0

زندگی با امام

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام
سه شنبه 28 دی 1389  9:09 AM

سيلي

يكي از كله‌گنده‌هايشان محكم خوابانده بود زير گوش سفير ما. اول پرسيده بود:«چرا جنگ با عراق را شروع كرديد؟»‌
سفير گفته بود:«آن ها شروع كردند، ما فقط دفاع.....» اما حرف سفير تمام نشده سيلي محكمي صورتش را سرخ كرد.
نيمه شب بود كه خبرش به امام (ره)‌رسيد. گفت:«همين حالا يه نفر مرد مي‌خواهم». همه كنار كشيدند. هرچه گفتند:«آقا! شوروي قدرت اول دنياست» قبول نكرد و فرمود:«اگر نمي‌رويد خودم بروم». يكي از نيروها به دستور امام (ره) نيمه شب زنگ سفارت شوروي را زد گفت:«با سفير كار دارم. گفتند:«خواب است»، گفت:«بگو از طرف رهبر ايران آمده‌ام. پيغام مهمي دارم». سفير آمد با چشماني پف كرده. بدون حرف پيش سيلي محكمي در گوشش نواخت و خواب از سر سفير پريد.


منبع: بروشور فرهنگ سراي پايداري  

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها