داستان امام رضا
یک شنبه 22 تیر 1399 3:22 PM
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام پر است از لحظاتی نورانی و شگفت انگیز که دل شیفتگان را می برد. بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است. حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) راوی: یکی از نزدیکان امام رضا علیه السلام امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!» آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم. هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!... راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام ) آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه السلام را ببینم.