پاسخ به:زندگی با امام
سه شنبه 28 دی 1389 9:10 AM
امام به كودكان علاقهي زيادي داشتند. ايشان هميشه نصيحت ميكردند كه تا پيش از مكلف شدن، بچهها را راحت بگذاريم تا آزادانه بازي كنند. موانع را از سر راه آنها برداريم و كمتر به آنها امر و نهي كنيم. بيشتر خاطرههاي من از امام، خاطرات برخورد ايشان با علي پسر پنج سالهام است. علي علاقه بسيار زيادي به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند، هميشه ميگفتند: «من خودم بچه داشتهام، اما علي چيز ديگري است.» علي عشقش آقا بود. هر روز به اتاق ايشان ميرفت. دوست داشت با عينك و ساعت آقا بازي كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را برداشته بود، به علي گفتند: «علي جان! عينك چشمهايت را اذيت ميكند. زنجير ساعت هم خداي ناكرده ممكن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است ممكن است اتفاقي برايت بيفتد.» علي عينك و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب بياييد يك بازي ديگر هم بكنيم. من ميشوم آقا، شما بشويد علي كوچولو. فرمودند: «باشد» علي گفت: خب بچه كه جاي آقا نمينشيند. امام كمي خودشان را كنار كشيدند. علي كنار امام نشست و گفت: بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزند. آقا خنديد و عينك و ساعت را به علي دادند و گفتند: « بگير، تو بردي» لبخند بر لبانمان نشست. منبع: مجله فكه - صفحه: 7 |