0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
یک شنبه 7 خرداد 1396  9:56 PM

عاشقِ پيراهنِ چهارخانه ى مردانه بود!
روبروى ويترين مغازه ها مى ايستاديم و برايم انتخاب ميكرد...

چشم بسته سليقه اش را قبول داشتم
قرار بود يك يادگارى بدهيم به يكديگر؛
يكى از چهارخانه هايم را خواست كه هروقت تن ميكردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالايم ميرفت
انتخابِ خودَش هم بود...

يك روز برايم عكسى فرستاد كه ديدم لباسم را تن كرده و
آستينهايش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتى اش را هم چاشنىِ عكس كرده...

ميگفت دلم نمى آيد زياد بپوشمش 
مبادا بوىِ عطرِ تلخِ مردانه ات از روىِ لباس بپَرَد!
ميگفت چهارخانه هايت را كه تن ميكنم،
امنيت تمامِ وجودم را ميگيرد
حالا سالهاست كه ندارَمش
دليلش مهم نيست
مهم  تمام چهارخانه هايى ست،
كه ديگر صاحبخانه ندارد!!!

#علي_قاضي_نظام

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها