به به چه میوههایی!
پنج شنبه 23 دی 1389 4:15 PM
چاقاله گرفت اجازه
از بابا و مامانش
تنهایی رفت مهمونی
خونه دایی جانش
داییش که مردی شوخه
یه ظرف میوه آورد
چاقاله بادوم خودش رو
نزدیک اون سبد کرد
خوشحال شد و با خود گفت:
«به به چه میوههایی!
دلم میخواد بمونم
همیشه پیش دایی»
یه سیب گنده برداشت
با دندوناش یه گاز زد
یکدفعه سیب رو انداخت
جیغ و دادش در اومد
سیبه پلاستیکی بود
چاقاله بادوم دمق شد
یه دندونش که کج بود
با سیب دایی لق شد