متن و شعر محرم کودکانه (شعرهای کودکانه درباره محرم)
پنج شنبه 6 شهریور 1399 1:25 PM
مجموعهاي زیبا از اشعار کودکانه محرم ؛ شعر محرم کودکانه؛ را ملاحظه نموده و انها را برای کودکان در خانه یا مهدکودک، پیش دبستانی یا دبستان بخوانید. بهترین شعرهای عاشورای حسینی برای کودکان
خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میاد
غم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد
وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخواد
وقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد
بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربون
امامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
امامی که گفته روی حق کسی پا نذارید
رفیق نیمه راه نشیم هیچ کسو تنها نذاریم
وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو داد
بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد
بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
شاعر : امیر پیرنهان
پیچیده توی کوچه
بوی گلاب و اسفند
خشکیده بر لب ما
گلهاي سرخ لبخند
ماه محرم آمد
دلها چه سوگوار است
خورشید هم از این داغ
غمگین و داغدار است
طیبه شامانی
بازهم ماه محرم
آمده در کوچه ما
خانهامان امروز روضه است
می دهم من چای و خرما
از رقیه از سکینه
روزه می خواند و من هم
اشکهایم دانه دانه
میچکد آهسته کم کم
شور شد با اشکهایم
مزه حلوای شیرین
شور و شیرین قاطی هم
از گلویم رفته پایین
سعیده موسوی زاده
یک نفر نوحه می خواند
با صدایی پر از سوز
آب یخ توی هیئت
پخش میکردم ان روز
درکنار خیابان
خیمه پارهاي بود
بچه سبز پوشی
توی گهوارهاي بود
تشنه بود آب میخواست
من به او آب دادم
بعد گهوارهاش را
یک کمی تاب دادم
کاش در کربلا بود
یک نفر پیش انها
با همین آب یخها
با همین استکانها
صبح تا شب یک سره
دوک می ریسد ننه
میگذارد زیر فرش
پولهایش را همه ی
میشمارد وقت خواب
دست رنجش را مدام
کاروان کربلا
می نماید ثبت نام
یک دوهفته دیگر او
می شود حاجت روا
چون کبوتر می کشد
پر به سوی کربلا
بیژن شهرامی
دستهي ما كوچيكه
فقط يه پرچم داره
بابا جونم برامون
شربت و شير میآره
نذر علی اصغره
شربت و شير شيرين
باهم میگيم يا حسين «ع»
بابام ميگه : آفرين !
شاعر : مهري ماهوتي
یک نفر نوحه می خواند
با صدایی پر از سوز
آب یخ توی هیئت
پخش میکردم ان روز
درکنار خیابان
خیمه پارهاي بود
بچه سبز پوشی
توی گهوارهاي بود
تشنه بود آب میخواست
من به او آب دادم
بعد گهوارهاش را
یک کمی تاب دادم
کاش در کربلا بود
یک نفر پیش انها
با همین آب یخها
با همین استکانها
صدای طبل و زنجیر می آید از خیابان
غمی نشسته امشب به قلب پیر و جوان
صدای واحسینا پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره خاطرهي کربلا
گردیده یک عالمی در سوگ او سیه پوش
مردم همه ی عزادار با اشک و غم هم آغوش
آمد محرمُ باز صدای اشک و ناله
روئیده در کربلا گلهاي سرخ لاله
شاعر : اکرم خیبری
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
حالا بشید مهیا میخوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد
اي حسین اي کشته دین و نماز
بنده پاک خدای بی نیاز
اي حسین اي سرو آزاد جهان
دشمن ستم همه ی غارتگران
اي حسین اي بنده پاک خدا
بهر قرآن کرده اي جان را فدا
تو حسینی، جدّ تو پیغمبر است
بر قلوب مؤمنان او رهبر است
خواستی تا دین حق یاری کنی
بهر حفظ دین حق کاری کنی
ظالمان گفتند با ما یارشو
با یزید و کافران همکارشو
دست رد بر سینه آنان زدی
دوربودی از گناهان و بدی
در نبردی نابرابر با سپاه کافران
جان خود کردی فدا اي جانِ جان
تو شهیدی زنده اي پاینده اي
تا ابد در خاطر ما زنده اي
مهری طهماسبی دهکردی
یارِ امام برادرش
حُر و علیاکبرش
برای ما مسلمونا
برای قرآن و خدا
تا باقی باشه دین ما
دین پیامبر خدا
حالا امامِ خوب ما
تنها میون دشمنا
کشته شدن دور و برش
حتی علی اصغرش
آخر شهید شد اون آقا
رفت آسمون پیش خدا
