حلم و تواضع در نهج البلاغه
سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 5:30 AM
حلم و تواضع در نهج البلاغه
راه کمال و قرب الهی جز با تحقق حقوق انسانی به طور همه جانبه هموار نمی شود.
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ 20 186.7 KB 0 0
در مکتب اسلام توجّه فراوانی به حقوق و تکالیف اجتماعی شده تا آن جا که حق مردم، مقدمهای برای حقوق الهی شمرده شده است. امام علی علیه السلام می فرمایند: «جَعَلَ اللهُ سُبحانَهُ حُقوقُ عِبادِه مُقَدِمَةً لِحُقوقِه [على حقوقه] فَمَن قامَ بِحُقوقِ عِبادَ اللهِ كانَ ذلِكَ مُؤَدّيّاً إِلَى القِيامِ بِحُقوقِ الله»؛[1] خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدمهی حقوق خویش قرار داده؛ هر که حقوق بندگان خدا را ادا کند، پس به پرداخت حقوق خداوند کشیده شود.
هر که حقوق بندگان خدا را ادا کند، پس به پرداخت حقوق خداوند کشیده شود.
فرهنگ دینی ما مملو از نکات و آموزه های تربیتی و اخلاقی در بعد اجتماعی است، راه کمال و قرب الهی جز با تحقق حقوق انسانی به طور همه جانبه هموار نمی شود. فضایل اجتماعی در ارتباط با دیگران و براساس معاشرت با افراد جامعه پدید می آید.
در کلام امام علیه السلام فراوان به این فضایل اشاره شده است (خطبه ی 216 و نامه ی 25 و 21 و حکمت 113 و 20 و 35 و 406) و قسمتی از نامه ی امام به فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السلام به این موضوع اختصاص داده شده و به یکسان نگری منافع خویش و دیگران پرداخته اند. (نامه ی 31) این مبحث، در تبیین فضایلی است که از وفور بیشتری در کلام امام بهره مند بوده است.
1- حلم
حلم در لغت به معنی نگهداری نفس و طبع آدمی از هیجان غضب تعریف شده است.[2]
امام علی علیه السلام حلم را در کلامی کوتاه این چنین تبیین کرده و می فرمایند: «اِنَّما الْحِلْمُ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النَّفْسِ»؛ بردباری، فرو خوردن خشم و تسلط بر نفس است.[3]
در نهج البلاغه حلم از صفات بارز حق تعالی معرفی شدهاست، آن جا که امام اوصاف خدای تعالی را می شمارند می فرمایند:
«يَقْضِي بِعِلْمٍ وَ يَعْفُو بِحِلْم»؛ با علم و آگاهی داوری می کند و با حلم و بردباری عفو می کند.[4] آری عفو الهی همراه حلم و آمیخته با آن است و کسی را که عفو کند مؤاخذه و مجازات نمی کند. آل محمد علیهم السلام را با صفت حلم ستوده اند: «یخبرکم حلمهم عن حلمهم»[5] و همچنین متقین را با داشتن این صفت تمجید نمودهاند. «فحلماء علماء»[6] و به جهت سوق دادن انسان به این فضیلت وارسته زمانی که از ایشان در مورد خیر سؤال می شود امام در پاسخ می فرمایند: «لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُك»؛[7] خیر این نیست که دارایی و فرزندت افزون شود بلکه خیر و خوبی این است که دانشت افزون و حلمت زیاد شود.
زیرا طبق اعتقاد عامهی مردم خیر و خوشبختی در کثرت اموال و اولاد است و تلاش فراوانی هم برای به دست آوردن آن به کار می بندند، ولی امام این عقیده ی عامّه ی مردم را تخطئه نموده و خیر و خوشبختی را در علم فراوان و حلم زیاد می شمارند.[8]
ارزش حلم
جهت بیان نمودن ارزش حلم امام می فرمایند: «لاعزّ کالحِلم»؛[9] عزتی مانند حلم نیست. در کلامی دیگر میفرمایند: «الحِلمُ نُورٌ جوُهَرُه الَعَقلِ»؛[10] بردباری نوری است که گوهر آن خرد است و حلم را تمامی عقل معرّفی نموده اند.[11] و همچنین آن را رکنی از عدالت می شمارند و می فرمایند: «وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ... وَ رَسَاخَةٍ الْحِلْم»؛[12] و عدل مشتمل بر چهار قسم و فرع است که یک فرع آن استوار داشتن بردباری است.
علت این که امام حلم را از ارکان عدالت شمرده اند این است که شخص عادل وقتی غضب می کند غضبش او را از حق خارج نکرده و در باطل داخل نمی کند.[13]
آثار حلم
در کلام امام آثار فراوانی برای حلم بیان شده است که عبارتند از:
الف) حلم سبب پوشش عیوب انسان می شود و انسان با بردباری می تواند نقص های خلق خود را پنهان کند: «الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِر».[14]
ب) به وسیله ی بردباری یاران انسان زیاد می شود و گاهی از آن تعبیر به قبیله شده است. «الْحِلْمُ عَشِيرَه».[15]
ج) توسط حلم می توان از افراط و زیاده روی جلوگیری نمود: «َمنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِه».[16]
د) راهی است برای کنترل یاوه گویان: «الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيه».[17]
ه) حلم و بردباری، مایه ی نیک نامی در روابط اجتماعی است: «عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيدا».[18]
امام علیه السلام آثار حلم را کاملاً بیان نمودهاند، اما به آن اکتفا نفرموده بلکه راه رسیدن به حلم را به بشرآموخته و فرمودهاند: «إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا وَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم»؛[19] اگر بردبار نیستی خود را به بردباری بنمای، زیرا اندک است کسی که خود را همانند مردم کند و از جمله آنان به حساب نیایید.
حلم و بردباری، مایه ی نیک نامی در روابط اجتماعی است.
یکی از اصول مهم اخلاقی و راه دستیابی به فضایل برای انسان هایی که تربیت اخلاقی نشده اند، این است که باید آن را بر نفس خود تحمیل نمایند و پیوسته تکرار کنند تا این تکرار کار سبب شود آن امر اخلاقی به صورت عادت درآید و در ادامه عادت به صورت ملکه ی نفسانی ظاهر گردد.[20]
2- تواضع
اهل لغت تواضع را به معنای اظهار کوچکی کردن و فروتنی نمودن، معنا نمودهاند،[21] اما در اصطلاح تواضع چون در مقابل صفت کبر قرار دارد عبارت است از شکسته نفسی، که آدمی خود را بالاتر از دیگران نبیند.[22]
ارزش تواضع
امام علیه السلام در اهمیت این فضیلت فرمودهاند: «... وَ لا حَسَبَ کَالتَواضُع...»؛[23] هیچ ارزش و اعتباری (برای انسان) همچون فروتنی نیست. زیرا متواضعان اگرچه از حسب و نسبی برخوردار نباشد اما به خاطر این صفت محبوب مردمند.[24]
و در کلامی دیگر امام می فرمایند: «اَعظَمُ الشَرَف التَواضُع»؛[25] بزرگ ترین شرافت تواضع است. و به عنوان صفت و فضیلتی پسندیده در مدح پیامبران، این گونه فرمودهاند: «اگر خداوند تکبر ورزیدن را به کسی اجازه می داد ،حتماً در مرحله ی نخست آن را مخصوص پیامبران و اولیاء خود می ساخت، اما خداوند تکبر و خود برتربینی را برای همه آنها منفور شمرده است و تواضع و فروتنی را برایشان پسندیده؛ آن ها گونه ها را بر زمین گذاردند و صورت ها را بر خاک می ساییدند و پر و بال خویش را برای مؤمنان گسترانیدند».[26]
در خطبهای دیگر که در توصیف پیامبران ایراد نمودهاند و راه و رسم زندگی را از روش پیامبران آموزش دادهاند، برای هر کدام از پیامبران توصیفی در تواضع دارند که در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «یَأکُلُ عَلَی الأَرض و یَجلِسُ جَلسَةَ اَلعَبد»؛[27] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روی زمین می نشست و نشستنی چون بندگان. پیامبر گرامی آن چنان در برابر مؤمنان تواضع می فرمود که گویی مورد منّت و نعمت آنان قرارگرفته است. در وصف متقین امام می فرمایند: «وَ مَشیهُم التَواضُع»؛[28] مشی و روش متّقین تواضع است. امام در خطبهی قاصعه دستور به تواضع داده و آن را بهترین سنگر و نقطهی امن برای مقابله با دشمن خون آشام (شیطان) معرفی نموده اند،[29] سنگری که با استفاده از آن به خوبی می توان جلوی تمام حملات وی را گرفت و طعم ناکامی را در جانش ریخت.[30]
همچنان که سنگر حافظ انسان از مقابلات دشمن است، تواضع هم میتواند حافظ وی در مقابله با حملات شیطان باشد. زیرا انسان در حالت تواضع خود را کوچک شمرده و در برابر خدای تعالی خود را ذرهای محسوب نمی کند بنابراین حیله های شیطان او را گمراه نخواهد کرد.
همچنان که سنگر حافظ انسان از مقابلات دشمن است، تواضع هم میتواند حافظ وی در مقابله با حملات شیطان باشد.
در نگاه امام تواضع قابل تقسیم به تواضع ممدوح و مذموم است: «مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ اتِّكَالًا عَلَى اللَّهِ سُبْحَانَه»؛[31] چه خوب است تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا برای رسیدن به پاداش الهی و از آن بهتر بیاعتنایی و تکبر مستمندان در برابر اغنیاء به خاطر تکیه نمودن بر خداست.
مرحوم مغنیه در شرح این حکمت می فرماید: تواضع فضلیت است، چون خضوع و انقیاد در مقابل خداوند متعال است، پس تکبّر بر باطل و طغیان هم فضیلت محسوب میشود به حکم تلازم عقلی و واقعی.[32]
در کلامی دیگر در مذمّت تواضع در برابر اغنیاء میفرمایند: «... مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِه...»؛[33] کسی که نزد ثروتمندی برود و به خاطر ثروتش در برابر او تواضع کند دو سوم دینش از دست رفته است. و در نامه ی تربیتی خود به فرزند بزرگوارشان می فرمایند: «... مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَه»؛[34] چه قدر زشت است خضوع (در برابر دیگران) به هنگام نیاز.
ظاهر این است که این جمله ناظر به رابطهی خلق با خلق است وگرنه خضوع در برابر خالق در هر حال شایسته است و منظور از تواضع در این موارد تواضع معقول نیست بلکه تواضعهای ذلیلانه و توأم با حقارت است.
آثار تواضع
آثاری در کلام امام برای تواضع بیان شده است:
الف) به وسیلهی تواضع نعمت بر انسان کامل میشود «وَ بِالتَواضُعِ تَتِمُّ النِّعمَه»؛[35] چون تواضع با مردم سبب می شود که نعمت هایی که در اختیار انسان است استحکام پیدا نموده و دائمی شود.
تواضع با مردم سبب می شود که نعمت هایی که در اختیار انسان است استحکام پیدا نموده و دائمی شود.
ب) با تواضع دوستان فراوان می شوند «مَن لانَ عُودُه کَثُفَت اَغصانه»؛[36] کسی که ساقه ی وجودش نرم است، شاخههایش فراوان است (لین العود) کنایه از قبول انعطاف است در اجرای امور و حسن معاشرت با دوستان و نزدیکان، زیرا کسی که با مردم با حسن معاشرت و تواضع و فروتنی برخورد کند مردم رغبت و میل فراوان به مصاحبت و همراهی با او دارند و به همین جهت انصار و اعوان او فراوان می شود که از جملهی (کثفت اغصانه) فهمیده می شود.[37]
ج) تواضع سبب رفعت و بلندی منزلت انسان میشود «التَواضُعُ یَرفَعُ الوَضیع»؛[38] فروتنی انسان متواضع را بالا میبرد و کلماتی فراوان از امام علیه السلامدر این زمینه صادر شده است.[39]
البته بعضی از صاحب نظران برای تواضع حد و مرز قائل شدن را آن چنان که اخلاق نویسان کلاسیک ارائه داده اند، نمی پذیرند و معتقدند که فرهنگ اسلام چندان هم خوانی با این حد و مرزها ندارد، زیرا در فرهنگ قرآن و عترت علیهم السلام ملاک مقبول و معقول، بندگی خداست. و اصولاً تکبّر گردن کشی در مقابل حق تعالی است و در مقابل تواضع، پرستش خدای متعال است و نمی توان تذلّل را نقطهی مقابل تکبر و هر دو را دارای بار منفی دانست؛ بلکه در پیشگاه پروردگار منان هر چه خاکساری بیشتر باشد انسان به کمال لایق خود بهتر دست می یابد. بر این اساس هرگاه اظهار بزرگی در برابر بعض بندگان خدا در جهت عبودیت خدای تعالی قرار گرفت، از نظر برهانی، نه تنها ملاک قبح در آن وجود ندارد بلکه به همان لحاظ چنین رفتاری ضروری خواهد بود.[40]
امام علی علیه السلام از کارگزاران حکومت خویش سلوکی فروتنانه را در خواست می نمایند و می فرمایند: «وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّهِ جَنَاحَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَك»؛[41] پر و بالت را برای مردم بگستران (تواضع کن و با چهرهی گشاده با آنان روبرو شو).
منابع
- نهج البلاغه
1- تمیمی آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و دررالکلم، تصنیف و ترجمهی مصطفی درایتی، مشهد، ضریح آفتاب، 1381.
2- خمینی، روح الله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسّسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371.
3- راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، الذریعه الی مکارم الشریعه، ترجمهی فرید گلپایگانی، بی جا، انتشارات صبا، 1370.
4- طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، بي جا، دارالطباعه حاجي ابراهيم، 1307.
5- مصباح یزدی، محمد تقی، زنهار از تکبّر، تدوین محسن سبزواری، قم، مؤسّسه ی آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1386.
6- مغنیه، محمدجواد، در سایه ی نهج البلاغه، تحقیق و پژوهش سامی العزیزی، مترجم محمد جوار معمور، قم، دار الکتاب، 1378.
منبع: نشریه شمیم نرجس، ش 29، منصوره تقربی.
پی نوشت ها:
[1]. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، ص480، حدیث 11039.
[2]. راغب اصفهانی، ص 129 و رک: طریحی، همان، ص 526.
[3]. تمیمی آمدی، عبد الواحدبنمحمد، ص 382، حدیث 6409.
[4]. نهج البلاغه، خطبه ی160.
[5]. همان، خطبه ی 239.
[6]. همان، خطبه ی 193.
[7]. همان، حکمت 94.
[8]. رک: خویی، میرزا حبیب الله، پیشین، ج 21، ص 141.
[9]. نهج البلاغه، حکمت 112.
[10]. تمیمی آمدی، ص 382، حدیث 6414 و 6413.
[11]. همان، ص 382، حدیث 6414 و 6413.
[12]. نهج البلاغه، حکمت 31.
[13]. مغنیه، محمد جواد، پیشین، ج 4، ص 233.
[14]. نهج البلاغه، حکمت 424.
[15]. همان، حکمت 418.
[16]. همان، حکمت 31.
[17]. همان، حکمت 211.
[18]. همان، حکمت 31.
[19]. همان، حکمت 207.
[20]. رک: مکارم شیرازی، ناصر، پیشین، ج 9، ص 499.
[21]. عمید، حسن، ص 424 و فراهیدی، ج 2، ص 996.
[22]. رک: نراقی، ملا احمد، پیشین، ص 211.
[23]. نهج البلاغه، حکمت 113.
[24]. مکارم شیرازی، ناصر، پیشین ، ج 12، ص 680.
[25]. تمیمی آمدی، ص 249، حدیث 5140.
[26]. سید رضی، همان، خطبه ی 192.
[27]. همان، خطبه ی 160.
[28]. همان، خطبه ی 193.
[29]. همان، خطبه ی 192
[30]. مصباح، محمد تقی، ص 79.
[31]. نهج البلاغه، حکمت 406.
[32]. رک: مغنیه، محمد جواد، پیشین، ج 4، ص 452.
[33]. نهج البلاغه، حکمت 228.
[34]. همان، نامه ی 31.
[35]. همان، حکمت 224.
[36]. همان، حکمت 214.
[37]. خویی، میرزا حبیب الله، ج 21، ص 286.
[38]. تمیمی آمدی، حدیث 5161.
[39]. همان، حدیث 5158 تا 5182.
[40]. رک: مصباح، محمد تقی، صص 334 تا 337.
[41]. نهج البلاغه، نامه ی 46.