پاسخ به:خاطره یلدایی
شنبه 2 دی 1396 8:12 AM
طبق رسم هر ساله، شب یلدا خونه بزرگ فامیل جمع شده بودیم و همه بچه ها مشغول بازی و بدو بدو و خوردن خوراکی های خوشمزه بودن. آخرای شب که یه برف خیلی سنگین هم اومده بود خداحافظی کردیم و در مسیر برگشت هم داشتیم با گلوله های برف همدیگرو میزدیم که گلوله برف یکی اشتباهی خورد به یک سطل آشغالی که نزدیک من بود و چشمتون روز بد نبینه دو سه تا گربه با وحشت پریدن روی من. فکر کنم صدای جیغ من بدتر اونا رو ترسوند ولی تا خونه داشتم میدویدم. درسته که هنوز خیلی از اون زمان نگذشته ولی با وجود همه اون برف و سرما و با وجود اینکه ماشین هم بود، مردم سعی میکردن حتی در مسیر رفت و برگشت هم بیشتر با هم باشن و حرف بزنن و خوش بگذرونن.