پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت
پنج شنبه 7 بهمن 1389 9:24 PM
عنوان : تجلي ايثار و شهادت در ادب پارسي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
نزديك ترين معنا و مضمون به مفهوم شهيد و شهادت در ادبيات فارسي، مرگ انديشي و سرانجام مرگ آگاهي باشد. تداوم اين تفكر و تأمل بسيار شوق برانگيز است شكوهمندترين تجلي شهادت و شور شعورمند آن در ادبيات عرفاني و عاشقانه فارسي متجلي است. ما اين موضوع را در برخي اشعار مورد بررسي قرار داده ايم.
جانبازان، مرگ را چنان مي جويند كه شاعر، قافيه را (شمس تبريزي) شايد بتوان گفت، نزديك ترين معنا و مضمون به مفهوم شهيد و شهادت در ادبيات فارسي، مرگ انديشي و سرانجام مرگ آگاهي باشد. تجلي مرگ انديشي و مرگ آگاهي در شعر و نثر فارسي بسيار متنوع است. اين بيت ديرينه را همگن شنيده و خوانده ايم. يا بزرگي و عز و نعمت و جاه يا چو مردانت، مرگ روياروي (پيشاهنگان شعر پارسي) «مرگ روياروي» را مي توان از جمله نخستين تعابير شهادت طلبي دانست و اين بيت مهم از همين دست است: خون خود را گر بريزي بر زمين به كه آب روي ريزي بر كنار (پيشگاهنگان شعر فارسي) ... و در آغازينه ادب فارسي از اين دست ابيات فراوان است. تداوم اين تفكر و تأمل بسيار شوق برانگيز است. خوانده ايم اين دو بيت سرشار و سرراست را كه: مرگ اگر مرد است، گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم، تنگ تنگ من از او عمري ستانم جاودان و زمن دلقي ستاند، رنگ رنگ عمر جاودان، يك تلقي روشن است از شهادت و دلق رنگ رنگ نيز هم جاز حيات عاريتي هيچ نيست. و اين ابيات از نظامي گنجوي كه: گر مرگ رسد، چرا هراسم كان راه به توست، مي شناسم گر بنگرم آنچنان كه راي است آن مرگ، نه مرگ، نقل جاي است از خوردگهي به خوابگاهي و ز خوابگهي، به بزم شاهي چون شوق تو هست خانه خيزم خوش خُسبم و شادمانه خيزم كليات نظامي مراحل خوردگه، خوابگاه و بزم شاه، رساترين تعبير نقل جاي ارواح تشنه وصال است و اين طي مراحل جز با مرگي شادمانه در خيزشي حماسي دست فراهم نمي دهد. ماجراي «مرگ تن» نيز البته پرده اي است ديگر از شهادت: مرگ تن هديه است بر اصحاب راز زر خالص را چه نقصان است گاز مثنوي معنوي و در كنار و كنام همين مرگ تن است كه فريادهايي حماسي از اين دست فراگوش مي آيد كه: بميريد بميريد، در اين عشق بميريد در اين عشق چون مرديد، همه روح پذيريد ديوان كبيري اين فريادها چيزي جز ترجمان (ولا تحسبن الذين قتلوا...) نيست و حتي همين واژه «قتلوا» در شعر فارسي تعبيري رسا از شهيد و شهادت است. دگرگوني و دگرديسي اين واژه در فصل هاي پيش رو خواهد آمد. باز هم نگاهي به ابياتي از اين دست داشته باشيم: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشتخو را نكشند گر عاشق صادقي ز مردن نهراس مردار بود هر آنكه او را نكشد منسوب به عطار ـ سير رباعي اين شيفتگي به نه مرگ بل به كشته شدن، از ديگر تعابير شيفته و شفاف شهادت طلبي در ادب فارسي است. تعبيري كه بعدها در شعر و ادب عرفان تكامل مي يابد. و نيز اين سخن شهيد عين القضات همداني كه: ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم تمهيدات كه چنين شد و شمع آجين شدن آن شهيد سوخته هنوز در ياد است و نيز فرياد نجم كبري، آن پير عارف روشن ضمير كه سرشار از شور شهادت طلبي در هنگامه حمله هاي تاتار است: هاي! اي مردان! هاي! اي جوانمردان هوي خواستيم بگوييم مرگ آگاهي و مرگ انديشي و مرگ طلبي در شعر فارسي جز با شهادت و فرهنگ كامل و جامع آن قابل شرح و بيان و تفصيل نيست. اين انديشه البته در همان طلوع ادبيات سمبليك فارسي متجلي است. در همان آغاز «خداي نامه حكيم» لبريز از اين حكمت است. چو ايرن نباشد تن من مباد بدين بوم و بر، زنده يك تن مباد شاهنامه فردوسي اما بعد... از اين سر سخن ساده بايد گفت و مي گوييم كه شكوهمندترين تجلي شهادت و شور شعورمند آن در ادبيات عرفاني و عاشقانه فارسي متجلي است. و اين بارقه در آسمان شعر فارسي آنقدر متنوع است كه در شمار نمي آيد. از ميان آن همه شاعر بلند آوازه، به شعر تني چند به اختصار اشاره اي مي كنيم. نخست به سراغ حافظ مي رويم. در شعر حافظ، تجلي اين شور، خواننده را به حيرت و شگفتي وامي دارد. در بازخواني دقيق و عميق اين بيت: بگشاي تير مژگان و بريز خون حافظ كه چنين كشنده اي را، نكشد كس انتقامي ديوان حافظ به مفهوم بذل و ايثار جان... باز مي خوريم. و نيز اين بيت كه در وصالي روشن، شيفته نثار جان شيرين است: شراب تلخ صوفي سوز بنيادم نخواهد برد لبم بر لب نه، اي ساقي و بستان جان شيرينم مي توان در همين جا پرده اي نازك از واژه قتل، مقتول و ... در شعر عرفاني برداشت و به اين دقيقه اشارتي داشت كه واژه قتيل در ادب عرفاني تعبريي است از واژه شهيد: عجيب واقعه اي و غريب حادثه اي ان اصطبرت قتيلاً و قاتلي شاكي ديوان حافظ شعر حافظ، از چشم انداز بررسي حس و حال شهيد و شهادت البته بسيار رازناك تر از اينها است. آنجا كه حافظ مي سرايد: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما ديوان حافظ اشارتي صريح به كشتگان هميشه جاويد راه عشق دارد كه آنان را مرده نمي توان پنداشت و نيز در ابياتي بلند و بليغ كه با شادي و شور به استقبال مرگي دلخواسته مي رود. مرگي دلخواسته كه سرانجامي نيك دارد. سرانجامي كه با كشته شدن در راه دوست دست فراهم مي دهد. زير شمشير غمش، رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد ديوان و در آن ابيات كه فرياد برمي آرد كه اين طايفه از كشته خويش غرامت مي ستانند: درويش مكن ناله ز شمشير احبّا كاين طايفه از كشته ستانند غرامت ديوان يادآوري اين بيت، فقط از آن رو است كه به اين نكته اشاره كرده باشيم كه گويا حافظ را شهيد مي دانند و اين در مقدمه محمد گل اندام آمده است. در غزلي ديگر از حافظ آمده است كه: با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم كه شهيدان كه اند اين همه خونين كفنان؟ گفت: حافظ من و تو محرم اين راز نه ايم از مي لعل حكايت كن و نازك بدنان و نيز در غزلي ديگر با رديف ميرمت، غزلي كه از حس و حالي سرشار از شور مرگ طلبي و مرگ آگاهي است! مير من! خوش مي روي كاندر سر و پا ميرمت خوش خرامان شو كه پيش قد رعنا ميرمت در ابيات پراكنده ديگري نيز به تمناي شور مرگ در پاي دوستدار شعر حافظ برمي خوريم. بشنويد: خواهم كه پيش ميرمت اي بي وفا طبيب بيمار بازپرس كه در انتظارمت خونم بريز و از غم هجران خلاص كن منت پذير غمزه خنجر گذارمت ديوان مي توان گفت آنچه در ادب عرفاني، وصال ناميده مي شود، به نوعي مرگ در ديوان راه حبيب است! هم مي توان پرده اي برتر، به اين مورد اشاره داشت كه آخرين مرتبه عرفان فنا في الله چيزي جز شهادت نيست. اين اشاره با مورد بقا بالله كه از پس فنا رخ مي دهد، عينيت قرآني نيز پيدا مي كند. چرا كه اشارت صريح قرآن كريم در خطاب به شهيدان همين بقا بالله است. در همين راستا است كه جان عاريت، امانتي در نظر مي آيد كه سپرده دوست است و بايد تسليم وي شود: اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم در همين جا به اين نكته نيز اشارتي داشته باشيم كه مقام و مرتبه نيستي و به دست آ وردن اين مرتبه طريقتي در زيرمجموعه همين حماسه شهادت قابل توجيه و تفسير است، ورنه اين نمونه عالي با نوعي خلسه هاي مصنوعي و انتحار مشتبه خواهد شد. اينكه مذهب و دين عاشقان نيستي است، از همين حماسه هاي بلند سرچشمه مي گيرد. تعبير و تفسير اهل نيستي از زندگي، طلب شهادت است و برخاستن از سر جان عاريت و نه مبتلا شدن به خلسه هايي وهم آلود. كشته شدن در راه حبيب حتي آنقدر دور از دسترس است كه عاشق صادق آن را به عنوان والاترين آرزوي خويش مطرح مي كند و حتي در مقام ادب، باز مي گويد كه زحمت كشته شدن به دست حبيب باعث شرمساري اوست، ورنه اين كشته شدن براي او سهل و ساده است! گفتي سر تو بسته فتراك ما شود سهل است، اگر تو زحمت اين بار مي كشي و اين البته نهايت احترام و ادب در ايثار جان به حبيب است. اين نمونه ها نيز چنين اند: ساعد آن به كه بپوشي تو چو از بهر نگار دست در خون دل پرهنران مي داري و: دور از دار از خاك و خن دان چو بر ما بگذري كاندرين ره كشته بسيارند، قربان شما ديوان و نكته قابل ملاحظه ديگر، تسليم عاشق صادق است در مقام رضا و در طلب ديدار دوست كه جز با خلع جسد، به دست نمي آيد. قصد ديدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد يا برآيد، چيست فرمان شما ديوان در همين حال و هوا، عاشق صادق خوش مي دارد تا خيري در صيد جان او از ناحيه حبيب نباشد كه به آفت بخورد و اين دلواپسي در تاخير جان دادن از بهترين نمونه هاي والاي ايثار است: به فتراك ار همي بندي خدا را زود صيدم كن كه آفت هاست در تاخير و طالب را زيان دارد ديوان در همين رابطه به اين نكته معرفتي نيز اشارتي داشته باشيم كه به طور كلي در باور عاشقانه شعر عرفاني فارسي آدم كه مصداق كل نظام آفرينش است اصولاً از براي شهادت خلق شده است و نه مردن، و اين جان را نمي توان به دست مردن داد: حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود قدمي نه به وداعش كه روان خواهد شد ديوان و اين نكته بسيار حايز اهميت است. مبناي جاودانگي انسان نيز جز با اين مبني دست فراهم نمي دهد: اي دوست! به پرسيدن حافظ قدمي نه زان پيش كه گويند كه از دار فنا رفت ديوان تجلي ايثار و شهادت با نگاهي ژرف به اشعار حافظ تمام ناپذير است. شايد بهترين منبع براي دريافت اين تجلي كتاب آب طربناك دكتر سيديحيي يثربي باشد... اما سعدي شيرازي نيز با آن زبان روشن در اين راستا و رسته سخن ها دارد: مرا هر آينه روزي قتيل عشق ببيني گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت گر جنازه سعدي به كوي دوست درآرند زهي حيات نكونام و مردني به شهادت كليات سعدي هر چه جلوتر مي آييم زمزمه شهيد و شهادت، بي پرده تر مي شود: هر آدمي كه كشته شمشير عشق گشت گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاي اوست و اين همان باور جاودانگي روح انسان است كه با كشته شدن در راه دوست به دست مي آيد. طلب شهادت و كشته شدن غايت آرزوي عاشق صادق است و اين مطلب در شكل و شيوه خاص در شعر فارسي به ظهور پيوسته است. مولوي بلخي فريادهايي حماسي و بلند دارد كه: چون جان تو مي ستاني چون شكر است مردن با تو ز جان شيرين، شيرين تر است مردن ديوان كبير و جامي نيز از شهيدان غم دوست سخن ها دارد: بس كه رفتند شهيدان غمت سوي عدم لاله ها غرقه به خون مي دمد آن صحرا را ديوان جامي و: صحراي عدم لاله ستان شد چو شهيدان با داغ تو رفتند به خون غرقه كفن ها ديوان جامي اما زيباترين تصوير طلب كشته شدن در شعر فارسي تصويرهايي است كه در آنها ايثار جان همراه با شرمساري و ادب موج مي زند. پيش از اين، اين نمونه را در شعر حافظ يادآور شديم با ذكر ابياتي همچون: جان دادمش به مژده و خجلت همي برم زين نقد قلب خويش كه كردم نثار دوست ديوان حافظ همين نمونه را در شعر تني چند از ديگر شاعران مشاهده كنيم بدون در نظر گرفتن ترتيب زماني شاعران. با ابياتي كه در حافظه آماده است از اين بيت عبدالقادر بيدل شروع كنيم كه: در كيسه حباب سزاوار بحر چيست بخشي توام سري كه بگويم فداي تو؟! ديوان بيدل و اين بيت كه نه بهشت و نه جهنم بل جگري براي پذيرش داغ. ز خيال عشرت بيش و كم به بهشت خوانيم و ارم به خيال داغ تو قانعم تو براي من جگر آفرين رساله نكات و نيز باز از جامي كه در نهايت ظرافت حتي ايثارگرانه خجل است از اينكه حبيب به قتل او رنجه گشته است: به قتل جامي اي مه رنجه گشتي كرم كردي جزاك الله خيرا و توجه دقيق شاعرانه فروغي بسطامي كه بيم دارد تا مشورت حبيب درباره قتل او با ديگران، فرصت كشته شدن را از او بازستاند: با هيچكس به كشتن من مشورت مكن ترسم خدا نكرده پشيمان كند ترا ديوان فروغي همين حس و حال در شعر هاتف اصفهاني متجلي است: تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين همه غم بود از همين كه خدا نكرده خطا كني ديوان هاتف اصفهاني و اين نمونه ها چيزي جز اشتياق بذل و ايثار جان و اشتياق كشته شدن به دست محبوب نيست. نمونه هاي بارز اين اشتياق در شعر سبك وقوع و سبك هندي نيز فراوان است. نظيري نيشابوري راست كه: مكن ملاحظه در كشتنم كه روز جزا ز رشك نام ترا بر زبان نخواهم برد گلزار ادب و اين شاه بيت بلند و بي پروا كه: هر كس شهيد آن مژه هاي دراز نيست در شرع ب رجنازه آن كس نماز نيست گلزار ادب و نيز اين بيت كه: شبي كه دل به تو دادم خدا گواي من است شهيد عشقم و يك بوسه خونبهاي من است گلزار ادب از اين دست مضامين، در دور بازگشت ادبي هم بسيار خوش درخشيده و جاي افتاده است. اين بيت باز هم از هاتف اصفهاني است كه: امروز بسي پيش تو خوارند و پس از مرگ بر خاك شهيدان تو خار است، علامت ديوان هاتف و اين بيت از عاشق اصفهاني: بر خاك شهيدان خود از ناز گذر كن كز كنج قفس ناله به يكبار برآرند و اين بيت رقت برانگيز از رضاقلي خان هدايت: بعد كشتن از دلم تيرت كشيدند اي دريغ تا قيامت يادگاري داشتم نگذاشتند و اين تفكر كه: چه حاجت است به شمشي رقتل عاشق را كه نيم جان مرا يك كرشمه بس باشد اما اين مضمون بلند از كمال جندقي نزديك بسيار به ژرف ساخت موضوع شهادت دارد. البته خضر با آن عصر جاودانه هنوز هيچ بهره اي از زندگي ندارد و زماني بهره مند از زندگي واقعي خواهد شد كه به درك شهيد شدن برسد: بگو به خضر بريز آب زندگاني را مگر نصيب براي لذت شهيد شدن گلزار ادب همين مضمون در شعر صائب تبريزي عيان است كه: چرا به تيغ شهادت نمي دهد گردن به آب زندگي آنكس كه آرزومند است ديوان صائب تبريزي نكته قابل ملاحظه در اين ابيات، دريافت فرهنگ والاي ايثار و شهادت است. اين بيت ها بي ترديد ترجمان تغزلي كلام آسماني است و از اين حيث بسيار محترم است. در پايان اين سر سخن ديگر بار به سراغ عبدالقادر بيدل دهلوي مي رويم و آنات سرشار از شهادت و ايثار او را مروري مختصر مي كنيم آناتي كه موجد ابياتي از اين دست شده است: بي باكي كن شكيب مردان اين است سر بر كف گير سيب مردان اين است حيف است چو زن به رخت گلگون نازي خون گردو بپوش زيب مردان اين است رساله نكات و نيز حسرت او را از ايثاري كه روزي او نشده است: همدوش رفيقان نگذشتم از خويش بار نفسي چند گران كرد مرا رساله نكات و اين رباعي ماندگار كه باز اشارت دارد به حسرت هاي عميق او: اي كاش فرو رود عصايم به زمين چندان كه دگر قدم نسايم به زمين زين شرم كه خفته اند ابرار به خاك خاكم به سر آنقدر كه پايم به زمين اما تجلي فرهنگ ايثار و شهادت در شعر معاصر مبحثي است ديگر و ديگرگونه. در شعر و ادب مقاومت معاصر يا به تعبير زنده يادم. اميد ادب ستيز در برابر ادب ستايش معاصرف تني چند از شاعران از پيش از انقلاب زبان زدند كه از اين ميان مي توان به خود اخوان اشاره داشت و نيز به دكتر شفيعي و ... و پس از انقلاب هم كه اوج و موج تجلي اين فرهنگ به شكل و شيوه اي كاملاً تازه و بديع قابل بررسي است.