صفات خدا در قرآن و نهج البلاغه
جمعه 21 مهر 1396 8:28 PM
در شماره های قبل بحثی تحت عنوان توحید از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه داشتیم. اکنون در این شماره بخش دیگری از همان بحث را تحت عنوان صفات خدا در قرآن و در نهج البلاغه می آوریم و بعد به نقل و نقد سخنان دیگران در این باره می پردازیم.
قرآن کریم می فرماید:
«ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه سیجزون ما کانوا یعملون»(اعراف، 180)
بهترین نام ها مخصوص خدای تعالی می باشد، پس او را به آن نام ها بخوانید (و بپرستید). و کسانی را که در نام های خداوند، کژی می جویند و به راه کج می روند، رها کنید، به زودی کیفر عمل خویش را خواهند دید.
مقصود از اسماء حسنی، کلماتی است که بر اتّصاف ذات به بهترین کمال ها دلالت دارد. فرق بین اسم و صفت آن است که مثلاً علم را صفت گویند و عالم (ذات متّصف به علم) را اسم گویند، پس بحث اسماء همان بحث صفات است. و چون علم صفت کمال است، عالم و علیم اسم حسن است. وقتی بگوییم اعلم، اسم اَحسن خواهد بود و وقتی تنها بگوییم عالم یا بر همه چیز دانا، نیکوترین اسم خواهد بود.
الحاد به معنی انحراف و کج رفتن است. در تفسیر «الحاد در اسماء خدا» دو قول از مفسّران آمده است:
1 ـ به جای توصیف خدا به اسم های نیکو، او را به وصفی که لایق وی نیست متّصف کنیم، مثل آنکه او را پدر بنامیم و برایش پسر قائل شویم (چنان که مسیحیان می گویند. اب و ابن و روح القدس) و مثل آن که مشرکان، ملائکه را بنات الله می نامند و از جنّیان برای خدا همسر قائلند و در ردّ آنها در سوره جن می فرماید: «و انّه تعالی جدّ ربّنا ما اتّخذ صاحبة ولا ولدا» (جنّ، 3)
2 ـ اسم های خدا را بر غیر خدا اطلاق کنند، مثلاً از کلمه الله، کلمه اللات را برای یک بت و از کلمه العزیز، کلمه العزّی را برای بت دیگر بکار برند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، جمع بین هر دو قول فرموده و هر دو را مصداق «الحاد در اسماء الله» دانسته است. ولی ظاهر این است که بین این دو قول، جامعی متصوّر نیست و بناچار یکی را باید انتخاب کرد. و ظاهرا قول اول صحیح است و قول دوم الحاد در ذات خداست، نه در اسم او.
در اینجا بحثی است که آیا تشخیص اسماء حسنی با کیست؟ آیا امکان دارد که ما با عقول خودمان تشخیص دهیم و آنچه را کمال بی نقص می دانیم، بر خدا اطلاق کنیم یا باید در این تشخیص، خود را تابع وحی قرار دهیم و اسمایی را که لایق حق تعالی است، از حجت های الهی فراگیریم؟
به نظر می رسد کلام دوم صحیح است و آیه کریمه مورد بحث بر این معنی اشارت دارد، زیرا الحاد ورزندگان را تهدید به کیفر نموده است. واضح است که این ملحدان درصدد دشمنی با خدا نبوده اند. بلکه به اندیشه خود، برای خدا وصفی ذکر کرده اند که بر آن دلیلی نبوده است، گرچه به زعم خود، آن را نقص نمی دانسته اند. گویا آیه می فرماید که نام های خدا نام های نیکو است و این وصف های غیرنیکو، الحادی است و شما حق ندارید جز اَسماء حسنی را به خدا اطلاق کنید. نتیجه آن است که باید اَسماء حسنی را از طریق وحی فراگیرید.
به آیات سوره والصافات بنگرید که این معنی را روشن تر بیان فرموده است:
«و جعلوا بینه و بین الجنّة نسبا و لقد علمت الجنّة انّهم لمحضرون. سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات، 158 ـ 160)
همانا بین او و جنّیان نسب قائل شده اند، در حالی که جنّیان خود می دانند که در موقف حساب و جزاء احضار می گردند. خدای تعالی، از آنچه (مشرکان) توصیف می کنند (و بدون دلیل می گویند) منزه است.
علماء شیعه ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ از قدم الایّام تصریح به توقیفیت اسماء الله تعالی کرده اند و نزاع آنها، نه در الفاظ، بلکه در معانی است. شک نیست که لفظ عالِم با لفظ دانا، از جهت معنی تفاوتی ندارد و وقتی در شرع بر خدا لفظ «عالِم» اطلاق شد، هر لفظ که ترجمه عالم است، به هر زبان که باشد، اطلاق می شود. ولی مثلاً لفظ مبتهج ـ به معنای شاد و خرّم و لذّت برنده ـ در شرع اطلاق نشده است و ما اطلاق آن را بر خدا روا نمی دانیم.
تنها جمعی از فلاسفه که فریفته اندیشه خویشتن شده اند، توقیفیت را انکار کرده اند. دلیل بر بطلان سخن ایشان، این است که فرقه های مختلف اهل کلام، در صفات خدا نظرات متضاد ابراز کرده اند و یکدیگر را تخطئه کرده اند.
زمخشری ذیل آیه 180 سوره اعراف می گوید:
«ولله الاوصاف الحسنی، و هی الوصف بالعدل و الخیر و الاحسان و انتفاء شبه الخلق، فصفوه بها. و ذروا الذین یلحدون فی اوصافه فیصفونه بمشیئة القبائح و خلق الفحشاء و المنکر و بما یدخل فی التّشبیه کالرؤیة و نحوها»
زمخشری ـ که دارای مرام معتزله است ـ در این جملات تعریض بر اشاعره دارد که قائل به اِسناد شرور به خدای متعال می باشند و نیز قائل به تشبیه ذات حق تعالی به خلائق مثل مرئی بودن و مانند آن هستند. زمخشری این عقائد را الحاد در اوصاف و اسماءالله می داند.
احمد بن منیر اسکندری ـ از پیشوایان اشاعره، که برای ردّ عقائد زمخشری کتاب الانتصاف را در ردّ کشاف نوشته است ـ می نویسد:
«لا یدع (ای الزمخشری) حشو العقائد الفاسدة فی غیر موضع یسعها، فان یکن المراد الاوصاف فالحسنی منها وصف الله بعموم القدرة و الانفراد بالمخلوقات حتّی لا یشرک معه عباده فی خلق افعالهم و یعظم الله تعالی بانّه لا یسأل عما یفعل و أن کلّ قضائه عدل، و انّه لا یجب علیه رعایة ما یتوهّمه الخلق مصلحة بعقولهم و أن وعده الصدق و قوله الحق، و قد وعد رؤیته. فوجب وقوعها، الی غیر ذلک من اوصافه الجلیلة. و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه، فیجحدونها ثم یزعمون انه لا تشمل قدرته المخلوقات، بل هی مقسومة بینه و بین عباده و یوجبون علیه رعایة ما یتوهّمونه مصلحة و یحجرون واسعا من مغفرته و عفوه و کرمه علی الخطائین من موحدیه، الی غیر ذلک من الالحاد المعروف بالجائفة المتقلّبین عدلیة المزکّین لانفسهم و هو اعلم بمن اتّقی»
خلاصه ترجمه: زمخشری از تحمیل عقائد فاسده خود، در هر کجا که مجال یابد، کوتاهی نمی کند. اگر مقصود او معرّفی اسماء حسنی باشد، باید عامّ بودن قدرت خدا و خالقیت او همه چیز را ـ حتی افعال بندگانش را ـ نام برد، و اینکه لازم نیست هیچ مصلحتی را که بندگان می پندارند، رعایت کند، و این که او رؤیت خود را وعده داده است و وعده او حق است، پس بندگان در آخرت او را خواهند دید. و اگر مقصود معرفی الحاد است، انکار مطالب گفته شده را که از زمخشری سرزده است، الحاد باید شمرد.
خلاصه کلام اینکه این دو گروه در توصیف خدای متعال، تضادّ و تنازع مطلق دارند. پس چگونه ممکن است بگوییم تعیین اوصاف خدا به عقول بشر وانهاده شده است؟
«هل أسماء الله توقیفیّة؟ تبیّن مما تقدّم أن لا دلیل علی توقیفیّة اسماء الله تعالی من کلامه، بل الأمر بالعکس. و الذی استدلّ به علی التوقیف من قوله: ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه ـ الآیة، مبنیّ علی کون اللام للعهد و أن یکون المراد بالالحاد، التعدّی الی غیر ما ورد من أسمائه من طریق السمع و کلا الامرین مورد نظر لما مرّ بیانه» (المیزان ج 8 ـ ذیل الآیة)
خلاصه ترجمه: آیا اسماء خدا توقیفی است؟ از آنچه قبلاً بیان شد، روشن می گردد که دلیلی بر توقیفی بودن، از کلام خدا وجود ندارد، بلکه امر برعکس است. و استدلالی که برای توقیفی بودن اسماءالله از آیه ولله الاسماء الحسنی شده، مبنیّ بر دو مطلب است: یکی اینکه الف و لام در الاسماء الحسنی برای عهد باشد (نه جنس یا استغراق) و دیگر اینکه مراد از الحاد، تعدی از محدوده اسمائی که از طریق شرع شنیده شده است، باشد. و این هر دو مطلب، به دلیل بیان ما که گذشت، مورد نظر می باشد.
ما این سخن را از این عالم ربانی و مفسّر عالیقدر نمی پسندیم و حتّی آن را با بعضی دیگر از سخنان خود ایشان، مناقض می دانیم. اولاً خود ایشان در آغاز تفسیر همین آیه مورد بحث، در مقام بیان ارتباط این آیه به آیات قبل، کلامی دارد که مردم را در توصیف خدا به اسماء، به سه دسته و سپس به دو دسته تقسیم می کند و می فرماید:
«و یرجع الاصناف الثلاثة فی الحقیقة الی صنفین: صنف یدعونه بالاسماء الحسنی و یعبدون الله ذاالجلال و الاکرام و هؤلاء المهتدون بالحق. و صنف یلحدون فی اسمائه و یسمّون غیره باسمه او یسمّونه باسم غیره و هؤلاء اصحاب الضلال...
خلاصه سخن این است که مهتدین به هدایت انبیاء، خدا را به اسماء حسنی می خوانند و گمراهان، الحاد در اسماء خدا دارند و او را به صفاتی که لایق او نیست، می خوانند.
ایشان، همچنین ذیل آیه بعد: «و ممّن خلقنا أمّة یهدون بالحق و به یعدلون» (اعراف،181) تصریح می فرماید که این هادیان به سوی حق، متّصف به عصمت و صیانت الهی هستند، مانند انبیاء و اوصیاء:
«... فاسناد الهدایة الی هذه الأمّة لا یخلو عن الدلالة علی مصونیتهم من الضلال و اعتصامهم بالله من الزیغ...»
نسبت دادن هدایت به این گروه (که درباره ایشان فرموده: اُمّة یهدون بالحق)، از دلالت بر مصون بودن ایشان از گمراهی و تمسّکشان به خدا از انحراف، خالی نیست.
ثانیا شگفت است که ایشان در تفسیر همین آیه، ملاحظه می کنند که چگونه زمخشری و صاحب الانتصاف با یکدیگر سخت معارضه می کنند و هرکدام نسبت الحاد به دیگری می دهند، در حالی که هر دو طایفه براساس عقل خود قضاوت می کنند.
از اینجا دانسته می شود که این عقول بشری در تشخیص خود مصاب نیستند و حتما باید خداشناسی و صفات خدا را از اهل عصمت فرا بگیرند. گویا علاّمه طباطبائی پنداشته است که اگر سدّ توفیقیّت شکسته شود، برای افراد خاصّی که مورد نظر ایشان است، شکسته می شود، نه برای امثال زمخشری و دیگر علمای معتزله و اشاعره؟
ثالثا آنچه ایشان به عنوان بیان گذشته اشاره کرده است، گویا به بیان مفصّلی نظر دارد که در ذیل آیه کریمه به عنوان تفسیر آورده است. خلاصه بیان ایشان این است که اسماء حسنی، اسم هایی است که دلالت بر کمال دارد، آن هم نه هر کمالی، بلکه کمالی که برتر باشد و از نقص مبرّا باشد. کلمه شجاع و عفیف، هرچند از اسم های نیک می باشند، ولی لایق ساحت قدس پروردگار نیستند، زیرا بر یک خصوصیت جسمانی که سلب و تجرید از آن ممکن نیست، دلالت دارند.
اسم ها همه محصول لغات ما است که برای مصداق هایی که ما می شناسیم، وضع شده است. این مصادیق، خالی از آمیختگی با حاجت و نقص نمی باشند، ولی در عین حال به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته اسم هایی که تجرید آن ها از نقص و حاجت ممکن نیست مانند جسم، کمیّت، رنگ و امثال آنها. دسته دیگر اسم هایی که تجرید آنها از نقص و حاجت ممکن است، مانند علم و حیات و قدرت. مثلاً علم در ما، احاطه به شی ء است از طریق گرفتن صورت از خارج با وسیله های مادّی، و قدرت در ما منشأ فعل شدن است با یک کیفیت مادّی که در عضلات ما واقع می شود ... چون این خصوصیات مادی را از الفاظ علم و قدرت حذف کنیم و احاطه مطلق بر شی ء و منشأیت ایجاد بماند، اطلاق آن بر خدای تعالی مناسب خواهد شد ... عقل و نقل دلالت دارند که هر صفت کمالی برای خدای تعالی می باشد. او ـ تبارک و تعالی ـ به غیر خودش کمال ها را افاضه می کند، پس وی عالم و قادر و حیّ است، ولی نه مانند علم و قدرت و حیات ما، بلکه آن طور که لایق ساحت قدس او می باشد و مبرّا از نقایص است.
این بود خلاصه بیان ایشان. در نقد و بررسی آن می گوییم:
1 ـ اینکه شما جسمیت و عوارض جسمانی را نقص دانستید، به راهنمایی تعلیماتی است که از ائمه معصومین علیهم السلام به ما رسیده است. و اگر استدلال عقلی هم ـ غلط یا درست ـ بر آن برپا کرده اید، پس از صدور تعلیم از ناحیه پیشوایان هدایت ما است. والاّ فرقه های اهل تسنّن ـ چنانکه در جای خود بحث می شود ـ به این معرفت نائل نشده اند.
2 ـ نهایت بیان شما این است که آنچه کمال بی نقص است، برای خدا ثابت است. امّا کمال چیست؟ و نقص کدام است؟ پاسخ به این پرسش ها بدیهی نیست. به این دلیل، می بینیم که اشاعره تفرّد به خالقیت را کمال می دانند و کارهای خوب و بد انسان را هم به خدا نسبت می دهند. و خالق بودن انسان نسبت به افعال خودش را نفی می کنند. نیز می بینیم که معتزله انسان را فاعل و خالق افعال خود می دانند، نسبت افعال زشت انسان را به خدا قبیح می شمارند و خدا را به صفت عدل توصیف می کنند. می بینیم که همواره بین اشاعره و معتزله، این ملامت متقابل برقرار بوده است که اشاعره، معتزله را به شرک نسبت داده و معتزله، اشاعره را به عادل ندانستن خدا نکوهش کرده اند.
در شرح قوشجی بر تجرید خواجه طوسی ـ در بحث جبر و اختیار ـ آمده است که قاضی عبد الجبار (معتزلی)، وارد خانه صاحب بن عباد شد و در آنجا استاد ابواسحق اسفراینی (اشعری مذهب) را دید. گفت: «سبحان من تنزّه عن الفحشاء» یعنی پاک و منزه است خدای تعالی از کارهای زشت.
استاد اسفراینی فورا جواب داد: «سبحان من لا یجری فی ملکه الاّ ما یشاء» یعنی: پاک و منزه است خدایی که در قلمرو سلطنتش کاری روی نمی دهد جز آنچه او می خواهد.
3 ـ اینکه فرموده است: «استدلال بر توقیفی بودن اسماء الله، مبنی بر آن است که حرف تعریف را برای عهد بگیریم و الحاد را به معنای عدول از سمع بدانیم»، کلام صحیحی نیست. بلکه با این فرض که حرف تعریف برای جنس یا استغراق باشد و الحاد به معنای عدول از اسماء حسنی باشد، باز هم مطلبی که ما بیان کردیم بجای خود باقی است. زیرا این فرض که همه اسماء حسنای واقعی برای خدا است و از آنها نباید عدول کرد، بدان معنا نیست که تشخیص آنها به عقل های بشر معمولی واگذار شده باشد، بلکه باید از طریق وحی و حجّت های معصوم خدا گرفته شود چنانکه در زیارت جامعه کبیره آمده است: «بموالاتکم علّمنا الله معالم دیننا»، و شک نیست بحث های عقائد حقه، از معالم دین است.
و نیز آمده است: «من اراد الله بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم». و این صریح است که خداشناسی و توحید جز از در خانه آل عصمت میسّر نشود.
البته ما استدلال ها و تلاش های عقلی را منکر نیستیم، ولی حتما باید از راهنمایی معلّمان دین که خدا قرار داده است استفاده شود، چنانکه در نهج البلاغه در مورد هدف فرستادن انبیاء فرموده است: «و یثیروا لهم دفائن العقول» (نهج البلاغه، خطبه 1)، یعنی پیامبران، ادراکات عقلانیِ نهفته شده در زیر خاک های خرافات و توهمات را برانگیزانند.
در یکی از گفتارهای پیشین، بخشی از خطبه 87 (خطبه اشباح) را در این زمینه آوردیم و در آن تصریح شده بود به منع از توصیف کردن خدای تعالی، به غیر آنچه که در قرآن کریم و آثار پیغمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام آمده است (سفینه، شماره 4 ص 58)
اکنون برخی از موارد دیگری را که در نهج البلاغه در این راستا آمده است، ذکر می کنیم:
1 ـ در خطبه 1، در بخشی که فرشتگان و گروه های مختلف آنها را شرح می دهد، در توصیف عبادت و بندگی آنان چنین می فرماید:
«ناکسةٌ دونه (ای دون العرش) أبصارهم، متعلفّعون تحته باجنحتم، مضروبة بینهم و بین من دونهم حجب العزّة و اَستارُ القدرة. لا یتوهّمون ربّهم بالتصویر ولا یُجرون علیه صفاتِ المصنوعین ولا یحدّونه بالاماکن ولا یشیرون الیه بالنظائر»
دیدگانشان را در برابر عرش پروردگار به زیر افکنده و خود را در بال هایشان پیچیده اند. بین ایشان و فرشتگانی که در رتبه پایین تر از ایشان می باشند، حجاب های عزّت و پرده های قدرت پروردگاری برقرار است. پروردگار خود را به تصویر، توهّم نمی کنند، صفات مخلوق را بر او جاری نمی سازند، او را به مکان، محدود نمی کنند و برایش نظیر و شبیهی قرار نمی دهند.
توجه فرمایید که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در ستایش این ملائکه مقرّب (که بین آنها و ملائکه مادون آنها حجاب های عزّت زده شده است) کمال خضوع ایشان را به «سرافکنده بودن» توصیف می فرماید، «تنزیه خالق را از مشابهت آفریدگان» نشان معرفت آن ملائک می شمرد و به بشرهایی که به این مقام تسبیح و تقدیس نرسیده اند، تعریض و کنایه دارد.
