دلم گرفته بود...
یک شنبه 9 شهریور 1399 4:03 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید مصطفی جهاندیده طلبه بسیجی - شهادت 30/10/ 1365
عملیات غرور آفرین کربلای پنج
تلاش برای زنده نگه داشتن یاد شهدا ی هشت سال دفاع مقدس خود یک وظیفه است
دلم گرفته بود خواستم یک قلمی در این ایام عزاداری شهادت آقا سید الشهدا برای یاد آوری از دوست عزیزم آقا مصطفی بنویسم
خدا حافظی او از مادر ، پدر، برادر سخت بود ولی باید می رفت ، آنگونه که امام حسین (ع) برای احیاء دین رسول خدا (ص) (جد بزرگوارش )رفت و شهید شد.
دل از همه چیز کند و باران تیر ها را خرید . دل کند از مال دنیا پیش از آنکه وسوسه او را بفریبد .
خیلی ها تصمیم گرفته اند که به جبهه بروند ولی هیچگاه موفق نشدند این تصمیم را عملی سازند و همیشه در همین مرحله باقی ماندند بارها امام راحل فرمودند بروید به جبهه، تکلیف او گفتن است و تکلیف تو رفتن .
از پدر و برادر خدا حافظی می کند ، مردانه و با دست دادن و یک بوسه ، ولی مادر و خواهر رهایت نمی کنند.
مادر مهر خود را به رضای خدا می فروشد ، محبت خواهر به برادر را نمی توان تفسیر کرد.
مگر می شود محبت زینب (س) به حسین بن علی (ع) توضیح داد ، مگر غیر از این بود شرط ازدواج او با عبدالله ، همراهی او با حسین (ع) در سفرها.
خواهر دیوانه برادر است ولی نمی تواند بگوید ، حیا می کند خود را در چادر می پیچد و با گوشه چشم قد و بالای برادر را می نگرد ، خلوتی برای گریه می گردد . او برادر را دوست دارد ، ولی باید رفت ، او رفت ، تو باید دل بکنی و خواهر هم باید...
مصطفی جان مادر با دیدن تو شادمان می شود ، چند روز است که چشم به در دوخته و خود را برای شنیدن هر خبری آماده ساخته کشور در تب و تاب عملیات کربلای پنج است ، خیلی با خودش صحبت کرده و آسانی پذیرش هرچیزی را از خدا خواسته اما از درون ناراحت بوده ، بارها با عکس تو حرف زده، تصویرت را در دامن گذاشته و از دوران کودکی ات تعریف کرده ، شیطنتهای کودکانه ات را به یادت آورده ، روزهای تحصیل و سختیهای زندگی برایش تداعی شده ، بارها سعی کرده آخرین چهره تورا در ذهن خود ترسیم کند ، آخرین بار که تو را دید ، قبل از اعزام ، خیلی سریع متوجه زخم سرت که در عملیات قبل بوده ترکش خورده بودی.
قسم می خورد آن شب که مجروح شده ای تا صبح خوابش نبرده ، تاریخ آن شب را می گوید تحقیقا درست است .روحش با تو بوده و نمی توانسته از تو جدا شود . خیلی مهربان بود وقتی از کنارش می گذری با دقت به سرا پایت نگاه می کند ، واقعیت حضور تو را به گونه ای امتحان می کند.
می گوید می خواهم برات یه زن بگیرم دنبالش هم رفته بود ولی تو چرا جواب نه را به خانواده عروس دادی ؟ هیچ کس نمی داند.
او مادر است ، خوشبختی تو را می خواهد حال اگر خوشبختی تو به جبهه رفتن و شهادت است او همان را می خواهد ، می داند شاید به همین زودیها ، در منزل را بزنند و خبر شهادت تو را بگویند .
ولی او سعادت تو را در شهادت می داند و با آن مبارزه نمی کند ، او نمی خواهد تو بمانی و در دام هوسهای دنیوی اسیر شوی ، او وجود تو را در نکبت و بد بختی نمی خواهد ، او راضی به نبود تو به شرط سعادت است . می گوید برو و خوشبخت شو ، حتی اگر شهید شوی ، شهادت هم یعنی بهشت ، یعنی آن راهی که تمام مردم به دنبال آن هستند .مادر همین را می خواهد ، اگرچه رفتن تو سخت است ، ولی وجود عکس تو را کفایت می کند .با او حرف می زند ، آن را لمس می کند و چشمانت را می بوسد ، پدر نیز این چنین است ، می خواهد خودت باشی ، می دانی عاقل و کامل شده ای ، راه را انتخاب کرده ای ، اگر چه رابطه پدر و پسری زبان را در اجازه رفتن می لرزاند.
مصطفی تو دانسته بودی که این راه خطرناک است ، خمپاره اندام را تکه تکه می کند ولی این همه سختی ها را برای رضای خدا تحمل کردی و به جان خریدی و به سوی انجام تکلیف ، جهاد با دشمن خدا . البته (عسق و محبت ) تفسیر تمام این حرفهاست . اگر انسان از فیض و برکت خداوند تبارک و تعالی آفرینش یافته ، پس عشق سرلوحه تمام این حرفهاست. خدا کرم کرده و انسان را آفریده ، آیا انسان می تواند جز برای دین خدا فداکاری کند؟ خدایی که خونش علی بن ابی طالب (ع) و حسین بن علی(ع) است.
(السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره) حسین (ع) برای خدا قیام کرد ، تو هم باید برای خدا قیام کنی ، حسین خون خداست ، یعنی دین خدا با خون حسین رونق یافت ، دین خدا با قیام کربلا شعله ور شد و همین حسین (ع) برای یاری دین خدا شهید شد ، پس تو هم باید برای خون خدا بروی ، برای حسین (ع) قربانی شوی ، کربلای دیگری بیافرینی ، توبسیجی هستی .
باید گذشتن از دنیا به آسانی -------------- زیبا بود این سان معراج انسانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن------------------زیبا بود این سان معراج انسانی
در جبهه عده زیادی بودند ، مصطفی تو هم بودی ، تو نیز یکی از همین مردم بودی ، قرعه عشق را به نام تو زده اند ، تو را خواسته اند ، تو لایق حضور در جبهه شده ای ، تو لیاقت پیدا کرده ای ، پژواک ترکشها را بشنوی ، تو رزمند ه عاشورایی ، از آن زمان که کودک بودی ، حسین حسین گفته ای ، در دسته های عزاداری بیرق سبز در دست گرفته ای و سینه زده ای روز عاشورا گل به سرو شانه ات مالیدی ، هر وقت گرفتار شدی گفتی یا زهرا(س) ، هر وقت خوشحال شدی گفتی یا زهرا (س) . اما زمان خود را شناخته ای و می خواهی در راه آرمانهای او جان دهی تو مصطفی کربلایی شده ای.
خدا انتخاب می کند ، گلچین می کند ، عده ای را مشغول و بعضی ها را برای خود می برد.
مصطفی جان وقتی از جبهه بر می گشتی ، تحصیل علوم را پی می گرفتی و همیشه خیلی متفکرانه به اوضاع نگاه می کردی و تکلیف را می شناختی .
جبهه ها بود که انسان بزرگ می شد و آنجا دانشگاه بود ، محل رشد عارفان بود و رشد می کردی ، شعور می یافتی . آنجا یعنی در جبهه ها تیر انداختن هم شعور می طلبید .
و یاد می گرفتی که به آسمان نگاه کنی ، ستارگان را بنگری ، علت افرینش ، رسالت انبیا، امامت ، کربلا ، قیامت ، وظیفه ، عزاداری ، کوفه ، نخلستان ، مدینه ، فلسفه ، علم ، عرفان ، کلام ، حدیث ، شعر، مادر ، پدر ، خواهر ، برادر ، انقلاب اسلامی ، نینوا ، مشک بی آب ، تشنگی ، بیعت ، اطاعت ، عبادت ، بندگی ، شهید ، مجروح ، جهاد ، امر به معروف ، رضای خدا ، نهی از منکر ، حوزه ، دانشگاه ، قرآن ، نهج البلاغه ، صحیفه سجادیه ، تانک ، موشک ، تمدن و فرهنگ را می آموختی.
اسلام آمده است تا ما را نجات بدهد باید افتخار کنیم که مسلمانیم و شیعه هستیم .
باید آرزوی شهادت کرد ، ماندن و بسیجی باقی ماندن مشکل است ، ولی اگر خدا خواست باید چنین شویم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکات
دوست شما جامانده و ارادتمند – بسیجی جانباز ناصر ملکی