پاسخ به:حکایات ملاقات با امام زمان عج الله
جمعه 18 فروردین 1396 8:01 PM
مرحوم حجة الاسلام آقاى شيخ على كاشانى فريدة الاسلام) مى گويد: (يك شب در اطاق پذيرائى مرحوم آيةاللّه كوهستانى در كوهستان مشغول نماز مغرب شدم، ديدم حضرت بقيّة اللّه (ارواحنا فداه) تشريف آوردند ودر گوشه اطاق پشت به قبله به نحوى كه من در نماز صورت مباركشان را مى ديدم نشسته اند.
من با خودم فكر كردم كه اگر نماز را بشكنم و عرض ادب به محضر مقدّسشان بكنم شايد از اين عمل من، خوششان نيايد و قبل از آنكه متوجّه ايشان بشوم تشريف ببرند، پس چه بهتر نمازم را نشكنم كه اگر اراده فرموده باشند من با ايشان حرف بزنم، تا بعد از نماز صبر مى فرمايند).
نماز را خواندم. در بين نماز بعضى از جملات را حضرت با من مى گفتند، مخصوصاً جمله (يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالْآخِرَة اِرْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالْآخِرَة) را كه در سجده آخر چون با حال بهترى مى خواندم امام هم آن را مكرّر با توجّه و حال بيشترى اداء مى فرمودند ولى به مجرّدى كه مى خواستم سلام نماز را بدهم حضرت ولى عصر (صلوات اللّه عليه) رفتند).
شهيد هاشمى نژاد مى گويد: (شبى مرحوم استادم (شيخ على كاشانى فريدةالاسلام) در ايوان اطاق فوقانى كه در قم براى زندگى اجاره كرده بوديم، رو به حياط منزل ايستاده بود و حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) را با زيارت (آل يس) زيارت مى كرد و با آن حضرت مناجات مى نمود.
من هم در كنار او منقل آتش را براى كُرسى درست مى كردم، يعنى آتش را باد مى زدم تا براى زير كرسى آماده شود.
ناگهان ديدم مرحوم استاد تكانى خورد و حال توجّه اش، بيشتر شد و گريه اش شدّت كرد.
من سرم را بالا كردم تا ببينم چه خبر است، با كمال تعجّب ديدم: (حضرت بقية الله (عليه السلام) در ميان زمين و آسمان مقابل استادم ايستاده و به او تبسّم مى كند و من در آن تاريكى شب، تمام خصوصيّات قيافه و حتّى رنگ لباس آن حضرت را مى ديدم).
سپس سرم را پائين انداختم باز دو مرتبه وقتى سرم را بالا كردم آن حضرت را با همان قيافه و همان خصوصيّات ديدم. بالأخره چند بار اين عمل تكرار شد و در هر مرتبه جمال مقدّس آن حضرت را مشاهده مى كردم، تا آنكه در مرتبه آخر كه سرم را پائين انداختم متوجّه شدم كه استادم آرام گرفت.
وقتى سرم را بالا كردم و به طرف آن حضرت نگاه نمودم ديگر آن آقا را نديدم معلوم شد كه مناجات استادم با رفتن آن حضرت تمام شده است.
وقتى من و استادم پس از اين جريان در ميان اطاق، زير كرسى نشسته بوديم، استادم به گمان آنكه من چيزى نديده ام مى خواست موضوع را از من كتمان كنند.
من ابتدا به او گفتم: (استاد! شما آقا را به چه لباسى مى ديديد؟)
او با تعجّب از من سؤال كرد وگفت: (مگر تو آن حضرت را ديدى؟!)
گفتم: (بلى! با لباس راه راه و عمّامه اى سبز و قيافه اى جذّاب كه خالى در كنار صورت داشت) و خلاصه آنچه از خصوصيّات در آن حضرت ديده بودم به او گفتم و او مرا تصديق كرد و تشويق نمود و خوشحال شد كه من لياقت ملاقات با آن امام معصوم (عليه السلام) را پيدا كرده ام).
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.