منجي در دين زرتشت
چهارشنبه 15 شهریور 1396 10:04 AM
البته قول صحيح در تولد زرتشت را براساس مستنداتي در حدود سال660 قبل از ميلاد مسيح (عليه السلام) مي دانند. به هر حال آيين زرتشت از پيشگامان موعودگرايي و مسئلة منجي آخرالزمان است.انديشة رسيدن به پيروزي نهايي، دست يابي به جهاني که در آن مرادهاي آدمي برآورده شود و بر تمام بدي ها و نيروهاي اهريمني چيرگي يابد و نيز ويژگيهاي نجاتدهنده يا نجاتدهندگان؛ آشکارا و به تفصيل در متون زرتشتي وجود دارد. البته لازم به ذکر است که در متن يا متون زرتشتي اصطلاحاتي وجود دارد که در طول تاريخ، بار معنايي آنها تغيير يافته، تفسيرها و برداشت هاي گوناگوني در اين متون راه يافت.
براي تبيين موضوع، عناويني مورد بحث قرار مي گيرد:
واژة سوشيانت
کلمة «سوشيانس» از ريشة سو «su ـ sav» به معني سود و سودمند است. در اوستا سئوشيانت "saoshyant" آمده و در متون روايي پهلوي به اشکال مختلفي چون: شوشيانت، سوشيانس، سوشانس، سوسيوش و سيوسوش آمده است.
به طور کلي در هيچ جاي گاهان (گاتها) نجاتبخش خاصي معرفي نشده است و تصوير روشني از جهان در پايان تاريخ داده نمي شود. زيرا در گاهان، هم به صورت جمع و هم به صورت مفرد آمده است؛ در مفهوم مفرد به معني سودمند است و شخص زرتشت را مد نظر دارد: «کي گشتاسب هوادار زرتشت اسپيتمان بوده و راه راست ديني را برگزيده اند که اهورا مزدا به رهاننده (زرتشت) فرو فرستاده است». اما در برخي موارد به طور جمع به کار رفته که به معناي «سود رسانندگان» يا رهانندگان است:
«اي اهورا مزدا، آن راهمنش نيک که به من نمودي همان راه آموزش رهانندگان است.»
و يا :«اي مزدا، کي سپيده دم آن روز فرا خواهد رسيد که با آموزشهاي فزايش بخش خردمندانه رهانندگان خير و نيکي به نگاهداري جهان بدرخشد.»
واژة «رهانندگان» در دو متن فوق نشان ميدهد که اين واژه دربارة غير از زرتشت هم به کار مي رود، اما لزوماً به معناي آن نيست که به سه موعود آينده اشاره داشته باشد. شايد منظور از «رهانندگان» همان ياران وفادار و پيروان صديق زرتشت باشند. از عبارات فوق چنين بر مي آيد که زرتشت در مورد فرد يا افراد خاصي سخن مي گويد که پس از وي ظهور کرده و پيامآور خير و نيکي خواهند بود. بيش از اين نمي توان از گات ها اشارههاي واضحتر پيداکرد. لذا بايد واژة سوشيانس را به کمک بخشهاي بعدي اوستا تفسير کرد. چون در اين گات ها به هيچ وجه از نقشآفريني او در فرجام جهان ياد نشده است.
امروزه زرتشتيان داراي موعود سهگانه هستند. سؤال اين است که اين موعودها چگونه قابل تفسير هستند؟ در جواب بايد گفت: از گات ها نمي توان مفهوم موعود سه گانه پايان تاريخ و منجي آخرالزمان را فهميد، ولي از ساير كتب مذهبي زرتشتي نظير: «يشتها» ، «بَندَهِش» ، «دينکِرت» ، «زَندِ و هومن يسن» ، «جاماسبنامه» و غيره… مي توان مفهوم سوشيانت يا سوشيانس را فهميد؛ مثلاً در «يشت ها» مفهوم سوشيانس با فرجام محتوم گيتي و هنگام غلبه نهايي نيکي بر بدي پيوندي آشکار دارد؛ اگر چه از وقت ظهور او و چگونگي حوادث آن سخن به ميان نيامده است؛ ولي در کتب بعدي، انديشة سوشيانس موعود به طور فوقالعاده مطرح شد و بعضاً مثل متن کتاب جاماسب نامه به وقايع آخرالزمان مي پردازد.
ادوار تاريخي در نگاه مزديسنان يا زرتشتيان
برخلاف ديگر اديان که معمولاً منتظر يک موعود نجاتبخش هستند، زرتشتيان منتظر سه موعود هستند که هر يک از آنها به فاصلة هزار سال از ديگري ظهور خواهد کرد. در مورد ادوار جهان در آيين ، متون زرتشتي اتفاق نظر ندارند. پاره اي مي گويند که جهان از نه هزاره متشكل است، اما برخي اين دوره جهاني را به مناسبت دوازده برج سال طبيعي و دوازده نشان منطقةالبروج، متشکل از دوازده هزاره مي دانند. قرايني نيز حکايت مي کند که رقم اصلي، شش هزار سال بود و بتدريج به نه هزار سال و دوازده هزار سال افزايش يافته است.
اميل بنونيست در اين باره مي نويسد:
نه هزار سال عقيده زروانيان و دوازده هزار سال اعتقاد مزديسنان غير زرواني است.
اما نيبرگ عقيده دارد «که عمر جهان بنابر رأي زروانيان، دوازده هزار و بنابر اعتقاد مزديسنان غير زرواني نه هزار سال است.»
آرتور کريستن سن درباره اين اختلاف مي نويسد:
به نظر من اختلاف در عدد سنوات حاکي از اختلاف اين دو فرقه نيست. سبب اين تفاوت آن است که چه زروانيان و چه مزديسنان، گاهي سه هزار سال آغاز جهان را که کاينات در حال امکاني و جنيني بوده، به حساب مي آورند و گاهي به حساب نمي آورند. در تمام روايات، اعم از زرواني و غير زرواني، مدت جنگ بين اهريمن و اهورامزدا را نه هزار سال گفته اند، اما اين که در تواريخ ازنيک (Eznik) و اليزه (ELisee) آمده است که زروان قبل از تولد اهريمن و اهورا مزدا هزار سال قرباني داد، دليل اين است که زروانيان قبل از نه هزار سال باز به يک مدتي از عمرجهان قائل بوده اند.
متن ها در بيان ادوار تاريخ زرتشت متفاوت است:
نقل اول: بر اساس متن پهلوي، به موجب اساطير زرتشتي، عمر جهان، دوازده هزار سال تعيين شد که به چهار دورة سه هزار ساله تقسيم مي شود؛ دورة سه هزار ساله اول، آفريدگان از اهورا مزدا پديد آمدند و در حالت روحاني و مينوي و به شکل بيانديشه، بيجنبش و لمس نشدني در جهان برين بودند. دوره سه هزار سالة دوم، مينو تبديل به گيتي مي شود؛ به اين شکل که آفرينش از حالت روحاني به حالت مادي و جسماني مبدل مي-گردد. آفريدگان در اين دوره، بدون گناه در حالت بهشتي روي زمين به سر مي بردند و در سه هزار سالة سوم با آمدن اهريمن، دوران آميختگي و کشمکش دايمي انسانها و قواي اهريمن آغاز مي شود. در پايان اين هزارة سوم زرتشت متولد مي شود و با تولد او سه هزارة آخر هستي آغاز ميشود. در سه هزار ساله چهارم، سه موعود مزديسنان به فاصلة هزار سال از يکديگر ظهور خواهند کرد.
در نقل دوم آمده است:
«در سه هزاره اول، اهورا مزدا عالم فروهر، يعني عالم روحاني را بيافريد، که عصر مينوي جهان بوده است. در سه هزاره دوّم از روي صور عالم روحاني، جهان جسماني خلقت يافت. در اين دوره، امور جهان و زندگي مردمان فارغ از گزند و آسيب بود و به همين دليل عصر طلايي تاريخ ديني مزديسنان ناميده مي شود. سه هزاره سوم، دوران شهرياري شهرياران و خلقت بشر و طغيان و تسلط اهريمن است. زرتشت درست در آغاز هزاره اول از دوران چهارم زاده شد؛ يعني هنگامي که بنابر سنّت دوران واپسين از چهار دورۀ عمرجهان بود.»
در هر دو نقل، محتوا يکي است، اگر چه تعابير متفاوت مشاهده مي شود، ولي عمده ترين نقطه افتراق در دو نقل، تولد زرتشت است که در نقل اول، تولد او را در پايان سه هزاره سوم مي خواند، در حاليکه در نقل دوم، تولد زرتشت را ابتداي سه هزارة چهارم ميداند. به هر حال، هزاره گرايي در انديشه زرتشتيان وجود دارد.
موعود سه گانه زرتشت
در مجموع آنچه ميتوان غير از گات ها از بقيه کتب زرتشتي فهميد اين است که سه هزارة پايان تاريخ بشر يا سه هزار سالة چهارم، بشر شاهد ظهور سه موعود به فاصلة هر هزار سال خواهند بود که عبارتند از:
1. اُوخَشِيت اَرِتَه (ukhsyat ـ ereta يا Evakhshit ـ Ertah ) به معناي کسي است که قانون مقدس را مي-پروراند (نيرودهنده وروا کنندة قانون دين و داد زرتشت). امروزه اين نام را «اوشيدر» يا «هوشيدر» گويند. در کتب پهلوي به صورت خورشيتدر يا اوشيتر آمده و گاه کلمة «بامي» را به آن افزوده و هوشيدر بامي مي گويند که به معناي هوشيدر درخشان است.
2. اُوخشَيت نِمَه يا نِمَنگه (ukhsyat ـ nemad يا Evakahshit ـ namamgah) به معناي کسي است که نماز را بر پا مي دارد. امروزه آن را اوشيدرماه يا هوشيدرماه گويند، ولي در کتب پهلوي به صورت خورشيتماه و اوشيترماه ضبط شده که بايستي اوشيدر نماز بگويند. چون کلمه نمنگه به معني نماز است.
3. اَستوَت اِرِنَه (Astvat ـ eteta) به معناي کسي است که همه از پرتو او به زندگي فناناپذير مي رسند.
استوت ارته همان سوشيانس، سومين و آخرين موعود در آيين مزديسناست. در اوستا (اوستاي جديد) هر جا که سوشيانت به صورت مفرد آمده، از آخرين موعود، معني استوت ارته، اراده گرديده است؛ چنانکه امروزه نيز هر وقت به طور عام، واژة سوشيانس مطرح ميشود، مقصود، همان آخرين نجاتبخش و موعود زرتشتي است. زيرا در متون زرتشتي عباراتي وجود دارد که نميتوان به غير از موعود سوم اطلاق کرد.
در يشتها آمده: «کسي که سوشيانت پيروزگر ناميده خواهد شد و استوت ارته ناميده خواهد شد، از اين جهت سوشيانت، براي اينکه او به سراسر جهان مادي سود خواهد بخشيد. از اين جهت استوت ارته براي اينکه او آنچه را جسم و جاني است، پيکر فناناپذير خواهد بخشيد، از براي مقاومت کردن بر ضد دروغ جنس دوپا (بشر) از براي مقاومت کردن از ستيزه اي که از طرف پاکدينان برانگيخته شده باشد».
همچنين در يسنا آمده: «همه فروهرهاي نيک تواناي مقدس پاکان را مي ستايم از آن (فروهر) کيومرث تا سوشيانت پيروزگر». در جاي ديگر نيز آمده: «به شوشيانت پيروزگر درود ميفرستم.»
عبارات فراواني وجود دارد که بي شک مقصود از سوشيانس در فقرات مذکور، همان استوت ارته يا آخرين موعود است.
موعودهاي مزديسنان در متون متأخر، يعني اوستاي نو، آنقدر روشن است که اسامي آنان و کيفيت تولدشان و اينکه هر سه از نسل زرتشت هستند و حتي نام مادران آنها و چگونگي باردار شدن مادران اينها در آن آمده است.
به هر حال، بنابر آموزه هاي آيين زرتشت، تولد پيامبر اين آيين، در پايان هزارة نهم و يا آغاز هزارة دهم بود و بعد از وي سه پسر آينده او که موعودهاي نجاتبخش در اين آيين معرفي شدند، به فاصلة هزار سال خواهند آمد که آخرين آنان سوشيانس، در پايان هزارة دوازدهم ظهور خواهد کرد. او موعود اصلي زرتشتيان محسوب مي شود.
اوضاع جهان پيش از ظهور
جهان در پيش از ظهور منجيان جهاني، انباشته از ظلم و ستم، سياهي و تباهي است كه در آن همه كس و همه چيز گرفتار سختيها، زشتيها و نابسامانيها است و راهي جز فساد و نابودي نميپيمايد. بنابر متن زند و هومن يسن در ابتداي هزاره زرتشت كه از آن با عبارت «پستترين زمان» ياد شده، ديوان گشاده موي خشم تخمه بر ايران چيره ميشوند و به زشتكامي و ستم فرمانروايي كنند و همه چيز را تباه و ويران سازند؛ همه چيز واژگونه شده و نه تنها شيرازة امور فردي و اجتماعي از هم گسيخته است، بلكه نظام طبيعت نيز جريان طبيعي و هميشگي خود را از دست داده است. ظهور ابرهاي بيباران در آسمان، وزش بادهاي بيموقع سرد و گرم و ايجاد فصول نامنظم سال، همراه با گرما و سرماي سخت و طاقت فرسا، خشك شدن چشمهها و بيبرشدن دانهها و غلهها از آنجملهاند.
انسانها نيز همانند گياهان، كمتر زاد و ولد كنند و اين تغييرات به چهارپايان نيز راه يافته است؛ به طوري كه چهارپايان اهلي چون گاو و گوسفند و اسب كمتر ميزايند و شير آنها كمچربي و موي آنان كمتر و پوستشان تُنكتر است و اسب كارزاري زور و نيروي كمتري دارد. به تعدادي از متون اوستايي اشاره ميكنيم:
«اي زرتشت سپيتمان! در آن زمان همه مردم فريفتار باشند؛ يعني بدِ يكديگر خواهند و دوستي بزرگ دگرگون شود و آزرم و عشق و دوستي روان از جهان برود. مهر پدر از (دل) پسر و برادر از (دل) برادر برود، داماد از خُسر (= پدر زن) جدا خواسته باشد و مادر از دختر جدا و جدا كامه (= با خواست و نياز متفاوت) باشند.»
«اي سپتيمان زرتشت! اندر آن سدة دهم كه هزارة تو به پايان رسد، همه مردم آزپرست (و) ناراست دين باشند.»
«و تخم، بَر ندهد بر دانهها در دَه، هشت بكاهد (و) دو بيفزايد و آن كه بيفزايد، سپيد نباشد و خوردني و دار و درخت بكاهد. اگر يكصد بگيرد، نور بكاهد (و) دَه بيفزايد. آن را كه بيفزاد، طعم و مزه نباشد. مردم كمتر زاينده و هنر و نيروي ايشان كم (باشد) و فريفتار و بددادتر (= ستمگرتر) باشند و سپاس و آزرم نان و نمك ندارند. ايشان در نود (سالگي) نيز محبت ندارند.»
«در آن زمانة بد، مرغي بيش از مردم آزاده دين بردار آزرم دارد و مزد ايشان در برابر کار، كم است و كار و كرفه از دست ايشان كم رود و انواع جداكيشان براي ايشان خواستار بدي باشند.»
«آزادگان و بزرگان و مغمردان به شكوهي (= بينوايي) و بندگي رسند و (مردمان) تندخو و خرد به بزرگي و فرمانروايي رسند و خردانِ آواره به پيشگامي و راينيداري (= حكومت و اداره كشور) رسند.»
جهان در آستانه آمدن هوشيدر
در آن هنگام كشور گرفتار نابساماني و آشوب است. با زادن هوشيدر، مردي سياه درفش در خراسان پيدا ميشود و پدشخواران را بيرون رانده و كشور ايران را به پريشاني و بيساماني ميكشد و چند سالي پادشاهي بد كند. پس از او هيون و ترك به ايران تاخته و چند سالي با ويراني و تباهي حكومت ميكنند تا اينكه مردي از سوي كابلستان يا هندوستان كه او را «كي بهرام» خوانند برميخيزد و زمام امور را در دست ميگيرد.
پس از بهرام ورجاوند و به قولي يك سال پيش از او، پشيوتن گشتاسپان از كنگدژ قيام ميكند و دين مزديسنان را روا كند. در اين هنگام هوشيدر به سيسالگي ميرسد و با آغاز هزارة وي خورشيد به مدت ده شبانه روز در اوج آسمان، در همان جايي كه در ابتداي خلقت آفريده شده بود، ميايستد. بدين ترتيب مؤمنان ميدانند كه هزارة زرتشت به پايان رسيده و بر ناباوران و همگان روشن ميگردد كه پديدهاي شگفت و خارقالعاده به وقوع پيوسته است.
پس از اين ديدار، هوشيدر به انجام رساننده همان وظايفي است كه پيش از او به پدرش زرتشت محول شده بود. وي پاكسازي دين را براساس هادمانسري به عهده ميگيرد. جهان را از زشتي پاك كرده و بد فعلان و بد تخمگان را نابود ميسازد. در هزاره او آشتي و مهرورزي به جاي دشمني و كين روا گردد و خشكي و تنگي از جهان بكاهد. مردمان در پرتو مهر او در كمال ايمني و آسايش زندگي ميكنند. بدي كاهش يافته و كارهاي نيك ميافزايد. در ايران زمين به جاي دروندي (= شرك) دگربار نور دين فروزان ميشود. وقايع شگفتانگيزي در دوران هوشيدر رخ ميدهد كه عمدة آنها عبارت است از:
ايستادن خورشيد و ايزد مهر به مدت ده شبانه روز در اوج آسمان؛ به مدت سه سال گياهاني كه به كار نيايند خشك نميشوند و يا به روايت دين كرد براي گياهان سه سال هميشه بهار خواهد بود. سيصد سال پس از آن آغاز هزاره، انواع درندگان و جانوران وحشي به هلاكت ميرسند و گرگ سردگان (= انواع گرگ) نابود ميشوند و دهها انواع ديگر كه از حوصله اين نوشتار خارج است.
بنابر روايات، دوران هوشيدر در زمين يكصدوپنجاه سال طول ميكشد و در اين مدت و ديگر هزارهها بلاهايي جانكاه چون قحطي و نيازگران، برف سياه و تگرگ سرخ و نيز چندين بار جنگ و خونريزي روي ميدهد.
جهان در آستانة آمدن هوشيدر ماه
هوشيدر ماه نيز همچون هوشيدر، در سن سيسالگي به ديدار هرمزد وامشاسپندان نايل ميشود و به نشانة اين ديدار، خورشيد به مدت بيست شبانهروز در اوج آسمان توقف ميكند. با وقوع اين حادثه مؤمنان متوجه ميشوند كه هزاره هوشيدر به پايان رسيد و ناباوران نيز شاهد تغييراتي در آسمان ميشوند. فرداي آن روز روشن و باراني است. اتفاقات عمدة زمان هوشيدر ماه عبارتند از:
خورشيد به مدت بيست شبانه روز در ميان آسمان ميايستد. شش سال گياهاني كه به كار نيايند، خشك نميگردند. يا به روايت بندهش شش سال به گياهان سرسبزي داده ميشود. شير گوسفندان و چهارپايان به حداكثر افزايش ميرسد، به طوري كه شير يك گاو براي هزار نفر كافي است و به گونهاي ميشود كه مردم به يك وعده غذا به مدت سه شبانه روز سير ميشوند. پيري و خشم و كينه و آز و نياز و شهوت كاستي ميپذيرد و آشتي، دوستي، رادي و رامش افزايش مييابد. در آن دوران به روايت صد در بندهش، همة كيشها و آيينها جز كيش مزد يسني باطل ميشود و همة مردم به پيغمبري زرتشت و رسالت موعودهايش ايمان ميآورند و دهها نشانه ديگر. در زمان هوشيدر ماه، ضحاك كه در كوه دماوند به بند كشيده شده است، در اواخر دوران هوشيدر از بند فريدون رها ميشود و فرمانروايي خود را بر ديوان و مردمان از سر ميگيرد و دستور ميدهد كه هر كه آب و آتش و گياه را نرنجاند به نزد او آورند تا او را بجود. پس آب و آتش و گياه از بدي مردم، پيش هرمزد گله كنند و گويند كه فريدون را بر خيزان تا ضحاك را بزند، در غير اين صورت در زمين نميمانيم. هرمزد به همراه امشاسپندان به سوي روان فريدون رود و او را گويد كه: «برخيز و ضحاك را بكش». روان فريدون گويد كه: «من نميتوانم، نزد گرشاسب رويد». اورمزد همراه امشاسپندان پيش روان گرشاسپ رود تا او را برخيزاند. هرمزد به سروش و نريوسنگ ايزد فرمان دهد كه: «تن گرشاسب را بجنبيد تا برخيزد». سه بار بانگ كنند و برنخيزد، اما چهارم بار برخيزد و به جنگ ضحاك رود و گرز پيروزگر به سرش كوبد و او را بكشد و اين پيروزي در روز ششم ماه فروردين باشد.
جهان در آستانة ظهور سوشيانت
وي آخرين نجاتبخشي است كه به زمين ميآيد تا جهان را از آلودگيها و ناپاكيها پاك كند. سوشيانس (سوشيانت) همانند خورشيد نوراني است كه فرّه كياني با اوست. با ظهور او دين مزديسني كمال ميپذيرد و استوار ميماند. با ششم چشم به هر طرف مينگرد و چاره درد ناشي از دروج را مييابد. دوران او فقط پنجاه و هفت سال است. او نيز همچون دو موعود ديگر، در سي سالگي به ديدار هرمزد و امشاسپندان ميشتابد و با آنان گفتوگو ميكند. به نشانة اين ديدار، خورشيد به مدت سي شبانهروز در ميانه آسمان ميايستد؛ درست به همانگونه كه در آغاز آفرينش بود و مردمان ميفهمند كه بار ديگر با حادثة شگفتانگيزي روبهرو خواهند شد.
هنگام بازگشت از اين گفتوگو، كيخسرو سوار بر «واي درنگ خداي» به استقبال سوشيانس (سوشيانت) ميآيد و كارها و افتخارات خويش را از قبيل برافكندن بتكده كنار چيچست و كشتن افراسياب توراني براي وي بازگو ميكند. سوشيانس (سوشيانت) او را ستوده، از او ميخواهد دين را بستايد. كيخسرو دين را ستايش ميكند. در طول مدت پنجاه و هفت سال (دوران شوشيانت) كيخسرو فرمانرواي هفت كشور و سوشيانس (سوشيانت) موبدان موبد است.
سوشيانت، برگزيدهاي همانند زرتشت است و هر آنچه با زرتشت آغاز شده، مأمور به انجام رسانيدن آن است. در طول هزارة وي كليه كارها بر مبناي گاهان جريان مييابد. او سودمند است و تن كردار. يعني همة جهان مادي را سود ميبخشد و همه مردمان تندار و جاندار را بيرنجي. بنا به روايات در زمان سوشيانت، سال 365 روز كامل است و كبيسه ندارد: «در روزگار سوشيوس «ل» روز (= 30 روز) خورشيد در ميان آسمان ايستد و اين دفعت خورشيد به جايگاه خويش شود و بعد از آن سال 365 روز راست شود و آفتاب از سر حمل تا سر حمل رسند؛ چنان كه اكنون چهار يك شبان روز باز پس افتد، آن زمان نباشد، كبيسه نكند.»
در زمان اوست كه طوس به نزد گرشاسب ميرود و او را ميگويد به گاهاني يشتكن و گرز بيفكن؛ چه اگر چنين نكني تو را بكشم. گرشاسب از بيم تير طوس گرز خود را بر زمين افكنده دين را پذيرا ميشود.
پس از آن هيچ انسان زندهاي نميرد. همة مردمان دين بهي را برگزينند و با يكديگر به دوستي و مهرباني رفتار كنند. پيش از برانگيختن مردگان سوشيانس (سوشيانت) سپاهي برميانگيزد و به كارزار با ديو بدعت (= اهلموغي) ميرود و شهريور امشاسپند (كه پاسدار و نگهدارندة فلزات در جهان مادي است) بر اين سوراخ فلز گداخته ميريزد و او را محبوس ميكند و سرانجام اين ديو به قعرِ دوزخ فرو ميافتد.
سوشيانس (سوشيانت) بعد از به كيفر رسانيدن گناهكاران، پنج باريشت ميكند، و هر بار يك ـ پنجم ديوان را نابود ميسازد و بدين ترتيب همه ديوان از ميان رفته و تنها ديو آز و اهريمن باقي ميمانند. ايزد سروش به نابودي ديو آز برميخيزد و هرمزد اهريمن را با تمام مظاهر پليدش، يعني تاريكي و بدي، از طريق همان سوراخي كه در آغاز آفرينش از آنجا آمده بود، از آسمان بيرون ميكند و براي هميشه از كار ميافكند؛ به گونهاي كه ديگر نتواند باز گردد و اين پايان كار او است.
دوره پنجاهوهفت سالة هزارة سوشيانس (سوشيانت)، دورة كمال و رشد موجودات اورمزدي است. همة ديوان از نسل دوپايان و چهارپايان نابود ميشوند و همة زشتي و دروغ ديو آفريده از ميان ميروند؛ بيماري، پيري، مرگ، آزار، ظلم، بدعت و همة بديها از ميان ميروند و مردمان، مطيع فرمانهاي ديني هستند و همه در كنار يكديگر به خوشي و شادماني زيست ميكنند؛ گياهان هميشه در رويشند و سرسبز و خرم. از پنجاه و هفت سال دورة او، هفده سال خوراك مردم، گياه است؛ سي سال آب ميخورند و ده سال خوراكشان مينوي است.
ويژگي هاي موعود زرتشتي
او برگزيده اي است از نسل زرتشت که مأمور است دين او را به کمال رساند و از پيرايه ها و بدعت ها برهاند. به تصريح متن هاي زرتشتي، هزارة او، پنجاهوهفت سال طول مي کشد و کارها بر منباي «گاهان» جريان مي يابد.
سوشيانس که مظهر تمامي بشريت است، نطفه اش به طور معجزهآسا منعقد مي شود. او از جايگاه فرّ ايزدي برخوردار است. در زمان اوست که کيخسرو، و توس، برخيزند و سوشيانس را در برقراري حکومت نيکان ياري دهند.
مردم به دستور او جمع مي شوند و سپاه مي آرايند و با شرک و بدعت مي جنگند؛ سوشيانس مأمور زنده کردن مردگان و برپاداشتن رستاخيز (تن پسين) نيز هست. سوشيانس فقط جنبة پهلواني و جنگجويي ندارد، بلکه جهت روحاني نيز دارد. زيرا او از ديدگاه ستايش و پرستش به جهان نگريسته است و اين گيتي را از هر ظلم و ستم پاک کرده و جاودانه خواهد ساخت. لذا بعد از اين ديگر همة مردم مطيع فرمان هاي ديني خواهند بود و با يکديگر دوست و مهربان مي شوند.
از عبارات فوق مي توان فهميد که اولاً موعود زرتشتي، نجات جمعي بشر را مد نظر دارد. زيرا به جنگ دورغ و بدي مي رود و آينده اي بدون شرک، دروغ و بدعت را نويد مي دهد؛ ثانياً موعود اين انديشه، نگاه جهاني دارد و در دايرة تنگ قوميت گرفتار نيست، آنگونه که يهود گرفتار شد و ثالثاً موعود آنها نوعي نيست، بلکه شخصي است؛ يعني شخص خاصي چون مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در نظر مسلمانان (شيعه).
فرجام جهان در انديشه زرتشتي
آنچه مي توان از لابهلاي اوستاي جديد فهميد، عبارتند از:
1. نابودي اهريمن و بازگشت به جهان پاک و عاري از ظلم و ستم
سوشيانس به عنوان آخرين موعود زرتشتي، مأمور اصلاح و پالايش جهان از هر نوع زشتي و پليدي مي شود. او باستايش پروردگار و به کمک ياران خويش و توده مردم به جنگ و ستيز با اهريمن بر مي خيزد و نيروي اهريمن سست شده و به خواري ميرسد؛ به طوريکه چاره اي جز راه دوزخ ندارد. لذا در متون و روايات زرتشتي از آن به «فرشگرد» به معني تجديد حيات و نوگري تعبير شده است.
2. گسترش دين و اخلاق
انديشة نيک، گفتار نيک و کردار نيک، جامه عمل خواهد پوشيد و قوانين ديني آنگونه که در اوستا آمده، رواج خواهد يافت. اين استقرار در تفکر زرتشتي ظاهراً تدريجي است. زيرا موعود اول قوانين «هاتمانسري» موعود دوم «داديگ» و موعود آخر که سوشيانس باشد، قوانين «گاهاني يا گات ها» را استوار مي سازد. بدين ترتيب در پايان هزاره سوشيانس چيزي جز قانون وجود ندارد.
3. تشکيل حکومت جهاني
اداره جهان و حکومت و رهبري آن در دست سوشيانش خواهد بود. او که فرمانروايي «خونيره» را برعهده دارد با ياري شش ياور نزديک خويش که هر کدام بر يک کشور فرمانروايي دارند، امور هفت کشور زمين را سامان ميدهند و به پيش ميبرند. به اين ترتيب حکومت جهاني (واحد جهاني) بر اساس قوانين اورمزدي تحقق خواهد يافت.
4. اجتناب ناپذير بودن جنگ
زشت رويان و ستمکاراني که به صورت نمادين، گرگ و مار و يا بدکاراني چون ضحاک تصوير شده اند، به ياري تيغ برّان (شمشير) دليراني نظير گرشاسپ و توس، از ميان خواهند رفت.
5. فراواني نعمت و آسايش
در اين زمان، ديگر خشکسالي، فقر و بدبختي از ميان خواهد رفت. زيرا رودخانه ها پر آب، زمين حاصلخيز، درختان پربار، گياهان سبز و شادابند و گرسنه اي وجود نخواهد داشت. بدين ترتيب، جهان آرماني شکل مي گيرد و آدمي شايسته بازيابي به پيشگاه هرمزد مي شود. آنگاه است که عمر جهان به سر مي رسد (بعد از آباداني و عدالت) و وعدة بزرگ در روز موعود چهره مي نمايد و رستاخيز و تن پسين آراسته مي گردد.
منابع و متون زرتشتي
براي فهميدن مفهوم سوشيانس نمي توان از همة منابع اين آيين بهره گرفت. اوستا به دو بخش تقسيم مي-شود که در هيچ يك مفهوم سوشيانس به روشني معين نيست:
بخش نخست که گاهان يا گات هاست، نمي تواند فهم دقيق و روشني از نجات بخش ارائه دهد. چون سراسر ايهام و استعاره است و همانطور که پيشتر آمد، شوشيانت با واژة مفرد در زرتشت نمود دارد و جمع آن هم گويا نيست.
ب) اما از بخش دوم اوستا که اوستاي جديد محسوب مي شود، نميتوانيم مفهوم سوشيانس را دريابيم. اين بخشها شامل:
1. فروردين يشت و زامياد يشت؛ که بر طبق اين دو متن، مردي «استورت ارته» نام که به صفت سوشيانس ستوده مي شود و در پايان ظهور مي کند و دنيايي جديدي را مي سازد ولي از دو موعود ديگر که مقدم بر او هستند نامي به ميان نمي آيد.
2. دينکرت و بندهش؛ که هر دو در اواخر قرن سوم هجري تأليف شدند. اگر چه با يکديگر اختلافاتي دارند، ولي هر دوي آنها در مورد دو موعود مقدم با يکديگر متفقالقولند؛ مثلاً به اينکه هوشيدر و هوشيدر ماه، قبل از سوشيانس خواهند آمد و تعيين ظهور هر يک از آنها و معرفي افرادي نظير بهرام و رجاوند و پيشيوتن به عنوان زمينهسازان ظهور هوشيدر و اينکه نطفه هر يک چگونه منعقد ميشود و مواردي ديگر با يکديگر همنظرند.
3. مينوي خرد؛ خيلي در اين زمينه بحثي ندارد، اگر چه مي توان اشاراتي را از آن دريافت کرد.
4. روايات پهلوي؛ کتاب ديگري است که در يکي از فصولش به توصيف رويدادهاي دوران زندگي موعود زرتشتيان پرداخته، ولي دربارة جهان بعد ظهور سوشيانس چيزي نگفته است. با اين همه نمونه هايي را مي توان در آن يافت که در کتب قبلي نظير دينکرت نمي توان يافت؛ مثل ظهور گرگي در عصر هوشيدر و ماري در عصر هوشيدرماه.
5. زند بهمن يسن؛ در اين کتاب بسياري از علايم، روديدادها و اتفاقات ظهور موعود به طور گسترده بيان و توصيف شده است.
6. جاماسبنامه؛ در اين کتاب ايدة نجات، ظهور و وقايع آخرالزمان به صورت جديد و برگرفته از پندارهاي عاميانه و سطحي مشاهده ميشود. شبيه آن را مي توان در برخي متون ديگر نظير زراتشتنامه، روايات داراب هرمزديار و غيره مشاهده کرد. بقيه کتب و متون زرتشتي ديگر کموبيش به اين موضوع پرداختند.
عقيده به منجي و موعود نزد دانشمندان عصر حاضر زرتشتي نيز مطرح و معتبر است. دکتر خورشيديان، موبد زرتشتيان، در اينباره مي گويد:
«اصولاً هر دين و مذهبي از دو بخش تشکيل شده؛ بخش کتاب و بخش سنت. کتاب پيامبر زرتشت «کاتاها» است. در کاتاها کلمه اي که به موعود تعبير مي شود «سوشيانت» است؛ «سو» يعني سود رسان و مفيد و سوشيانت يعني سود رسانترين. زرتشت خود را سوشيانت مي داند؛ کسي که راستي و نيکي بگستراند. در آية 34 بند يک کاتاها ميفرمايد:اي اهورامزدا! راهي که بر من نشان دادي راه و روش سوشيانت هاست که نيکي در پرتو راستي و شادي به بار آيد. بنابراين از ديدگاه زرتشت در هر زمان سوشيانت وجود دارد. يعني کسي که به جامعه خدمت کند، به خصوص جامعه جواني، اما از ديدگاه اوستا يعني بخشهايي که بعداً موبدان نوشته اند، در طول تاريخ، سوشيانت مفهوم عام تري پيدا کرده و به اين معناست که در سه مرحله سه هزار ساله، انساني سر کار مي-آيد که در مرحله سوم، اين انسان، فردي است که تمام گيتي را به راستي و نيکي ميرساند و به اين پيام عمل مي کند و بشر را به آنچه که آرزوي اوست، مي رساند. اتفاقاً نيمه شعبان در خيابان وليعصر تهران دقت کردم، ديدم راجع به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) چيزهايي نوشته شده بود. در بين آنها يک جمله برايم جالب بود؛ «اي بزرگترين آرزو، بيا!» من فکر مي کنم همه جهانيان اين آرزو را دارند که انشاءالله اين بزرگترين آرزوي بشريت روزي بيايد. حتماً هم مي آيد و آرزوي محالي نيست. دنيا را به خير و خوشي رهنمون خواهد ساخت و هر چه نيکي و راستي، مثل عدل و داد و تمام نيکيها را خواهد گسترانيد.
اويستا که بخش قديمي تر اوستا است و اولين شاگردان زرتشت آن را نوشته اند، به زبان کاتاها (گاهان) نزديکتر است. (چون اوستا را حسب زبانش مي شناسند که مربوط به چه زماني است) مي فرمايد: وظيفه سوشيانت، پاک کردن جهان از بدي و ترويج آيين راستي و نيکي است. سوشيانت است که به سراسر جهان سود خواهد بخشيد و دروغ و کجي را از جهان بر خواهد انداخت. اصولاً برقراري درستي و آزادي و راستي و همه نيکي ها در جهان، آرزوي همه انسان ها مي باشد و اميد، مهمترين پايه معنوي است که مردم هر جامعه اي را زنده و شاداب نگه مي دارد. دانشمندان معتقدند اعتقاد به موعود به مفهومي که اکنون بين زرتشتيان مرسوم است، از دين يهود به ايرانيان رسوخ کرده است. عقيده ايرانيان باستان بر اين بوده است که سه پسران زرتشت به ترتيب هر سه هزار سال به دنيا مي آيند. و دين زرتشت را گسترش مي دهند و سوشيانت، پسر سوم چون بيايد، رستاخير کند و سرتاسر جهان را پاکي و نيکي فرا گيرد.
اين باور الآن بين زرتشتيان وجود دارد که بهرام (سوشيانت) روز آخر مهر يا اول آبان «روز اورفر» خواهد آمد و عدل و داد و راستي را خواهد گسترانيد. در کتاب آمده است: بهرام از نسل شاهان کياني در چنين روزي متولد خواهد شد و هنگام تولدش از آسمان ستاره ريزد و چون به سي سالگي رسيد با هزاران سپاهي از هندوچين به ايران خواهد آمد و پادشاه کل جهان خواهد شد و آيين راستي را دوباره احيا کرده، انتشار مي دهد و مردمان را به آسايش، امنيت و رفاه مي رساند.
همچنين يکي از دانشمندان ما درکتاب سخنراني هاي خود آورده که اعتقاد به موعود هميشه موجب مي شد ملت شکست خورده و ضعيف، که دچار سختي ها و کاستي ها و ناملايمات زندگي، بردگي و اسارت، قتل عام و ظلم و تعدي بسيار شده است، به اين وسيله اميد را در دل زنده نگاه دارد تا بتواند تحمل و بردباري و مبارزه را با اميد به توان خويش به انجام رساند و با اعتقاد به موعود ايرانيان نيز اميدوارند شکوه و عظمت گذشته خويش را باز يابند.»
آقاي اسفندياري، موبد موبدان و عالم روحاني زرتشتيان مي گويد:
«در آيين زرتشتي عقيد به موعود آينده يا سوشيانت يکي از عقايد بسيار قديم ايراني است و نياکان ما حتي پيش از زرتشت از آمدن او خبر داده اند و نويد داده اند که اميدوار باشيم، پايان شب سيه سپيد است... ما الآن نمازي داريم به نام «نماز تندرستي» که براي عده زيادي از جاودان ها ميخوانيم؛ يعني معتقديم که نمرده اند. سوشيانت يعني خيرخواه و نجات دهنده. البته او دين جديد نمي آورد، بلکه عدل و داد و انصاف را در دنيا رواج مي دهد. پيش از ظهور او دنيا مثل امروز گرفتار جنگ، جدال، بيانصافي و مردم آزاري است. همراه سوشيانت، ارواح يک عده درگذشتگان نيکانديش و پارسا خواهند آمد که در رکاب او براي پيشبرد اهدافش همراهي مي کنند. البته اين ظهور وقتي است که ما (بشريت) زمينه را فراهم سازيم.»
تفاوت موعود و منجيخواهي ميان زرتشتيان و مسلمانان
ميان موعود مسلمانان با موعود زرتشتيان از چند جهت تفاوت وجود دارد:
1. باورمندي به موعود شيعي، برخلاف سوشيانت، آموزهاي مبتني بر استنباط خطي از سير تاريخ است؛ سيري كه به برپايي نظامي كاملاً عادلانه و بيبديل در سر گذشت آدمي منتهي ميشود.
2. بر مبناي اعتقادات شيعي، مهدي حيّ و آماده است. او در جامعه با مردمان ميزيد و با آنان سخن ميگويد و حتي ارشادشان ميکند و يا به تعبيري آنان را هادي است، اما به ناچار تا هنگام ظهور غايب باقي ميماند.
3. پيروزي مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در خلال نبردهايي خونين و بيحضور يلان و پهلوانان اسطورهاي به دست خواهد آمد و قيام او، بيكم و كاست، يك انقلاب عظيم براي برپايي حكومتي جهاني با هدف برقراري كامل حق، عدل و قسط خواهد بود؛ حكومتي كه جز دين خالص بر جاي نميگذارد.
3. خاستگاه موعود شيعي، اسطورهها و باورهاي كهن نيستند، بلكه اعتقاد به آن، به صورت مفهوم «حجت الهي» است كه به تعبير شيعه، هميشه بر زمين برقرار بوده و خواهد بود.
4. مفهوم انتظار فرج در انديشة شيعه، مايههاي قدرتمندي از انگيزه براي تعالي روحي و علو نفس به وجود ميآورد. در حاليكه در باورهاي زرتشتيان چنين نتيجهاي وجود ندارد و انتظار موعود هرگز به طور جدي سبب ساز كنشهاي روح بخش نميگردد؛ باور به سوشيانت در كمند هزارههاي كيهاني گرفتار شد.
5. انتظار موعود در باور شيعي اين برجستگي مهم و منحصر به فرد وجود دارد كه امام غايب يا همان امام موعود موجود، حجت الهي بر زمين است؛ حجتي كه با يك يك انسانها رابطهاي عاطفي و هدايتگري دارد.