در راه خدا
دوشنبه 30 دی 1398 10:30 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
(ولاتحسبن الذین قتیلوا فی سیبل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون)
کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند .
تقدیم به محضر حضرت ولی عصر (عج) منتقم خون شهیدان .
روح پرفتوح و ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) بیدادگر قرن .
محضر مبارک مقام معظم رهبری ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مد ظله العالی ).
روح پاک شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و همه خانواده های معظم شهدای عالیمقام که آیینه ای ماندگار از شرح و تفسیر آن یادمانید.
ایام الله عملیات غرور آفرین کربلای 5 را گرامی میداریم
مصطفی سلام
باز دلم تنگ شده ، این روزها بیشتر دلم برات تنگ می شه ، امروز خیلی دلم گرفته ، می خواهم با هات حرف بزنم ، هرچی رو ازت به یاد دارم واسه ات باز گو کنم ، می خواهم دستمو بگیری منو ببری به دوران بچگی ام ، تا بلکه کمی از این دلتنگی هام بر طرف بشه ، آخه هنوز هم احساس می کنم حلال مشکلات من تویی.
مصطفی اهل دنیا نبود اینجا موقتی مانده بود ، لبخند زیبایش آرامش خاصی به ام می داد ، با آن چهره مظلومانه و متواضعانه اش عجیب توی دل آدم جا باز می کرد.
تازه می فهمم قهرمانان جنگ کیا بودن اون یه انسان واقعی بود ، آدم در همان برخورداول مجذوب چهره معصومش می شد.
همه رفتند و تنها مانده ام من ---- زهمراهان خود جامانده ام
مردان خدا پرده پندار دریدند ----یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هیهات اگر یاد و خاطره یاران حماسه ساز صحنه های دفاع مقدس شهدای دوکوهه و عملیا ت کربلای پنج ( شهید مصطفی جهاندیده ) از خاطرمان محو شود .
اگرچه مه هجران شان تمام تنمان را گرفته اما ما را می بینند ، صدایمان می زنند طنین نوایشان تا ابد جاری است .
می ریخت آن روز از زمین و اسمان اتش، تنها شما بودید و شاهد در میان آتش، ما معنی پروانه را از شعله می فهمیم، وقتی که پیدا می زند بر جسم و جان آتش، رفتی شبی با آخرین باران بی برگشت، ماند ه ایم و سینه ای با صد زبان ، آتش، دیگر مپرس از من مرا وقتی که می بینی در دیدگانم آب دارم ، آتش، اکنون ببین پر می زنم اینجا در این حسرت ، تنها تر از دیروز در بند همان آتش، هزار ان بار اگر تن به تیغ و دشنه دهند ، مبادشان که علم را به خصم بسپارند ، چقدر خیل شهیدانمان سبکبارند، اگر دوباره بیایند با دلی خونین، به حال ما و شما سیل اشک می بارند، نرفته اند که امروز باز گردند ، نخفته اند که تا روز حشر بیدارند، همیشه فرصت پرواز بود پر نزدی نگو پرنده نزد پر نگو بهار نبود ، کم است سایه خورشید در نگاه شما، خوشا که شب تیره را سحر کردید.
مصطفی جان چه باد سردی می وزد، چه پنجره هایی که باز کردید در باور خاک و چه پنجره هایی که بسته ماند مصطفی جان من در انتهای جاده بودم ، من از اسب افتاده بودم وتو رفته بودی ، شما را جز خدا نشناخت ، چون تنها ترین بودی ، نامتان را لفظ کافی نیست با معنا ترین بودی ، اگر رفتی با روشن ترین بدرود پیوستی اگر ماندید در این بوستان زیباترین بودی ، اگرچه در خون نشسته ای ، غرور شب را شکسته ای، چگونه می شود زنامتان گذشت تا جهان قیامت شماست، این زمین حکایت دل شماست ، آسمان به قامت شما.
مصطفی جان دو باره شهر مرده زنده می شود به بو یتان به آبرویتان ، که بوی عشق می دهید و عاشقانه های ما شما.....
والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته
دلشکسه جانباز – ناصر ملکی
دیماه 98