0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

مجروحيت و اسارت بدست دشمن
جمعه 24 دی 1389  10:46 AM

 بعد از كتك كاري مفصل كه منجر به شكستن بيني و سر دوستان شده بود چشمان همه مارا بستند و با ضربات كتك و لگد همه مارا به داخل يك كاميون آيفا انداختند. كاميون با سرعت تمام حركت كرد .

فاصله سومار تا اولين شهر مرزي مندلي عراق يك كيلومتر بيشتر نمي شود در حاليكه كاميون مسافت طولاني را طي مي كرد و توقف نداشت ما همه ساكت و غمگين با چشمان بسته به نقطه نا معلوم فرستاده مي شديم. احساس كردم به سمت ايران در حركت هستيم حدود 15 دقيقه در راه بوديم مارا پياده كردند و به زور داخل يك سالن نمودند و چشمان مارا باز كردند .

ديديم تعداد بسياري از ايرانيها كه در كوه و دشت مبارزه مي كردند به علت هاي گوناگون اسير گرفته شدند. آنها از واحد هاي مختلف سپاه و ارتش بودند . مارا دلداري دادند زخمهاي مارا با پارچه لباس هايشان بستند . آنها هم همين امروز به اسارت گرفته شده بودند .

 از ما 7 نفر زنده بود كه سه نفر مان مجروح بوديم  .بقيه دوستان در مرز سومار ومندلي عراق در حين رزم به شهادت رسيده بودند . آن جوانان شجاع و جسور و بي ادعا  كه چندروز بود پا به پاي هم منطقه را در نورديده بوديم و هر كدام در جاي خود چندين نفر از مزدوران را به هلاكت رسانده بود .

 بسيار غمگين بوديم . از جاي خود بلند شدم از پنجره بيرون را نگاه كردم ديدم مارا به قرار گاه جهاد لرستان كه در وسط جاده سومار به ايلام قرار داشت آوردند و در حقيقت آن مكان محل جمع آوري و تخليه اسرا بود .

 تردد در روي جاده بسيار سنگين بود ادوات جنگي در حال حركت به سوي شهرهاي ايران بودند كه نشان از عمليات گسترده داشت و خوشايند ما نبود .

عراقي ها مقداري آب به ما دادند . يك سروان عراقي با غرور زياد بالاي سر ما حاضر شد و به عربي به ما گفت شما اسير ماهستيد و ما به رهبري صدام حسين ايران را فتح خواهيم كرد و شما شانس آمورديد كه كشته نشديد. عراق پيروز شده و ما درحال پيشروي به سوي شهرهاي ايلام و كرمانشاه هستيم ما انتظار داريم دستورات نگهبانان را گوش فرا دهيد و هركس قصد فرار داشته باشد كشته خواهد شد.

 اين سخنان بوسيله يك منافق براي ما ترجمه مي شد. همه ما مايوس بوديم و ناراحت از اينكه چگونه اين عراقي هاي بز دل تا ديروز جرات حركت نداشتند اكنون دم از فتح شهرهاي مهم ايران را مي داد ؟

بعداز چند دقيقه سوالاتي در مورد محل هاي استقرار يگانهاي زرهي ايران مي كردند گويا به لشگر هاي زرهي ارتش اهميت زيادي قائل بودند و واهمه داشتند . اسرا ء از دادن اطلاعات سر باز مي كردند و مي گفتند نمي شناسيم در منطقه ما وجود ندارد و  ... .

ما را به اتفاق اسراي ديگر سوار كاميون  نمودند اينبار مارا به به سوي عراق حركت دادند.چشمان ما همه باز بود ما همه براي آخرين بار وطن خودرا با حسرت نگاه مي كرديم و گاهي به ارتفاعات كنار جاده كه حكايت تلاش و نبرد خونين مارا به سينه داشت نظاره مي كرديم كه چگونه دوستان شهيد ما حماسه آفريدند و سر انجام مظلومانه كشته شدند و حتي شكايت و گله ي از ما نداشتند و با جان و دل دستورات را اجرا مي كردند . فاتحه اي نثار روح آنان كردم .

 در مسير خودروهاي منافقين ديده مي شدند كه بوسيله رزمندگان منهدم شدند . تعدادي هم در حال حركت به سوي شهرايلام  بودند. عراقي ها و منافقين هرجا كه همديگررا مي ديدند تبريك مي گفتند و سلام مي دادندو اين نشانه دوستي يكديگر بود.

به ورودي شهر سومار رسيديم به محل درگيري و اسارت خود نگاه كرديم هنوز تعدادي آمبولانس در نخلستان ديده مي شد واين حكايت از تلفات زياد آنان بود.

عراقي ها مارا مي ديدند  ناسزا مي گفتند و مي خنديدند كاميون ايفاي عراقي بسرعت از مرز ايران خارج و در خاك عراق ادامه مسير داد ما همه كنجكاوانه به هر سو نگاه مي كرديم دو نفر عراقي كه محافظ ما در پشت خودرو بودند تذكر مي دادند سرتان را پائين بگيريد ولي ما نگاه مي كرديم .   

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها