0

یک خاطره،یک رزمنده

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

یک خاطره،یک رزمنده
یک شنبه 24 فروردین 1399  2:06 PM

 

یک خاطره،یک رزمنده
رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ قبل از عملیات والفجر۱

در فرودگاه دزفول که از هواپیما پیاده شدیم دیدم لحاف و متکا در وسایلش دیده می شود.از او پرسیدم:«برادر اینا چیه همراهت آوردی؟»

به گزارش ایسنا، مجتبی صومی از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) روایت می‌کند: پیش از عملیات فتح‌المبین با  شهید معمارزاده به جبهه اعزام شدیم . در فرودگاه دزفول که از هواپیما پیاده شدیم دیدم لحاف و متکا در وسایلش دیده می‌شود.پرسیدم:«برادر اینا چیه همراهت آوردی؟» با خوشرویی گفت: «وقت بیرون اومدن از خونه در جواب سوال مادرم که پرسید کجا می‌ری؟  گفتم: دارم می‌رم  پیک نیک. این لحاف و متکا رو نشون دادم  تا مادرم باور کنه. اگر این نبود که مادرجونم نمی‌گذاشت من جبهه بیام.»

اسم کوچک این شهید در شناسنامه سیامک است اما او دوست داشت که در جبهه «حسین» او را صدا کنند.

یک خاطره،یک رزمنده
شهید سیامک معمارزاده

در فرازی از وصیت نامه شهید سیامک (حسین) معمارزاده  که ۲۲ فروردین‌ماه سال ۱۳۶۲ در منطقه فکه شمالی در پی عملیات «والفجر۱» به شهادت رسید آمده است: «اسم من حسین است و از اول بوده و تا آخر نیز خواهد بود زیرا که من غلام حسینم و در روز حساب امید شفاعت مولایم دارم.  شهادت می‌دهم نیست خدایی جز الله و حضرت خاتم الانبیاء محمد(ص) رسول اوست و مولایم علی ولی اوست و کتابم قرآن است و مذهبم شیعه دوازده امامی.
افتخار می‌کنم اگر به غلامی آنان قبول شوم. 

هدفم برپایی حکومت خدا بر روی زمین است و آن به دست مولایم امام زمان است و آرزویم شهادت در راه خدا. من با چشمی باز و اراده‌ای قاطع به این را رفتم.  آری من غلام حسینم و حال وقت آزمایش من است.  وقت آن است که ثابت کنم حرفم را که: «یا لیتنا کنا معک فنافوز فوزا عظیما.»

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها