پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)
جمعه 24 دی 1389 1:36 PM
در حالى كه دنيا را جهل و ضلالت،وحشىگرى و آدم كشى فرا گرفته بود،و مردم در بىسوادى و بىفرهنگى بسر مىبردند،و با هر گونه پيشرفت و تمدن مبارزه نموده،و از يادگيرى علم و دانش جلوگيرى مىنمودند،«رسول خدا صلى الله عليه و آله»به پيامبرى مبعوث،و الفباى آئينش را با توحيد و علم و قلم شروع كرد (1) و با استفاده از منبع«وحى»درهاى علوم و دانشها را بر روى مردم گشود...
تمام علوم پيامبر خدا و ساير سفيران آسمانى همگى به مولاى متقيان امير المؤمنين عليه السلام منتقل گرديده،و او وارث كليه علوم آسمانى است،چنانچه حضرت امام باقر عليه السلام در اين زمينه مىفرمايند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد (ص) قيل له:و ما تلك السنن؟قال:علم النبيين باسره،و ان رسول الله صير ذلك كله عند امير المؤمنين (ع) » (2)
حضرت امام باقر عليه السلام در اين حديث مىفرمايند:خداوند متعال تمام علوم انبياى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله عليه و آله به آن حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نيز همه آنها را به حضرت امير المؤمنين على عليه السلام انتقال داد.بر همين اساس است كه على عليه السلام مىفرمايند:
و لو شئت او قرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب»و قال ابن عباس علم رسول الله من علم الله و علم على من علم النبى» (3)
اگر بخواهم تفسير فاتحة الكتاب (سوره حمد) را بطور تفصيل بنويسم،ميتوانم باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنويسم!!
و لذا ابن عباس مىگويد:علم رسول خدا مستقيما از طرف خداست،و علم على عليه السلام از طريق رسول خدا به پروردگار عالم بر مىگردد.
آرى على با يك واسطه به علوم بى منتهى دستيافت،و لذا تمام علوم عالم آفرينش و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گرديد،و خداوند شهادت داد كه:كليه علوم در سينه على گذاشته شده و از اين جهتشهادت على عليه السلام و گواهى او«عدل»شهادت و گواهى«الله»است!!:
«قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» (4)
بگو كافى است كه خداوند و كسى كه تمام علم قرآن در پيش او استبه نفع من گواه باشد.
در اين آيه از كلمه«علم الكتاب»استفاده مىگردد،كه صاحب آن داراى تمام علوم قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اكثر مفسرين مولاى متقيان على بن ابيطالب است. (5)
به ويژه مرحوم«علامه مجلسى»نوزده حديث از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام در تفسير اين آيه نقل مىكنند،كه آيه در مورد على بن ابى طالب است،و احتمالات ديگر را تكذيب مىنمايند. (6)
در اينجا بى مناسبت نيست اعترافات يكى از علماى بزرگ اهل سنت را در اين زمينه نقل نماييم كه مىنويسد:
«و من العلوم علم الفقه»و هو عليه السلام اصله و اساسه،و كل فقيه فى الاسلامفهو عيال عليه،و مستفيد من فقه...» (7)
«ابن ابى الحديد»پس از اعتراف بر اينكه كليه علوم و كمالات،سرچشمهاش به«امير المؤمنين على عليه السلام»مىرسد آنگاه در علوم ديگر از جمله«علم فقه»وارد شده و مىنويسد!
آن حضرت در اين علم نيز ريشه و اساس به حساب مىآيد،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مىگردد،زيرا ائمه«مذاهب اربعه»اهل سنتيا شاگردان«امام صادق عليه السلام»هستند،و يا از علوم«عبد الله بن عباس»استفاده كردهاند،و علوم هر دو از منبع پر فيض آن بزرگوار مىباشد.
و سپس به فقهاى صحابه پيامبر پرداخته و مىگويد:«عمر بن خطاب»و«عبد الله عباس»هر دو فقيه بودند،و در عين حال علومشان را از على عليه السلام فرا گرفته بودند،اما«ابن عباس»روشن است،و اما«عمر»همه مىدانند كه در مسائل مشكل به على عليه السلام مراجعه مىكرد،و بارها گفته بود:«اگر على عليه السلام نمىبود من هلاك مىشدم»،«و خداوند آن روزى را نياورد كه على نباشد،و من در برابر مشكلات علمى بىچاره بمانم»«هر گاه على در جمعى باشد هيچ كس حق داورى و قضاوت ندارد... »
خوانندگان عزيز ملاحظه مىكنند كه«خليفه ثانى»به اعلميت و توانايى امير المؤمنين اعتراف مىكند، و امام معتزلهها آن را نقل كرده،و مىنويسد كه على منبع فيض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى...در روى زمين و عالم اسلام است.
و پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله نيز در اين مورد مىفرمايند:
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (8)
«داناترين فرد امت اسلامى پس از من امير المؤمنين على بن ابى طالب است.»و در حديث ديگرى مىفرمايند:
«انا مدينة العلم و على بابها...» (9)
من شهر علم هستم و على عليه السلام در آن است،و هر كس بخواهد وارد آن شود بايد از درش بيايد.و بالاخره در حديثسوم رسول خدا مىفرمايند:
«قسمت الحكمة عشرة اجزاء،فاعطى على تسعة اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم بالواحد منهم» (10)
«عبد الله بن مسعود»كه راوى حديث است،ميگويد:من در كنار پيامبر خدا نشسته بودم،ناگاه در مورد شخصيت على عليه السلام از پيامبر سؤال نمودند،حضرت فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده نه جزء آن را به على عليه السلام دادهاند،و يك جزئش را به ساير مردم،كه على عليه السلام در آن قسمت دهمى نيز از ديگران داناتر است!!
در اين احاديثشخصيت علمى امير مؤمنان تشريح گرديده،و آن بزرگوار را ما در علوم و دانشها بيان نموده،كه ديگران هر كه و هر چه باشند،بايد در برابر او زانو زده،و خوشهاى از خرمن علم او بچينند،و از طريق او به علوم نبوى و الهى راه پيدا كنند،و جز از طريق وى رسيدن به آن مقدور نمىباشد.
(فمن اتى من الباب وصل،يا على انتبابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن اتانى من سواك لم يصل الى و من اتى الله من سواى لم يصل الله) (11)
خداوندا!تو را به ولايت على عليه السلام سوگند ما را از پيروان واقعى و راستين آن بزرگوار قرار ده.
شخصيت علمى على عليه السلام همانند ساير اوصاف و فضايلش،دوست و دشمن را در برابر عظمت آن حضرت خاضع كرده بود،و همه به علميت و افضليت وى اعتراف مىكردند،هر چند ما در فصل چهاردهم اين كتاب مطالبى را در اين زمينه نيز به خوانندگان عزيز تقديم خواهيم داشت،و در آنجا در رابطه با شايستگى و رقباىعلى عليه السلام بحثخواهيم كرد،ولى در اينجا هم بىمناسبت نيست، اجمالا به اين موضوع بپردازيم:
«معاوية بن ابى سفيان»كه از سرسختترين دشمنان آن حضرت است،و در جنگ«صفين»ماهها به رخ على عليه السلام شمشير كشيده،و باعث كشته شدن دهها هزار نفر گرديده است،مىگويد:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه» (12)
با مرگ و شهادت«على بن ابيطالب»علم و دانش نيز با او رفت!!
و چون«مالك اشتر»و سپس«محمد بن ابى بكر»به شهادت رسيدند،و عهدنامههاى امير المؤمنين به دستسپاه«معاويه»افتاد،«عمرو عاص»آنها را به پيش معاويه فرستاد،چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مىخواند و تعجب مىكرد،و از عظمت فكرى و علمى على عليه السلام ياد مىنمود!
«وليد بن عقبه»كه در نزد معاويه بود،به وى گفت:اين نامهها را دستور بده به آتش بكشند!
معاويه گفت:چقدر بد فكر مىكنى؟وليد گفت آيا صلاح است كه مردم بدانند كه تو از فكر على و از عهدنامههاى وى استفاده مىكنى؟معاويه جواب داد:ما نمىگوئيم اينها از آن«على بن ابيطالب»استبه مردم وانمود مىكنيم كه«ابو بكر»براى فرزندش«محمد»نوشته،و يادگار«صديق»است!!
«ابن ابى الحديد»سپس مىنويسد:
فكان ينظر فيه و يتعجب منه،و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك
يعنى مرتب مطالعه مىكرد،و تعجب مىنمود،و سزاوار بود كه آن را جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد (13)
و خود امام«معتزلى»چون خطابههاى على را مىبيند،و همچون كارشناسان و سخن سنجان منصف مىگويد:
«كلامه دون كلام الخالق،و فوق كلام المخلوقين،و منه تعلم الناس الخطابة و الكتابة...» (14) گفتار على عليه السلام از سخن خدا پائينتر،ولى از سخن انسانها بالاتر است!!و ديگران هنر سخنرانى و نويسندگى را از آن حضرت آموخته و به يادگار بردهاند.
خوانندگان عزيز به اعتراف يك دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمايند كه گفتار على را يك گفتار انسان عادى تلقى نكرده بلكه آن را مافوق تصور و مافوق قدرت و توان بشرهاى عادى مىداند!!
رقباى سياسى امير المؤمنين در موارد گوناگون،و در قضاوتها و جوابگويى به مشكلات علمى و فكرى مردم،و مراجعين خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افكار الهى امير المؤمنين و علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مىگفتند،و بارها اظهار مىداشتند:اگر على نبود ما هلاك مىشديم...
در اينجا بحث اجمالى در موارد اندى از غيب گويىهاى آن حضرت خواهيم داشت،كه اينك به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مىكنيم:
مولاى متقيان در طول زندگى و حياتش بارها در ميان انبوه مردم،خواه بالاى منبر و هنگام خطابهها، و يا در هنگام شهادت پس از ضربت«ابن ملجم مرادى»لعنة الله عليه،و يا ساير مواقع مىفرمود:اى مردم! هر چه مىخواهيد از من بپرسيد،از گذشته تا روز قيامت هر چه اتفاق افتاده و يا اتفاق مىافتد آگاهم،و مىدانم هر كسى چگونه و به چه كيفيت از دنيا مىرود،من به آسمانها از زمين آشناترم،بدانيد كه علوم اولين و آخرين همه در اختيار من است،من به كتاب تورات و انجيل و زبور،از پيروان خود آنان آگاهتر مىباشم،...
بخشى از سخنان آن حضرت بدين قرار است،كه به متون آنها اشاره مىنماييم:
«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بيده لا تسالوننى عن شىء فيما بينكم و بين الساعة،و لا عن فئة تهدى ماة و تضل ماة الا انبئتكم بناعقها و قائدها وسائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا» (15)
و قال ايضا:
«ايها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض...» (16)
عن«ابن نباته»قال:لما بوى بالخلافة...قال:
«يا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولين و الاخرين،اما و الله لوثنى لى الو سادة لحكمتبين اهل التورات بتوراتهم،و بين اهل الانجيل بانجيلهم،و بين اهل الزبور بزبورهم،و بين اهل الفرقان بفرقانهم...» (17)
ترجمه اين فرازها بترتيب عبارتند از:
از من بپرسيد قبل از آن كه مرا نيابيد،سوگند به آن خدايى كه جان من در دست قدرت او است،هر چه از وقايع،از حالا تا رستاخيز اتفاق مىافتد،و از گروهى كه صد نفر را هدايت نموده،و صد نفر ديگر را گمراه مىسازند،هر چه بپرسيد،من از آنها خبر مىدهم،و مىگويم كه:خواننده،و جلودار،و راننده آنان كيستند،و خبر مىدهدم كه:محل فرود آمدن و بارگيرى آنان كجاست!و كدامشان با مرگ طبيعى مىميرد و چه كسى از آنان كشته مىشود!!
اى مردم!بپرسيد از من،پيش از آن كه من از ميان شما بروم،سوگند به خدا كه من به راههاى آسمانها از زمين آشناترم!!
اى مردم!پيش از آن كه من از ميان شما بروم هر چه مىخواهيد از من بپرسيد،زيرا علوم اولين و آخرين در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى بنشينم،ميان اهل تورات از كتاب خودشان داورى مىكنم،و به اهل انجيل از كتاب آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نيز از«قرآن مجيد»بيان مىكنم...
«ابن ابى الحديد»مىگويد:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدعوى المذكورة...» (18)
ما على عليه السلام را در مورد پيشگويىهايش امتحان نموديم،هر چه گفته و خبر داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتيجه گرفتيم كه او هر چه مىگويد راست مىگويد.
او خبر داده بود كه محاسن صورتش با خون سرش خضاب مىگردد چنين شد،و فرزندش امام حسين عليه السلام در كربلا كشته مىگردد،شهيد شده،او فرموده بود كه پس از وى«معاويه»به پادشاهى دست مىيابد چنين گرديد،او از شرارتهاى حجاج بن يوسف»و وقايع«خوارج»در«نهروان»و تعداد كشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام رويدادهاى ديگرى را كه او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غيب گويى او شبههاى نيست...
«ابن ابى الحديد»در جاى ديگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت«نهج البلاغه»كه على عليه السلام از محل اتفاق جنگ«نهروان»خبر مىدهد،و مىفرمايند كه در آن كمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مىرسند،و كمتر از ده نفر از سپاه«خوارج»جان سالم بدر مىبردند، (19) مىگويد:
«و القوة البشرية تقصر عن ادراك مثل هذا،و لقد كان له من هذا الباب ما لم يكن لغيره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافية لقوى البشر غلا فيه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه... (20)
قدرت و قوت بشرى كوچكتر از اين است كه اين همه پيشگويى و غيب گويى نمايد،براى آن حضرت در اين مورد توانايىها و كراماتي بود كه به ديگران مقدور نيست،و به همين جهت است كه گروهى از مردم در وى عجائبى را ديدند كه از بشر ساخته نيست،و لذا گرفتار«غلو»گرديده و گفتند:«خدا در وجود على عليه السلام حلول كرده،و در او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله منالغلو الموجب للشرك مؤلف) »
خوانندگان عزيز ملاحظه مىكنند كه ديگران و اهل سنت در غيب گويى و معجزات آن حضرت،و تسلطش بر عالم«تكوين»چيزى كمتر از شيعه ندارند،حتى اعتراف مىكنند كه«على بن ابيطالب عليه السلام»بشر عادى نيست،و با قوت بشرى نمىتوان به آن مدارج بالا و كارهاى«خارق العاده»رسيد!تا جائى كه كارهاى خلاف شرع«غالى»ها را توجيه مىنمايند...!
لازم به تذكر است كه اعتقاد به غيب گويى مولاى متقيان امير مؤمنان على عليه السلام اختصاص به«ابن ابى الحديد»ندارد،بلكه اكثر مورخين و محدثين اهل سنت كه كم و بيش به سيره آن حضرت پرداختهاند،در لابلاى سخنان خويش به اين حقيقت نيز اشاره كردهاند،و با دل و جان يقين دارند كه على عليه السلام پس از پيامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرينش كسى به پايه او نمىرسد،و به احاديثى از جمله«حديث طير»تمسك نموده،و غرايب امر وى را نيز مىپذيرند و شما خوانندگان محترم در مدارك و منابع آنها مىتوانيد صحت ادعاى ما را ملاحظه فرمائيد. (21)
پی نوشتها:
========
1) زيرا نخستين آياتى كه بر قلب مبارك پيامبر نازل گشت 5 آيه سوره«علق»است كه از توحيد و علم و قلم صحبت مىكند.
2) اصول كافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدير ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آيه 43
5) به تفسيرهاى:برهان،نور الثقلين،الميزان،مجمع البيان،عياشى،نمونه...ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطين ج 1 ص 97 ش 66 الغدير ج 2 ص 44
9) كنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشيعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر تفاوت،الغدير ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطين ج 1 ص 98 ش 67
10) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدير ج 2 ص 44
11) اين فراز بخشى از حديث«انا مدينة العلم و على بابها»است كه نقل شد،و رسول خدا تصريح مىكنند كه هر كس از غير طريق على (ع) بيايد به من نمىرسد،و در نتيجه به خدا نيز نخواهد رسيد، و مرحوم علامه امينى رضوان الله عليه يكصد و چهل و سه منبع اهل سنتبراى آن ذكر مىكنند. (الغدير ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدير ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 24
15) متن خطبه 92 فيض الاسلام ص 273،ابن ابى الحديد ج 7 ص 44
16) فيض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحديد خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب ديگر در اين زمينه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفة،و الله لا يفلت منهم عشرة،و لا يهلك منكم عشرة،
20) شرح ابن ابى الحديد ج 5 ص 4
21) سنن بيهقى ج 7 ص 185،كنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد السمطين ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ينابيع المودة ص 274،الاتقان ج 2 ص 319 و دهها كتاب ديگر
آفتاب ولايت ص 109
على اكبر بابازاده