد، اول در یک ساختمانی، کار بنایی را آغاز و پس از مدتی هم در هتلی کارگری کرد. او علیرغم مشکلات اقتصادی و درآمد کم، سخاوتمند بود. وقتی در هتل مشغول به کار شد، به من گفت: صاحبکار ساختمانی که قبلا کار میکردم، مبلغی را باید به من بدهد. تو برو و آن را بگیر. من هم رفتم و آن را گرفتم. وقتی خواستم آن مبلغ را به حاج قاسم بدهم، گفت: این برای خودتان باشد. خرج تحصیل کن.
حاج قاسم برای بدهی پدرش هم مبلغی جمع کرد و در شرایط سخت که ساعتها مسیر تا روستا بود به خانواده رساند. آن زمان تردد به این آسانی نبود. چند روز طول میکشید یک ماشین پیدا شود که به سمت روستا برود. بعد از مدتی، سهراب برادر کوچکش را هم به کرمان آورد تا ادامه تحصیل دهد.
حضور حاج قاسم در کنار تعدادی از جوانان ایل سلیمانی
گفته میشود که سردار سلیمانی از همان زمان نوجوانی برای معرفی و تبلیغ انقلاب اسلامی هم فعالیت داشت. حاج قاسم در ایام انقلاب به ویژه روز تاریخی ورود امام خمینی (ره) به کشور چه میکرد؟
از سال ۵۶ که موج انقلاب شروع شد، حاج قاسم یکی از نیروهای فعال در اطلاعرسانی و حضور در راهپیماییهای انقلابی بود و همه را با شیوههای مختلف با انقلاب اسلامی و اهمیت نابودی طاغوت آشنا میکرد. یک روز اعلامیه و عکس امام (ره) را پخش میکرد و روز دیگر برنامههای طاغوتیها را به هم میریخت. به یاد دارم که اولین سخنرانی حاج قاسم ۱۲ بهمن سال ۵۷ در قنات ملک صورت گرفت. روزی که حضرت امام (ره) بعد از ۱۵ سال دوری از وطن به میهن بازگشت. در آن زمان رسانه جمعی نداشتیم. تلویزیون اصلا نبود و در کمتر خانهای رادیو وجود داشت. یک رادیو پیدا کردیم و آن را در کنار پنجره یکی از کلاسهای مدرسهای که تا ششم ابتدایی در قنات ملک درس خوانده بودیم، قرار دادیم و صدایش را تا آخر بلند کردیم.
همه از پیر و جوان، زن و مرد در حیاط مدرسه جمع شدند و به صدای رادیو گوش میدادند. خبرنگار، لحظه به لحظه ورود امام (ره) را گزارش میداد. به محض نشستن هواپیمای حامل حضرت امام خمینی (ره) همه جمعیت از جمله حاج قاسم سجده شکر به جای آوردند. همه سرشان را روی زمین گذاشتند و یک نفر ذکر سجده شکر را میگفت و بقیه تکرار میکردند. شاید اولین سجده شکر حاج قاسم برای سلامت و حضور حضرت امام (ره) در کشور بود. اولین سخنرانی سردار هم درباره نهضت و زندگی امام (ره) و انقلاب اسلامی بود. حاج قاسم بارها میگفت که امام با آن عظمت میفرمودند: «مردم ایران که جانم فدای آنها». آن وقت جان ما چه قابل است؟ هزاران مثل من فدای ملت ایران. ما هر چه داریم از این مردم داریم. بنابراین باید از آنها حمایت و حفاظت کنیم.
کوهپیمایی برادران شهید تاجعلی سلیمانی با حاج قاسم در کوه پلنگی، شمال روستای قنات ملک
عهدی که حاج قاسم تا پای جان به آن وفادار بود
چه شد که حاج قاسم وارد سپاه شد؟
این را از زبان خود حاج قاسم شنیدم. روزی احمد سلیمانی، یکی از دوستانش در جریان جنگ شهید شد. برای تدفین احمد، خودش به روستا آمد. داخل قبر بود. مرا صدا زد. من رفتم آنجا و دیدم حاجی در قبر ایستاده است. گفت: بیا پایین داخل قبر. رفتم پایین. گفت: میخواهم کمکم کنی تا پیکر احمد را دفن کنیم. من و حاج قاسم و علیمحمدی داخل قبر بودیم. بیرون که آمدیم، به من گفت: قبل از پیروزی انقلاب، من و احمد و علی سلیمانی نشستیم و سوگند یاد کردیم در صحنههای انقلاب با هم باشیم. بر اساس عهدی که سه نفری با هم بستیم، وارد سپاه و بعد جبههها و دفاع مقدس شدیم. علی سلیمانی در جریان طریق القدس در بستان در سال ۶۰ به شهادت رسید. در آن عملیات من و احمد زخمی شدیم. الان هم احمد رفت و من ماندم. بر اساس عهدی که با هم بستیم، منتظرم به دوستانم بپیوندم. در هر صورت مقدرات الهی این بود که ایشان بماند تا جنگ تحمیلی به پایان برسد و بعد امنیت را در جنوب کرمان و جنوب شرق کشور برقرار کند و به سپاه قدس برود و اینگونه افتخارآفرینی کند و در نهایت توسط شقیترین فرد به دوستان شهیدش بپیوندد.
عملیات طریق القدس آزادسازی بستان. پل سابله سمت چپ شهید تاجعلی سلیمانی، لباس سبز شهیدحاج قاسم سلیمانی
شما در ایام جنگ هم با حاج قاسم بودید. حاج قاسم چگونه عملیاتها را فرماندهی میکرد که همه رزمندههای لشکر ثارالله و حتی سایر یادگاران دفاع مقدس از این سردار بزرگ اسلام به نیکی یاد میکنند؟
سال ۶۱ در کامیاران بودیم. نماز ظهر و عصر را خواندیم و حاج قاسم میکروفن را برداشت و گفت که احتمال بمباران منطقه وجود دارد. سردار سلیمانی مشغول آموزش شیوه پناهگیری بود که حین صحبتش، هواپیماهای عراقی به دره کامیاران رسیدند. حاج قاسم میکروفن را گذاشت و از دامنه کوه بالا رفت تا به ضدهوایی برسد. من و علیمحمدی پشت سر سردار بالا رفتیم. حاج قاسم دستور میداد که امان ندهید بیایند پایین. همانجا همه را بزنید. او بسیار چابک و بدنی ورزیده داشت.
شب در مسیر رفتن به منطقه جفیر عملیات بدر، تماشای آسمان گلوله باران
عملیات بدر بود. نزدیک شب عید، با کاروانی از کمکهای مردمی جمعآوری شده که حدود ۱۱ ماشین سنگین بود، به اهواز رفتیم و محمولهها را به انبار تحویل دادیم. شنیدم که حاج قاسم جلسهای دارد و به آنجا آمده است. با بقیه دوستان گفتیم حالا که سردار اینجاست، برویم و احوالپرسی کنیم. من گزارشی درباره اقلام دادم. حاج قاسم گفت: آمدید بمانید یا برگردید؟ گفتم: میخواهیم بمانیم. رو کرد به یکی از آقایان و گفت: اینها نیروهای آموزش دیده هستند. این آقایان امشب خط بروند. ما همان لحظه رسیده بودیم و خسته بودیم. من گفتم سردار! ما خودمان ماشین داریم. بعد سردار به سهراب، برادر کوچکترش که آنجا بود، گفت: بلند شو بروید. گفتیم که نمازی میخوانیم و شام میخوریم، با خیال راحت میرویم. سهراب گفت: برویم بین راه ایستگاه صلواتی است. آنجا نماز میخوانیم و چیزی میخوریم. حرکت کردیم و به آنجا رسیدیم. اما دیدیم صدام بمباران کرده بود و خبری از ایستگاه صلواتی هم نیست. در تاریکی شب در مسیر دو طرف گلوله باران و آسمان قرمز بود. حاج قاسم جایی میدید که نیاز است، برادر و دوست و فامیل برایش فرقی نداشت. نه تنها از خودش، بلکه از عزیرانش هم برای دفاع از اسلام، انقلاب، میهن و مقابله با دشمن دریغ نمیکرد.
حاج قاسم و خانواده علیجان سلیمانی
در جریان کربلای ۴ هم شهید کاظم علیمرادی فرمانده شیمیایی بود. لباس مخصوصی به من داد و گفت: این را به حاج قاسم بده تا در عملیات بپوشد. به سنگر فرماندهی رفتم و لباس را دادم و گفتم: کاظم گفته این لباسها را در عملیات داشته باشید. اگر جنگ به شیمیایی کشید، استفاده کنید. حاج قاسم گفت: برای همه بچهها هست یا نه؟ گفتم: نه فقط برای آنهایی است که به منطقه آلوده باید بروند. گفت: به کاظم بگو اگر این لباس برای همه نباشد، من هم نمیپوشم. از آن نوع لباس دیگر نبود و حاج قاسم هم این لباس را استفاده نکرد. این بود شیوه فرماندهی و مدیریت حاج قاسم در جنگ که در آنجا هم محبوب دلها بود.
در عملیات بستان بسیاری از دوستان حاج قاسم شهید شدند. خودش هم به شدت مجروح شده بود. یک روز حاج قاسم به خانه پدری ما در روستای قنات آمد تا دستش که در رفته بود، جا بیندازد. چون پدرم در این کار تخصص داشت. یک اتاق را خلوت کردیم. من، پدرم و حاج قاسم بودیم. وقتی حاج قاسم پیرهنش را درآورد، جای ترکش و گلولهها روی بندش بسیار بود. یک روز هم به من گفت: ۱۱ ترکش بین مهرههای کمرم وجود دارد که همچنان آزارم میدهد و نمیشود عمل کرد. با این همه سختی یک لحظه نشد که بخواهد استراحتی کند. در زادگاهش هم مردم آنقدر او را دوست داشتند و او هم این علاقه را به آنها داشت که هر لحظه به فکر رفع مشکلات آنها بود.
شهید حاج قاسم سلیمانی و پدرشهید تاجعلی سلیمانی
از خاطرات و شخصیت حاج قاسم برایمان بگویید.
وقتی مادرش فوت کرد، گفت میخواهم دیدار مادر شهید غلامعباس مالکی بروم. چند مهمان از خارج از کشور هم داشت. من و حاج قاسم به همراه میهمان لبنانی یا عراقی او رفتیم. مادر شهید گریه میکرد و میگفت: میخواستم سینهخیز برای عرض تسلیت بیایم، اما دیدم تا دم در هم نمیتوانم. خوب شد آمدی ببینمت. سردار گریه میکرد و مادر شهید هم اشک میریخت. این دوست حاج قاسم به من گفت باید انقلاب شما به جهان صادر شود. شخصیتی مثل سردار با مادر شهدا اینگونه برخورد میکند، واقعا ارزشمند است.
حاج قاسم و علیجان سلیمانی
در دوران دفاع مقدس من و سردار به دیدار خانواده شهدا رفتیم. حاج قاسم ساعت پرسید. یکی از رزمندهها چشمش کم سو بود و به سختی عقربههای ساعت را میدید. سردار ساعت خود را از دستش درآورد و به او داد و گفت: این ساعت عقربههایش بزرگتر است، بهتر دیده میشود. این را از من یادگاری داشته باش.
کوه تنگل هونی شمال روستای قنات ملک شهرستان رابُر
در حاشیه رودخانه هریرود به دیدار شهید علی فروغی رفتیم. یکی از فرزندانش شهید و دیگری در اسارت بود. در کنار این رودخانه چند خانوار زندگی میکردند. من و سردار دو نفر دیگر وقتی رسیدیم، احوالپرسی کردیم. گفت شما کی هستید؟ من معرفی کردم و گفتم ایشان حاج قاسم است. وقتی پدر شهید متوجه شد حاج قاسم است، او را در آغوش گرفت و بوسید و گریه کرد. میگفت وقتی شما را کنارم میبینم انگار فرزندانم بازگشتهاند و کنارم هستند. بعد سردار موقع خداحافظی انگشترش را درآورد و دست پدر شهید کرد.
رهبر معظم انقلاب فرمودند حاج قاسم را باید به عنوان یک مکتب نگاه کرد. این نوع نگرش واقعا مدبرانه است. حاج قاسم در هر زمینهای اهل فکر و اندیشه بود. او به تلاوت و حفظ قرآن هم توجه ویژه داشت. در دهه ۷۰ بود که در روستای قنات ملک جلسه قرآنی داشتیم. یک شب به محفل آمد. بچهها به نوبت در حال قرائت بودند و یک نفر هم اشکالات را تصحیح میکرد. من کنار حاج قاسم بودم. وقتی نوبت به حاج قاسم رسید، او قرآن را بست و به من گفت: اگر اشتباه خواندم و فراموش کردم، کمکم کن. دیدم ایشان از حفظ و بسیار مسلط قرائت کرد. بعد پرسیدم که شما با این همه مشغله و برنامه در جنوب کرمان و قلعه گنج یا در جنوب استان و شرق کشور دارید، کی فرصت پیدا کردید قرآن را حفظ کنید؟ گفت: من مسیرهایی با ماشین میروم. صندلی عقب مینشینم و شروع به خواندن و حفظ قرآن میکنم. این زمان را نمیگذارم به بطالت بگذرد. حاج قاسم برای تشویق جوانان محفل، به آنهایی که بیش از یک جزء قرآن را حفظ کرده بودند یا به قرائت تسلط داشتند، همراه خانواده یک سفر هوایی به مشهد هدیه کرد.
منبع: جماران