دشمنای دین خدا
اون آدمای بیحیا
بچهها رو، زدن کتک
هیچکی نیومد به کمک
کردن اسیر زود اونا رو
همه ی زن و بچهها رو
شهید شدن برای کی؟
اسیر شدن برای چی؟
شهید شدن مسلمونا
تشنه تو دشت کربلا
تا قدر دین رو بدونیم
همه ی مسلمون بمونیم
علی عباسی
سینه زنی قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه میکردن همه ی
حسین حسین میگفتن
با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینهزنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه ی ،غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم میخونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
سینه میزند بابا
توی کوچه مان امشب
بسته روی پیشانی
یک نوارِ «یا زینب»
فرشِ کوچکی را هم
او به کوچه آورده
شمع و شربت و پرچم
نذرِ بچه ها کرده
سینه میزنم من هم
با شعار یا «زهرا»
اسم دسته ما هست:
دخترانِ عاشورا
مهری ماهوتی
شعر محرم کودکانه
برای علی اصغر حسین «ع»
کودکی که پر کشید و رفت
خالی است جای کوچکش
خاک کربلا همیشه ماند
تشنهي صدای کوچکش
داشت غربتی همیشگی
چشم آشنای کوچکش
توی ذهن کربلا هنوز
مانده ردّپای کوچکش
حرفهاي او بزرگ بود
مثل دستهاي کوچکش
ناخدای قلبهاي ماست
قلب با خدای کوچکش
یحیی علوی فرد
بوی محرم
غربت و غم میباره از آسمون
قد تموم دونههاي بارون
تو کوچهها بوی محرم مییاد
از دور دورا حضرت آدم مییاد
یکی یکی میان به دنبال هم
فرشتهها برای سوگ و ماتم
نشسه غم رو سینههاي مردم
آتیش گرفته خوشههاي گندم
پرچمای سیاه هوایی شدن
عشقای ساده هم خدایی شدن
هرکی میبینی یا حسین میخونه
امام حسین و از خودش میدونه
نام حسین هنوز چقد غریبه
هرچی بگی امام حسین نجیبه
غریبی امام حسین ساده نیس
هرکی با او نباشه آزاده نیس
کربلا رو با آب و تاب شناختیم
با گریه و قحطی آب شناختیم
امام حسین تشنه دریا نبود
عباس او فقط یه سقا نبود
دس بزنه به هرچی دریا میشه
تموم درهای خدا وامیشه
کودکی که پر کشید و رفت
خالی است جای کوچکش
خاک کربلا همیشه ماند
تشنهي صدای کوچکش
داشت غربتی همیشگی
چشم آشنای کوچکش
توی ذهن کربلا هنوز
مانده ردّپای کوچکش
حرفهاي او بزرگ بود
مثل دستهاي کوچکش
ناخدای قلبهاي ماست
قلب با خدای کوچکش
محرم شد محرم شد
دل گل ها پر از غم شد
نگاه كوچه ي ما باز
پر از پرواز پرچم شد
سرودم یا علی اصغر
درود اي غنچه ي پرپر
قلم لرزید و شد دفتر
ز ابر دیدگانم تر
سرودم یا علی اكبر
تو بودی مثل پیغمبر
نگاهم شد پر از خنجر
ندیدم من تو را دیگر …
زینب که بوده ؟ دختر زهرا
بوده پرستار در دشتُ صحرا
زینب که بوده ؟ یار یتیمان
اُسوهي صبرُ مظهر ایمان
زینب که بوده ؟ معنای یک زن
آتش زده او بر قلب دشمن
زینب که بوده ؟ برای جهان
نوری خدائی نوری زیزدان
شاعر : اکرم خیبری
شعر محرم کودکانه
امام سوم ما که مشهوره تو دنیا
با ظالمان میجنگید با مظلومان می خندید
قرآن زیاد میخونده تو سختیها نمونده
گشته توی کربلا شهید راه خدا
توصیه کرده به ما آقای خوب دنیا
امر به مشهور کنید کمک به ستمدیده کنید
وقتی که آب می خوریم درود میدیم به آقا
بچههاي حسینی آب می خورید؟ بفرما
امام سوم ما که مشهوره تو دنیا
با ظالمان می جنگید با مظلومان میخندید
قرآن زیاد میخونده تو سختیها نمونده
گشته توی کربلا شهید راه خدا
توصیه کرده به ما آقای خوب دنیا
امر به مشهور کنید کمک به ستمدیده کنید
وقتی که آب میخوریم درود میدیم به آقا
بچههاي حسینی آب می خورید؟ بفرما
شعر محرم کودکانه
دخترکربلا
یک لحظه ببند چشم خودرا
تا قصهاي آشنا ببینی
پایان قشنگ کربلا را
از دختر کربلا ببینی
پس خوب ببین که دختر آن جاست
بالای سر پدر نشسته
از لرزش شانههاش پیداست
بغضی که به حنجرش شکسته
گقتی که چقدر کوچک است او
افتاده به خاک از غم و درد
اي کاش کسی میآمد وی را
از روی زمین بلند میکرد
حالا تو ببین ادامهاش را
پایان قشنگ قصه اینجاست
او نیز ادامه حسین است
دیدی که خودش چگونه برخاست
برخاست به جنگ دشمنان رفت
اینبار خودش بدون بابا
برخاست به دیگران بگوید
فریاد بلند کربلا را
ماهنامه انتظار نوجوان / بهمن
غربت و غم می باره از آسمون
قد تموم دونههاي بارون
تو کوچهها بوی محرم مییاد
ادور دورا حضرت آدم مییاد
یکی یکی میان به دنبال هم
فرشتهها برای سوگ و ماتم
نشسه غم رو سینههاي مردم
آتیش گرفته خوشههاي گندم
پرچمای سیاه هوایی شدن
عشقای ساده هم خدایی شدن
هرکی می بینی یا حسین میخونه
امام حسین و از خودش میدونه
نام حسین هنوز چقد غریبه
هرچی بگی امام حسین نجیبه
غریبی امام حسین ساده نیس
هرکی با او نباشه آزاده نیس
کربلا رو با آب و تاب شناختیم
با گریه و قحطی آب شناختیم
امام حسین تشنه دریا نبود
عباس او فقط یه سقا نبود
دس بزنه به هرچی دریا میشه
تموم درهای خدا وامیشه
اي حسین اي کشته دین و نماز
بنده پاک خدای بی نیاز
اي حسین اي سرو آزاد جهان
دشمن ستم همه ی غارتگران
اي حسین اي بنده پاک خدا
بهر قرآن کرده اي جان را فدا
تو حسینی، جدّ تو پیغمبر است
بر قلوب مؤمنان او رهبر است
خواستی تا دین حق یاری کنی
بهر حفظ دین حق کاری کنی
ظالمان گفتند با ما یارشو
با یزید و کافران همکارشو
دست رد بر سینه آنان زدی
دوربودی از گناهان و بدی
در نبردی نابرابر با سپاه کافران
جان خود کردی فدا اي جانِ جان
تو شهیدی زنده اي پاینده اي
تا ابد در خاطر ما زنده اي
مهری طهماسبی دهکردی
شعر محرم کودکانه
چشم کبوتر
خیس است از غم
زیرا رسیده ماه محرم
او نیز، چون من
اندوه دارد
بر شانه از درد
یک کوه دارد
پر می زند باز
تا کربلایت
پیغامی از من
دارد برایت
یک قلب کوچک
در سینه دارد
قلبی شبیه
آیینه دارد
در قلب او هست
یک نام زیبا
ان نام زیبا
مولاست، مولا …
حمید هنر جو
شعر محرم امام گلها
تا سراغ تو را گرفت دلم
رنگ و بوی دعا گرفت دلم
با خدا از غریبیات گفتم
غُصّه کربلا گرفت دلم
گوشهاي ماندم اشک افشاندم
دیدی آخر عزا گرفت دلم؟
باز با یاد تو دلم پر زد
چون دل نینوا گرفت دلم
مشک در دستو، پای در شن زار
خبر از تشنهها گرفت دلم
عاقبت درکنار گلهایت
بوی پروانه را گرفت دلم
خواستم تا به گل دهم آبی
مجروح از نیزهها گرفت دلم
آه، گلدان دل ترک برداشت
روی دست تو جا گرفت دلم
کاش حرفم فقط خیال نبود
قُمری دل، شکسته بال نبود
آه، آیینهها چه نمناکند
قاصدکهای شعر، غمناکند
چشمهام بی درنگ می گرید
روی زانوی سنگ میگریم
صدای طبل و زنجیر
می آید از خیابان
غمی نشسته امشب
به قلب پیر و جوان
صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره
خاطره کربلا
گردیده یک عالمی
در سوگ او سیه پوش
مردم همه ی عزادار
با اشک و غم هم آغوش
آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله
روئیده در کربلا
گل هاي سرخ لاله
اکرم خیبری
تو دشمنی با کافران
تو شیر مرد کربلا
توئی که تنها رفته اي
میان موج نیزه ها
توئی که با شجاعتت
دادی به ما درس وفا
دستت جدا شد فکر تو
بوده کنار خیمه ها
همیشه قطره هاي آب
شرمندهاند برای تو
توئی که آسمان شده
فرشی به زیر پای تو
آقای من تو رفتهاي
بعدش به سوی آسمان
آقا ابوالفضلم«ع» نرو
در قلب من آقا بمان
شاعر : اکرم خیبری
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی لب هاي تشنه دیدم
یه باغبون خسته با یک دل شکسته
کنار باغ تشنه زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه
اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه
آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله
خواب باباش و دیده اشک می ریزه می ناله
امام ستمدیده من! کاشکی کنارت بودم
وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم
شعر محرم کودکانه
آری حسینم
یک قهرمان بود
او یک فرشته
از آسمان بود
هم مهربان بود
هم با خدا بود
شیری دلاور
در کربلا بود
در راه اسلام
با ستم جنگید
از خون پاکش
صد لاله روئید
او رفت و غصه
بر خانه در زد
از چهرهي شهر
لبخند پر زد
سالومه شریفی
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
حالا بشید مهیا می خوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد