0

حکایات سعدی در سیرت پادشاهان

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

حکایات سعدی در سیرت پادشاهان
یک شنبه 17 آذر 1398  4:29 PM



حکایات سعدی در سیرت پادشاهان, حکایات سعدی در مورد پادشاه

حکایات سعدی

 

حکایت شماره یک :

پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی، ملک را دشنام دادن گرفت، و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نماند گریز

 دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ

 کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ

 

ملک پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر، گفت ای خداوند همی‌ گوید: "وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ" ملک را رحمت آمد، و از سر خون او در گذشت وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

 

تشکرات از این پست
farnaz_s
دسترسی سریع به انجمن ها