0

داغ ترین اخبار پرسپولیس

 
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

سرباز احمدی، قربانی بزرگ خشونت در فوتبال
جمعه 6 آذر 1388  12:46 AM

در این دو سال و اندی چرخاندن عصای سفید در تاریکی و باز کردن مسیر حرکتش را خوب یاد گرفته. قرار بود دوران سربازی فقط دو سال طول بکشد و آرزوهایش را پس از این دو سال در آغوش بگیرد اما حالا مردم در کوچه و خیابان او را سرباز احمدی صدا می‌زنند. او برای همیشه سرباز احمدی باقی ماند و دیگر کسی نام کوچک قربانی بزرگ فوتبال وحشی را به خاطر نمی‌آورد. پنجره‌های خانه سرباز احمدی در شهرکرد پرده ندارد. پدرش می‌گوید: «چشم راستش کاملا تخلیه شده و چشم چپ او فقط نور را درک می‌کند. به همین خاطر کاری کردیم که خانه همیشه پر از نور باشد.» فوتبال آخرین تصویری است که در ذهن سرباز احمدی ثبت شده. او پرچم‌های زرد و قرمز را به خاطر می‌آورد و صدای انفجاری که ناگهان همه جا را سیاه کرد. گرمای خونی که روی صورتش می‌دوید را به خاطر می‌آورد و صدای رفقایش را که شیون می‌کردند و او را به سمت آمبولانس می‌بردند. سرباز احمدی قربانی بزرگ فوتبال است. شاید دلش نمی‌سوخت اگر از کودکی عاشق فوتبال بود و برایش هورا می‌کشید. فوتبال جایی در قلب او نداشت: «بعضی وقت‌ها در تلویزیون می‌دیدم که صدهزار نفر برای تماشای فوتبال به ورزشگاه می‌روند. هیچ‌وقت دوست نداشتم وسط آنها باشم.» آن روز خوشحال بود از اینکه نامش در لیست سربازان اعزامی به ورزشگاه فولادشهر قرار گرفته بود. حوصله‌اش در پادگان سر می‌رفت. از پست دادن در سرما خیلی بهتر بود. قبلا این تجربه را داشت. در مسیر رفت و برگشت خوش می‌گذشت. رفقا بودند و گاهی مسیر را با آواز خواندن و همسرایی می‌گذراندند.آن روز هم همین طور بود. به خاطر نمی‌آورد که چه می‌خواندند: «نمی‌دانم، خواننده‌اش را نمی‌شناختم اما حفظ بودم. الان شعرش را یادم رفته.» خانه تاریک سرباز احمدی پر از نور است. او در گوشه‌ای به پشتی تکیه داده و کنترل تلویزیون را دردست گرفته. کانال عوض می‌کند و گوش‌هایش را تیز می‌کند. پدرش می‌گوید: «بعضی از سریال‌ها را تعقیب می‌کند، صداها را گوش می‌دهد و شخصیت‌ها را می‌شناسد.» خانه خلوت است، خلوت کرده‌اند تا پسر خانواده برای رفت و آمد مشکلی نداشته باشد. کنار آمده‌اند با این مصیبت. مادر چای جلوی پسر می‌گذارد و می‌بوسدش. زندگی روزمره در جریان است به ساده‌ترین شکل ممکن. می‌گوید: «من مصاحبه نمی‌کنم. هرچه خودشان می‌خواهند می‌نویسند. من یک چیز می‌گویم و آنها یک چیز دیگر می‌نویسند. چند وقت پیش از یک روزنامه زنگ زدند و گفتند مصاحبه کن بعد چیزهایی نوشتند که من نگفته بودم. بی‌خیال مصاحبه، مصاحبه فایده‌ای ندارد. آقای احمدی‌نژاد من را جانباز اعلام کرد. آقای شاه‌حسینی خسارتی را از سپاهان گرفت و آقای کاشانی هم خیلی کمک کرد. من از اینها تشکر کرده بودم اما آنها از قول سرباز احمدی نوشتند در این دو سال هیچ‌کس به من کمک نکرده. خب چشم آدم می‌ترسد از این چیزها.» چشمی که نمی‌بیند هنوز می‌ترسد. چشمی که نمی‌بیند می‌ترسد از اینکه مبادا کسی را برنجاند. سرباز احمدی از آنچه بر او گذشته حتی عصبانی هم نیست. حداقل در ظاهر عصبانی نیست. بیننده منقلب می‌شود از ملاقات با جوانی که در تاریکی زندگی می‌کند اما خودش انگار با همه چیز کنار آمده. می‌گوید: «از قول من از اینهایی که کمک کردند تشکر کن.» فولادشهر شنبه دوباره غوغا می‌شود. دوباره پرسپولیس و سپاهان، پرچم‌های زرد و قرمز، رجزخوانی و... فوتبال هنوز در جریان است. آنجا حتما سربازهایی خواهند بود که وظیفه به حداقل رساندن اصطکاک را دارند و شاید نوجوانی هم پیدا شود که شیئی را در مشت بفشارد تا به میان جمعیت پرتاب کند. سرباز احمدی می‌خواهد آن روز را فراموش کند؛« نمی‌دانم چرا فوتبال این همه خشونت دارد. نمی‌دانم این مردم فوتبال تماشا می‌کنند یا با هم دعوا می‌کنند. من فوتبالی نیستم اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم فوتبال این‌طور باشد. این اتفاق ممکن بود برای هرکسی رخ بدهد. اگر اوضاع همان‌طور باشد که آن روز بود خیلی خطرناک است. مردم نباید بچه‌هایشان را به استادیوم بفرستند.»
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها