پاسخ به:زندگی با امام
سه شنبه 28 دی 1389 12:23 PM
پيرمردي در خانهي امام در قم خدمت ميكرد و هر روز براي خريد نان به نانوايي محل ميرفت. نانوا و مردم او را ميشناختند. تا او را ميديدند، با شيفتگي ميخواستند تا از امام برايشان تعريف كند. سپس بدون نوبت نانهايش را ميخريد و به خانه باز ميگشت. منبع: كتاب چشمه خورشيد - صفحه: 27 |