0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

عيد سعيد قربان و آخرين نبرد خونين در شهر سومار
جمعه 24 دی 1389  10:44 AM

سحرگاه عيد سعيد قربان به وسيله راديوي چهار موج اعلام شد . روز بزرگي بود و سرنوشت ما هم در اين سوي مرز رقم مي خورد . عيدرا به همديگر تبريك گفتيم دوستان نماز صبح را به صورت انفرادي اقامه كردند. مقداري نان خشك و كنسرو خورديم وحركت كرديم ما در روي ارتفاعات كنار جاده حركت مي كرديم گاهي عراقي ها مارا مي ديدند و فرياد مي زدند مارا نشان مي دادند و گاهي فرياد مي زدند تسليم شويد وگاهي نيز به سوي ما تيراندازي مي كردند كه به هدف نمي خورد . آنها نمي خواستند مارا تعقيب كنند سعي داشتند به داخل خاك ايران حركت كنند و فرصت را ازدست ندهند.

از دور درختان شهر سومار ديده شدند . گردوخاك در داخل شهر از دور نمايان بود و علت هم تردد زره پوش ها و خودروها و جابجائي عده هاي عراقي بودند.

كناره ي سمت شهر سومار مملو از درختزار ها و نخل ها و علف هاي پايه كوتاه مي باشد و جاي بسيار مناسب جهت پناه گرفتن از ديد وتير عراقي ها بود.و از كنار آن يك رودخانه پر آب از كناره جاده آسفالته تا نزديكي ايوان ادامه داشت.

نزديك هاي ظهر بود به دروازه شهر رسيديم تمامي عراقي ها در حال پيشروي بودند كاميون ها و تريلرها در حال تداركات بودند .  شهر بسيار شلوغ بود و رفت و آمد بسيار بود.

از كنار در ختزارهاي اطراف رودخانه سومار با اختفاء و پوشش گياهي  به سمت مركز شهر حركت كرديم خيلي احتياط مي كرديم تا ديده نشويم .ما هم با استفاده از شلوغي منطقه خودرا به جنگل زار رسانديم تا وضعيت را با چشم خود ببينيم .هركدام به سوئي پخش شديم و به اطراف پدافند كرديم تا غافلگير نشويم. خوشبختانه تا آن لحظه كسي مارا نديده بود .

همه خسته بوديم درروي علف زار ها دراز كشيديم و از لابلاي بوته ها اطراف را مي پائيديم . گروه مهندسي عراق سرگرم نصب يك پل شناور برروي رودخانه بودند و سرو صداي زيادي مي كردند.

سرباز مجروح ما بسيار درد مي كشيد و اعصاب همه مارا خراب كرده بود او ديگر تحمل راه رفتن نداشت و مي گفت مرا رها كنيد و برويد . ما هم بي توجه به سخنان او نوبتي اورا جابجا مي كرديم.

ما در گوشه ورودي شهر در نزديكي 50 يا 60 متري عراقي ها داخل بوته زارها و درختزارها پنهان بوديم .حدوداً يك ساعت نمي شد كه چندين خودروي مجاهدين خلق از داخل عراق وارد سومار شده و براي استراحت و شستن دست و صورت كنار رودخانه پياده شدند. آنها با لباس هاي جديد و ضد گلوله و سلاحهاي مدرني داشتند. و زن ومردو دختر و پسر باهم مخلوط بودند با هم شوخي مي كردند و مي خنديدند منافقين از عراقي ها بيشتر نظر مارا جلب كردند زيرا مي خواستيم چهره واقعي اين خائنين مملكت را از نزديك ببينيم . مي ديديم با عراقي ها خوش و بش مي كردند درحالي كه اين بعثي هاي مزدور فرزندان ايران را به خاك و خون كشيده بودند. همه از منافقين تنفر داشتند و حتي مي گفتند عراقي ها به منافقين شرف دارند چون وطن فروش نبودند.

كنجكاوي و سرك كشيدن هاي متوالي ما توجه منافقين را جلب كرد ومحل مارا به همديگر نشان دادند و براي اطمينان با زبان عربي مارا صدا كردند ديدند جواب نداديم يقين حاصل كردند ما ايراني هستيم ما پنهان شديم با دادو فرياد هركدام اسلحه خودرا برداشت به سمت ما بصورت هجومي حمله ور شدند. تا مارا دستگير كنند عراقي ها هم متوجه موضوع شده بودند.در يك لحظه كوتاه مانند مور و ملخ به سوي ما مي آمدند .

ما ديگر امكان بازگشت نداشتيم زيرا از هر طرف ديده مي شديم و هدف واقع مي شديم . همه ما به اندازه كافي مهمات از منطقه جمع آوري كرده بوديم و بيشتر از هر چيز به مهما ت  بها مي داديم .

هر كدام ما در كنار درختان نخل سنگر گرفتيم و يك آرايش دايره ي صورت داديم تا از خود دفاع كنيم . منافقين و عراقي ها از استعداد مارا نمي دانستند و فكر مي كردند دو يا سه نفر هستيم و از ترس پنهان شديم لذا سعي داشتند خودرا به ما برسانند آنها به ده قدمي مارسيده بودند كه سفير رگبار يكي از سربازان ما به منافقين در لحظه اول دو نفراز آنان را به درك واصل كرد ماهم به نوبت خود از هرسو تيراندازي كرديم تعدادتلفات منافين بيشتر شد آنها هم اقدام متقابل كردند و به سوي ما آتش گشودند . ما سنگر گيري كرده بوديم و موضع بهتري داشتيم عراقي ها هم به كمك منافقين آمدند درگيري خونين آغاز شد . نخلستان سومار تبديل به جهنمي واقعي شده بود تقريبا" تمامي نيروهاي دشمن با ما درگير شدند .

به همرزمان اشاره كردم در مصرف مهمات صرفه جوئي كنيد دشمن قسم خورده تصميم از بين بردن مارا گرفته بودند. دود و بوي گلوله در همه جا پيچيده بود ما مقاومت سرسختانه داشتيم وهركدام به نوبه خود دشمن عجول را شكار مي كرديم صداي آژير آمبولانس هاي عراقي ها بلند شده بود و خبر از تلفات زياد آنها مي داد. منافقين بوسيله بلند اعلام مي كردند

(( ما هموطنان شما هستيم تسليم شويد ما نمي گذاريم عراقي ها به شما صدمه بزنند شما برادران ما هستيد جنگ تمام شده و ارتش پيروز مجاهدين خلق شهرهاي ايران يكي پس از ديگري فتح مي كند به جواني خود رحم كنيد .تسليم شويد اسلحه هاي خودرا دور بريزيد.))

آنها با سخنان فريبنده مي خواستند مارا تحويل عراقي ها بدهند . ما جواب نمي داديم و هركدام كه نزديك مي شد با تير از پاي در مي آورديم . آن محل پوشش خوبي داشت ومارا از ديد وتير زياد حفظ مي كرد.سرو صداي عربي همه جاي نخلستان پيچيده بود و صحنه هاي ترسناك بوجود آورده بود. عراقي ها و منافقين تصميم گرفتند با خمپاره اندازهاي كوتاه خود مارا از مواضع بيرون بياندازند شليك خمپاره ها و آرپي جي 7 از هر سو باريدن گرفت . اسير عراقي مات و مبهوت در گوشه زمين گير شده بود واز ترس كشته شدن بال بال مي زد و سعي مي كرد در كنج درختان جان پناه بگيرد.

عرصه را برما تنگ كردند دو نفر از دوستان ما از ناحيه پا سخت مجروح شدند ما هم بي امان تيراندازي مي كرديم و از منافقين و عراقي ها تلفا ت مي گرفتيم .  تير و تركش به همه جا اصابت مي كرد. تقريبا"ديگر صداي همديگر را نمي شنيديم و در اثر گرد وخاك و دود يكديگررا هم نمي ديديم .

سرمان را نمي توانستيم بالا بگيريم باران گلوله مي باريد ونمي توانستيم تغير محل دهيم .مي دانستيم مرگمان حتمي است و اگر دستگير شويم در عوض انتقام كشته شدگان دشمن مارا خواهند كشت لذا بي اختيار مي خواستيم از دشمنان كم كنيم .

اما ديگر روز آخر مقاومت فرارسيده بود و مهمات نيز تمام مي شد ما به محاصره كامل دشمن افتاده بوديم و هر لحظه تنگ تر مي شد دشمن زبون براي به نتيجه رسيدن محل ما را به آماج تفنگ ضد بتن ضد تانك 107 قرار داد موج انفجار همه چيز را به سوئي پرتاپ مي كرد. سرباز جواد ليالي اهل كرمان دردم شهيد شد . موج انفجار يكي از درجه داران بنام يوسف جمالي را موجي نمود وبي اختيار شروع كرد به دويدن آنگاه مورد اصابت گلوله هاي آتشين قرار گرفت و پيكر وي در وسط ماند من از ناحيه كتف راست با تركش خمپاره مجروح شدم و بازو و دست من مي سوخت و ديگر قادر به تيراندازي نبودم .  دشمن ديگر سعي بركشتن مارا گرفته بود و گويا جنگ در همان محل كوچك خلاصه شده . خمپاره ها وجب به وجب زمين را شخم مي زدند. ما هركدام تا آنجا كه امكان داشت خودرا به كوچكترين شيار ها و بريدگي هاي زمين مي چسبانديم اكنون از ما هشت نفر بيشتر سالم نبود . و خشاب بعضي ها هم خالي شده بود و انتظار درگيري و جنگ تن به تن را مي كشيد . بسيار نگران بوديم كه آخر چه خواهدشد.

تلفات عراقي ها و منافقين كه بعداً گفتند 23 نفر شده بود . و عيد قربان را با نبردي خونين و ماندگار شروع كرديم .

در يك لحظه كوتاه دشمن سررسيد و از هر سو به طرف ما حمله ور شدند و با فرياد هاي بلند اعلام كردند تسليم شويم ما چند نفر كه همديگر را مي ديديم ناچاراً اسلحه هارا به سوئي پرتاپ كرديم نا اميد اشهد خودرا زير زبان گفتيم . دشمن با چهره هاي خطرناك از هر سو به ما حمله ور شدند ومارا به باد كتك و قنداق گرفتند همه ما از درد به خود مي ناليديم و من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از هر سو جاري بود ولي عراقي ها و منافقين بي امان مارا مي زدند و فحش مي دادند. دست و پاي ماها را بستند در گوشه اي جمع كردند. يكي از عراقي ها با فرياد مي گفت بايد ايراني ها را بكشم و وتيري هم بهما خالي كرد اما به درخت نخل اصابت كرد . ما همديگر را نگاه مي كرديم تعدادي از دوستان نبودند شايد هم در كنار نخلي به شهادت رسيده بودند .با حسرت و اشك آلود همديگر را نگاه مي كرديم و آن لحظه را پايان زندگي خود مي دانستيم .يك لحظه به فكر پدر ومادر چشم انتظار افتاديم كه جسد ماهم بدست آنها نخواهد افتا د .نمي توانستيم روي پاي خود بايستيم دقايق سختي بود. يكي از عراقي ها دور تر بالاي سر شهيدان مي رفت و تير خلاص به سر و سينه آنان خالي مي كرد . ما ديگر اطمينان حاصل كرديم بقيه هم رزمان شهيد شدند.

گوشه اي تعدادي عراقي با همديگر بحث مي كردند و حتي به سر هم نيز فرياد مي كشيدند . بعدها فهميديم يكي از عراقي ها مي خواست همه مارا در آنجا به رگبار ببندد اما چند نفر ديگر مانع مي شدند و مي گفتند بگذاريد اسير كنيم در اين ميان سرباز اسير عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما مي آيد دست او باز بود و با زبا ن عربي داد مي زد و قسم مي داد مارا نكشند ما مات و مبهوت مانده بوديم اسير عراقي به فرماندهان مي گفت ايراني ها با من رفتار انساني داشتند و هيچ صدمه اي به من نرساندند . به من آب و غذا دادند و با مهرباني رفتار كردند. و با قسم هاي گوناگون با لاخره آنها را قانع كرد تا مارا نكشند .ما همگي با چشمان اشكبار از اسير عراقي تشكر كرديم بغض گلويمان را مي فشرد و توان كلام نداشتيم، به هر سو نگران نگاه مي كرديم تا پيكردوستان را كه هر كدام در سوئي به شهادت رسيده بودند را ببينيم .

منافقين بيشتر از عراقي ها مارا مي زدند چشمان مارا بستند وبه باد مشت و لگد گرفتند بي رحمانه از هر سو حمله ور مي شدند و از اينكه مي ديدند تعدادبسياري از مزدوران عراقي و منافقين كشته شدند خشمگين بودند  و ناسزا مي گفتند دختر ها هم جمع شده هر كدام چيزي مي گفت و مارا سرزنش مي كردند كه چرا  به جبهه جنگ آمديم. آنها مارا به چشم يك هم وطن نگاه نمي كردند.و دلشان به حال ما  نمي سوخت و ما را تحقير مي كردند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها