ملا نصرالدین که بود؟
دوشنبه 29 خرداد 1396 3:28 PM
ملا یک شخصیت شوخ و بذله گو و حاضر جواب و بامزه است و در کشورهای ایران، افغانستان ، ترکیه و بعضی دیگر از کشورهای همسایه مردم او را می شناسند و با حکایت هایش آشنا هستند .
ملانصرالدین را در کشورهای مختلف، به نام های مختلف می شناسند، مثلاً در کشور های عربی به نام جُحی یا جحا و در ترکیه به نام هوجانصرتین معروف است. در کتاب مثنوی مولوی هم داستانهایی از جوحی(جحی) نقل شده است.
یک محقق افغان درباره ی ملا گفته است:ملا نصرالدین هم ملا است، یعنی فهم فقاهتی دینی دارد به صورت متعادل و اندک و هم نشان دهنده واژه نصر، یعنی پیروزی است.
ملا نصرالدین بنا به روایتی در سال ۱۲۰۸ در خراسان و در زمان حکومت سلجوقیان متولد شد. برخی منابع او را هم عصر تیمور دانسته اند.
ملا نصرالدین را برخی پژوهشگران به عنوان عارف و صوفی شوریده حال نیز معرفی کرده اند ولی این جنبه از شخصیت او کمتر شناخته شده و معروف است.
صدها کتاب از فکاهه های ملانصرالدین به زبان های مختلف جهان از جمله انگلیسی، روسی، آلمانی، عربی و چینی تا حالا منتشر شده است. از این شخصیت مهم طنز و بذله گویی، چندین فیلم و نمایشنامه نیز در آمریکا، چین و هند ساخته شده است.
در نزدیک آقشهر از توابع قونیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و میگویند که قبر ملانصرالدین در آنجاست
.
لطیفه هایی از ملا نصر الدین:
یک روز که ملانصرالدین از چاه آب میکشید، طناب پاره شد و دلو به چاه افتاد، ملا مدتی بر سر چاه نشست، عابری از او پرسید: منتظر چه هستی ؟ گفت : دلوم به چاه افتاده منتظرم بیرون بیاید تا یقهاش را بگیرم و طناب پیچش کنم.
روزی ملا از دست الاغش عصبانی بود و آن زبان بسته را کتک میزد, شخصی که از آنجا عبور میکرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را میزنی؟
ملا گفت: ببخشید نمیدانستم که از خویشاوندان شماست اگر میدانستم به او آزار نمیرساندم.
یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد. ملابا خودش گفت: این الاغ را با این دم کثیف نخواهند خرید، به همین جهت دم الاغ را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
ملا هم به او گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟
یک روزپدر ملا ماهی بریان شده به خانه آورد، ملا خانه نبود. مادرش گفت: خوب است قبل از آمدن ملا، ماهی را بخوریم که اگر او باشد، نمیگذارد به راحتی از گلویمان پایین رود.
در همان وقت ملا در زد. مادرش دو ماهی بزرگ را زیر تخت پنهان کرد و ماهی کوچکتر را در سفره گذاشت، ملا از شکاف در نگاه میکرد، چون وارد شد و نشست، پدرش از او پرسید: ملا جان،حکایت یونس را میدانی؟
ملا گفت: از این ماهی میپرسیم، بعد سرش را جلو بردو گوش به دهن ماهی نهاد و گفت: این ماهی میگوید در آن زمان من کوچک بودم ، این داستان را از دو ماهی بزرگتر که زیر تخت هستند بپرسید.
روزی ملا مریض شد. عده ای از دوستان و آشنایان به عیادتش آمدند. دور او نشستند و دیگر بلند نمی شدند و بروند. ملا خسته شد، از جایش برخاست وگفت: خداوند مریض شما را شفا داد، برخیزید و به خانه هایتان بروید.
یک روز ملا دست بچه ای را گرفت و به دکان سلمانی برد. به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش ، بعد هم موهای بچه را بزن. سلمانی سر او را تراشید.
ملا کلاهش را بر سر گذاشت و گفت: تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم. سلمانی سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن ملا نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟ بچه جواب داد: او پدرم نبود. سلمانی گفت: پس کی بود؟ گفت:مردی بود که درکوچه به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم!
مجسمه منسوب به ملا نصرالدین در شهر بخارا در ازبکستان امروز قرار دارد ضمن اینکه در مسکو نیز مجسمه ای از او ساخته شده که در محوطه مقابل ایستگاه مترو “مالادوژنایا” واقع در غرب مسکو نصب شده است.