2 ـ در همین خطبه (شماره 1) در آنجا که به بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم اشاره دارد، می فرماید:
«الی ان بعث الله سبحانه محمّدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... واهل الارض یومئذ ملل متفرقة و أهواء منتشرة و طرائق متشتّتة، بین مشبّه لله بخلقه أو ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره، فهداهم به من الضلالة و أنقذهم بمکانه من الجهالة»
تا وقتی که خدای سبحان، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم را مبعوث به رسالت فرمود، در حالی که مردم آیین های گوناگون و هوس های پراکنده داشتند و به راه های مختلف می رفتند: یک دسته خدا را به خلق وی تشبیه می کردند و یک عده در نام او (و توصیف) او کج می رفتند یا اصلاً غیر او را به جای او می گرفتند. پس خدای تعالی به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ایشان را از گمراهی رهانید و از جهالت و نادانی نجات داد.
3 ـ در خطبه 112 درباره ملک الموت می فرماید:
«هل تحسّ به اذا دخل منزلاً؟ ام هل تراه اذا توفّی اَحدا؟ بل کیف یتوفّی الجنین فی بطن أمّه؟ أیلج علیه من بعض جوارحها؟ أم الرّوح أجابته باذن ربّها؟ ام هو ساکن معه فی أحشائها؟ کیف یصف الهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟»
آیا او (ملک الموت) را وقتی داخل خانه ای می شود، حسّ می کنی؟ یا او را وقتی که کسی را قبض روح می کند، می بینی؟ (بالاتر این که) وقتی جنین را در شکم مادر قبض روح می کند، چگونه است؟ آیا از بعضی اعضاء مادر وارد می شود؟ یا روح جنین به اذن پروردگار، او را اجابت می کند؟ یا ملک الموت از قبل، در درون مادر، همراه جنین ساکن شده است؟
چگونه کسی که آفریده ای همچون ملک الموت را نمی تواند توصیف کند، امکان دارد خدایش را توصیف کند؟
در این بیان، دلالت می فرماید که ما باید وجود فرشتگان را تصدیق کنیم، بی آنکه حقیقت آنها و طرز کارشان را بتوانیم درک کنیم، تا چه رسد به خدای عزّو جلّ.
پس تلاش فلاسفه و متکلّمان و مخالفان ایشان در شناخت موجودات غیب، بی ثمر است و چه بهتر که به آنچه امناء وحی الهی فرموده اند، سربسته ایمان آوریم.
4 ـ در خطبه 180 می فرماید:
«... لا یُدرک بالحواسّ ولا یقاس بالنّاس، الذی کلّم موسی تکلیما و أراه من آیاته عظیما، بلا جوارحَ ولا ادواتٍ ولا نطق ولا لهواتٍ. بل ان کنت صادقا ـ ایّها المتکلّف ـ لوصف ربّک، فصف جبرئیل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین فی حجرات القدس مرجحنّین[1] متولهةً عقولهم اَن یحدّوا أحسن الخالقین. فانّما یدرک بالصّفات ذووا الهیئات والادوات و من ینقضی اذا بلغ أمد حدّه بالفناء. فلا اله الاّ هو. اَضاء بنوره کلَّ ظلامٍ و أظلَم بظلمته کل نور»
... با حسّ ها ادراک نمی گردد و به مردم تشبیه و مقایسه نمی شود. آن کس که با حضرت موسی سخن گفت و آیات بزرگ خود را به وی نمود، بی آنکه اعضاء و جوارحی و زبان و کامی داشته باشد. پس تو ـ ای کسی که برای توصیف پروردگارت، خود را به رنج می افکنی ـ اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقرّب را توصیف کن که در جایگاه های قداست و پاکی در برابر عظمت وی لرزانند و دل هایشان متحیّر است و نتوانند که بهترین آفرینندگان را حدّی قائل شوند. زیرا که تنها اشیائی وصف می شوند که شکل و اندام و اعضاء دارند و چون عمرشان پایان می یابد، فانی می گردند. پس جز ذات اقدسش معبودی نیست، او که هر تاریکی را به نور، روشن و هر روشنی را به ظلمت، تاریک می گرداند.
در اینجا سخن را به پایان می بریم. و در شماره بعد ـ به خواست خدا ـ در باب معانی اسماء و اقسام آن بحث می کنیم.
پی نوشت:
[1] ـ ارجحنّ: اهتزّ (تاج العروس).
منبع: مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام / مجله سفینه شماره 7
تبیان
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست