0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

اسارتي ديگر
جمعه 24 دی 1389  1:42 PM

ما يك جا را فراموش كرده بوديم تويوتا با سرعت پيش مي رفت ناگهان پل فلزي كه عراقي ها روي رودخانه نصب كرده بودند ظاهر شد اين پل ها فرازو نشيب هائي دارند من ياد م افتاد خواستم به اندرماني بگويم كه ماشين با سرعت زياد به پل رسيد و در اثر موج كف پل رل از دست اندرماني خارج شد و خودرو به كناره هاي پل بشدت برخورد نمود و در نتيجه بعد از طي چند متري  چند متر آن طرف پل ماشين در شيار كنار جاده به پهلو چپ شد . دو نفر پشتي به بيرون پرتاپ شدند و پاي يكي شكسته و ديگري به سختي مجروح شدند.

 و ما كه سه نفر جلو بوديم روي هم انداخته شديم كه در اثر اين سانحه قفسه سينه من به سختي آسيب ديد ونمي توانستم نفس بكشم سايرين هم وضعيت مرا داشتند.

قبل از آنكه بتوانيم خارج شويم عراقي ها با اسلحه هاي گرم بالاي سر ما ايستادند. در را باز كردند يكي يكي مارا به بيرون كشاندند جالب اينكه ما ديروز در حوالي اين منطقه نبردي بزرگ داشتيم و در آن نزديكي اسير شديم . بعد ازاينكه مطمئن شدند اسلحه نداريم مارا به باد كتك گرفتند و ضرباتي به سرو صورت مان مي زدند كه تا مدتها اذيت داشت . عربي سوالاتي مي كردند وما ناله مي كرديم آنقدر كتك خورديم كه بدنمان بي حس شده بودمن  ديگر ضربه ها را حس نمي كردم ما از حال رفتيم عراقي ها مارا داخل يك تويوتا انداخته مجدداً به طرف خاك عراق بازگرداندند.

وقتي به هوش آمدم ديدم سايرين نسبت به من سر حال هستند و ما در قرار گاه دژبان يعني همانجا كه مارا شناخته و تعقيب كرده بودند هستيم . يك نفر عراقي گويا اهل كركوك عراق بود به زبان تركي از ما پرسيد شما از كجا آمديد ما هم گفتيم در بيابان ها سرگردان بوديم ونمي دانستيم كجا هستيم وكجا مي رويم .

 ايشان پرسيد ماشين را از كجا پيدا كرديد جواب داديم در يك بي راهه مانده بود .

فرمانده دژبان در محل حاضر شد و دستور داد سريعاً مارا به اردوگاه اسراء تخليه كنند چون خودشان در دروازه سومار ماموريت ديگر داشته لذا زياد سوال و جواب نشديم . و گزارشي هم از سرقت خودرو دريافت نكرده بودند تا بفهمند ما از اردو گاه فرار كرديم آنجا هم لطف الهي شامل حال ما بود.

پاي سرگروهبان موسوي شكسته بود نا له بسيار مي كرد او را با يك دستگاه وانت به جاي نا معلومي تخليه كردند كه ديگر از سرنوشت ايشان بي خبر شديم بقيه مار ا سوار بر يك دستگاه تويوتا كرده به پادگان ذوالفقار بردند. نمي دانستيم بخنديم يا گريه كنيم هرچه مي كرديم به جاي اول باز مي گشتيم .

وارد پادگان شديم لحظه اي هم اظطراب وجود مان را گرفت كه شايد كسي فرار مارا شايعه سازد و به گوش عراقي ها رسيده باشد نگران بوديم .

ماشين توقف كرد مارا پياده كردند عراقي ها با همديگر صحبت كردند آنگاه مارا داخل سوله روانه كردند. شايد مارا نزدند اين باشد كه همه خون آلود و مجروح بوديم وبه علت تعداد زياد اسرا و وضعيت عملياتي منطقه زياد پي گير ي نمي كردند .

وارد سوله شديم كسي متوجه موضوع نبود حتي دوستان نزديك هم تا آن لحظه كه بيشتر از چند ساعت طول نكشيده بود باور نمي كردند ما تا سومار رفتيم و دوباره باز مي گشتيم .اگر چه كه نتوانستيم فرار كنيم اما از اين كه جرات كرديم وتا آنسوي مرز هم پيش رفتيم در ته دل راضي بوديم و احساس غرور مي كرديم.

بعد ها متوجه شديديم اگر ما سالم وارد ايران مي شديم عمليات عراقي ها پايان يافته بود و بعد از ظهر آنروز باز مي گشتند . زيرا عمليات مرصاد عليه منافقين از سوي دلاوران ارتش و سپاه از تنگه چهار زبر به سوي مرز بين المللي آغاز شده بود .و مي توانستيم كشته شدگان وآوارگان نيروهاي عراقي و منافق را با چشم خود ببينيم.

از سوئي هم اعتقاد داشتم شايد عمر ما به پايان نرسيده بود و سرنوشت اين بود كه اسير شويم و زنده بمانيم  كه شايد اگر وارد ايران مي شديم نيروهاي ايران اشتباها"مارا با منافقين اشتباه مي گرفتند و              مي كشتند.

بعداً فهميديم كه چرا ايران به تجاوز عراق پاسخ بموقع نداده است زيرا ايران تصميم داشت منافقين را به اين شيوه به داخل مرز هاي خود بكشد و آنگاه كه آخرين نيروهاي منافق به خاك ايران وارد شد  با حمله برق آساي هوانيروز قهرمان و رزمندگان دلاور از زمين و آسمان ارتش به اصطلاح آزادي بخش مجاهدين خلق     ( منافقين خلق ) را نابود سازند تا براي ابد به زباله دان تاريخ ريخته شوند.

و تاوان سالها خيانت به ميهن و مردم مظلوم ايران را كه همواره مورد تاخت و تاز اجانب  و استعمار گران واقع شده پس بدهند آنهائي كه بجاي دفاع از حريم و ناموس وطن به آغوش دشمن پناه آوردند و جوانان غيور مارا به تير خيانت و جفا به شهادت رساندند و موجب شدند دشمن بعث چند صباحي در مرزهاي ما حضور داشته باشند و حيثيت ايراني ها را به باد تمسخر بگيرند ، اينگونه نمي شد مگر با خيانت و همكاري اين منافقين كوردل كه به نيروهاي ما از پشت خنجر زدند و اكنون زمان انتقام و تار ومار شدن اين غده هاي كثيف بود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها