به گزارش مشرق، نگاهی به ساعت بالای تختهسیاه میاندازد. چیزی به پایان زنگ آخر مدرسه نمانده است. وقتی معلم میگوید: «وسایلتان را جمع کنید» کتابهایش را که در کیف میگذارد، قرآن جیبی را درمیآورد تا از چند دقیقه فرصتش استفاده کند و یکبار دیگر قسمتی را که چند هفته است تمرین میکند تا برای استادش بخواند، مرور کند. غرق روخوانی میشود. زنگ به صدا درمیآید. اما متوجه نمیشود. وقتی به خودش میآید که میبیند کسی در کلاس نیست.
با عجله کیفش را روی دوش میاندازد و تا مغازه حاجآقا درخشان میدود. وقتی جلوی مغازه میرسد جز یک دانشآموز که با صدای بلند در حال خواندن اذان است کسی دیگری نیست. نفس عمیقی میکشد. سلامی میکند و وارد مغازه میشود. حاجآقا هم لبخندی میزند و میگوید: «خوشآمدی پسرجان!» پسرک روی مبل، کنار صندلی حاجآقا مینشیند و درحالیکه کیفش را در آغوش گرفته به اذان گوش میدهد.
بیصبرانه منتظر فرارسیدن نوبتش است. اذان که تمام میشود بدون معطلی کتاب قرآن را از روی میز برمیدارد و درحالیکه حاجآقا جایزه مکبر را میدهد از فرصت، استفاده کرده و آیهای را که باید بخواند مرور میکند. کار حاجآقا که تمام میشود بدون اینکه حرفی بین او و حاجآقا رد و بدل شود شروع به خواندن میکند. در میان خواندن، حاجی چند ایراد از او میگیرد ولی با اینحال جایزه نصیب پسرک می شود. حاج آقا مثل همیشه میگوید: «میدانی ارزش این کارت خیلی بیشتر از اینهاست.»
حاج «فاضل درخشان» مبلساز، پیرغلام و مداح اهلبیت(ع) مغازه کوچکش را تبدیل به کلاس قرآن و محلی برای انجام کارهای خیر کرده است.
تلاش برای کسب جایزههای قرآنی
جلوی مغازه مبلفروشی همهمهای از حضور دانش آموزان برپاست. بالای در ورودی مغازه نوشته شده: «خیرین و بچههای قرآنی بلوار نیکنام» تأسیس ۱۳۹۳. جمعیت حدود 10نفری رأس ساعت مشخص شده در مغازه جمع میشوند. تعدادی روی صندلیها مینشینند و گروهی روی میز کار را برای نشستن انتخاب میکنند. دانشآموزان قرآن را روخوانی یا از حفظ میخوانند یا اذان میگویند و مداحی میکنند و یکبهیک جایزههایشان را میگیرند.
درست زمانی که مغازه خالی میشوند گروهی دیگر میآیند؛ حتی والدین همراه دانشآموزان میآیند و از میزان پیشرفت فرزندانشان جویا میشوند. حاجآقا درخشانی هم با صبوری بی وصفی پاسخ تکتک دانشآموزان را میدهد و بر سر جایزه با آنها چانه میزند. وقتی هم به توافق نمیرسند به فهرست بلندبالایی که روی شیشه مغازه نصب کرده است اشاره میکند و میگوید: «برو توافق را بخوان.» روی در شیشه ای بهجز کارهایی که باید بچهها برای دریافت جایزه انجام دهند نقاشیها و احادیثی که توسط بچهها خطاطی شده نصب شده است.
فضای کوچک مغازه حاجآقا درخشانی با حضور آن همه دانشآموز گرمای خاصی دارد و در و دیوارش پر از عکس های یادگاری شاگردان کلاس است. تقریباً تمام قفسههای مغازه پر از جایزههایی است که روی همه آنها نوشته شده برای چهکاری داده خواهد شد. اما حاجآقا مرتب بچهها را تشویق میکند تا برای کسب سکه طلا تلاش کنند.
غافلگیری شاگردان
دانشآموزان چند نوبت فضای مغازه را پر و خالی میکنند. به گفته این پیرغلام اهلبیت(ع) جمعاً هزار و 600 دانشآموز در برنامههای قرآن مغازه حضور پیدا میکنند که این تعداد طی 4سال جمع شدهاند و همه آنها پای ثابت جایزهها هستند. جایزهها از آدامس، لواشک تا توپ چهلتکه و حتی سکه طلا نصیب کسی میشود که سوره حفظ کند یا بتوان برای اهلبیت(ع) مداحی کنند. حاجی می گوید: «این کار را انجام میدهم تا خیری برای آخرتم کرده باشم. این کار را براساس یک تصمیم انجام دادم. برکات زیادی هم برایم داشته است. گاهی آدمهای عجیب و غریبی اینجا میآیند و چنان قرآنی میخوانند و روضه میخوانند که مرا حیرتزده میکنند. اما زمانی به وجد آمدم که یکی از روزهای محرم تعدادی از بچهها با هم هماهنگ کرده بودند و مراسمی در اینجا برایم برگزار کردند. یکیشان چنان قرآن را قرائت کرد که اشکم درآورد. بعد دیگری شروع به روضه خواندن کرد و نفر بعد دم سینهزنی گرفت. مجلس کوچکی بود ولی کلی حال داشت. به تکتکشان صلهای دادم. آن روز گویی حاصل تلاشم را دریافت کردم. البته خیلی از بچهها چنان خالصانه روضه میخوانند یا قرآن را تلاوت میکنند که سیم مرا وصل میکنند. همچنان که آنان میخوانند لذت میبرم و اشک میریزم.»
مشارکتهای مردمی برای تهیه جوایز
معتقد است که در جای کوچک هم میتوان کارهای بزرگ و مثبت انجام داد و هیئت برپا کرد. برای کار فرهنگی نیاز به ساختمان و دستگاه بزرگ نیست. اکنون افرادی هستند که در تهیه هدیهها مشارکت دارند و گاهی مبالغ قابل توجهی پرداخت میکنند. می گوید: «یکی از همسایهها که میدانستم وضع مالی خوبی ندارد وقتی متوجه شد که چهکاری انجام میدهم هفته ای ۵ هزارتومان کمک میکرد. او این کار را تا همین امروز انجام میدهد. یک روز به مغازه آمد و یکمیلیون تومان روی میز گذاشت و گفت: این پول را هرچه جایزه میخواهی بخر. من که از این کارش تعجب کرده بودم و برایم کلی سؤال پیشآمده بود که یکدفعه چه اتفاقی افتاده که ۵هزارتومان به این مبلغ رسیده، از او دلیل این کمک را پرسیدم. گفت: من وسایلی در خانه داشتم که فروش نمیرفت. نذر کردم که وقتی فروش برود این مبلغ را به کلاس شما کمک کنم. به چند روز نکشید که تمام آن اجناس را فروختم. من واقعاً حیرتزده بودم و بیاختیار اشک میریختم.
راه پدرم را ادامه میدهم
معمولاً انجام چنین کارهایی برکات بسیاری دارد. این پیر غلام اهلبیت (ع) با مرور خاطراتش مکثی میکند و میگوید: «هرچه دارم از برکت پدر و مادرم است. پدرم هم مبلفروشی داشت و در آنجا کارهای خیر انجام می داد. او مداح افتخاری هیئت بود؛ من هم مثل او مداح شدم. استادم حاج حجت کسری بود. وقتی پدرم متوجه شد میتوانم در سطح بسیار خوبی بخوانم خیلی خوشحال شد و کلی دعایم کرد. یادم میآید برای اینکه چراغ مجلس امام حسین(ع) را روشن کند از دوستانش قرض میگرفت و این کار را انجام میداد. وقتی بابت این کار از او نقد میکردیم میگفت: زنده نگهداشتن نام امام حسین (ع) ارزشی بیش از اینها دارد و برکتی در زندگی ایجاد میکند که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. من هم پسر او هستم و راهش را ادامه میدهم و به دنبال من فرزندانم هم در محل کارشان این کار را انجام میدهند. خدا را شکر که سعادت انجام چنین کاری را پیدا کرده ام.» تعدادی از دانشآموزان که وارد مغازه میشوند صحبتهای حاجآقا پایان مییابد. چون باید به کار آنها رسیدگی کند.