0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:19 AM

من خانه همى جويم و تو صاحب خانه

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

بیاد شهيد على پاشايى: چيزى به موسم حج نمانده بود و موقعى كه قرار شده بود رزمندگان نمونه‏ى گردان را براى زيارت خانه خدا ببرند، ديگر دل توى دل نيروهاى منتخب نبود.

بیاد شهيد على پاشايى:

چيزى به موسم حج نمانده بود و موقعى كه قرار شده بود رزمندگان نمونه‏ى گردان را براى زيارت خانه خدا ببرند، ديگر دل توى دل نيروهاى منتخب نبود. همه‏شان از خط پدافندى شلمچه راهى شهر و ديارشان شده بودند. اما او انگار نه انگار كه خود نيز جزء اين طايفه است. مثل ديگران رغبتى براى رفتن نشان نمى‏داد؛ با آن كه پيش از اين، آتش اشتياق در نگاه انتظارش زبانه مى‏كشيد.

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

هر چه در گوشش مى‏خوانديم: «فلانى! برو وگرنه از قافله عقب مى‏مانى»، توجهى نمى‏كرد و هر بار با لبخندى كه حاكى از رضايت باطنى‏اش بود پاسخمان را مى‏داد. گويى پرستوى غريب دلش، چشم انتظار به آشيانه‏ى ديگرى داشت! حال و هوايش با حال و هواى گذشته به كلى تفاوت كرده بود. يك بار كه بچه‏ها دوره‏اش كرده بودند و سعى داشتند رضايتش را براى رفتن جلب كنند، به سخن درآمده و گفته بود: «راستش احساس مى‏كنم كه من هم رفتنى هستم؛ اما نه به حج!.». و با اين حرفش خمارى عجيبى بر جان جمع نشانده بود كه خود فرمانده گروهانشان بود و صدرنشين شبستان چشم و دلشان...

خلاصه، چيزى نگذشت كه شكوفه‏ى سپيد احساسش به سيب سرخ «يقين» مبدل گرديد و كارنامه‏ى زرين حياتش در «شلمچه» به امضاى سرخ خدا مزين شد. او پاسدار شهيد «على پاشايى» بود؛ همان كه مصداق اين شعر شيخ بهايى بود كه گفت: «من خانه همى جويم و تو صاحب خانه!»

(ما آن شقايقيم، تقى متقى، مركز فرهنگى سپاه، زمستان 75، ص 67)

راوى: حجةالاسلام كاظم عبدالله زاده

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/27 12:18:50.

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها