0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396  2:13 PM

.پیاز در حکومت امیرعباس هویدا

در سال های دهه چهل، پس از ترور حسن علی منصور، امیر عباس هویدا که وزیر دارایی بود، به جای او نخست وزیر شد. در همان زمان ناگهان پیاز نایاب شد و محتکران پیازهای خود را انبار کردند و پیازی خود را انبار کردند و پیازی که تا چند روز پیش کیلویی سه ریال بود به سی و حتی چهل ریال رسید و این بار جدانشدنی دیزی، از قهوه خانه ها به خانه های اشراف نقل مکان کرد. هفته نامه فکاهی توفیق که این موضوع را سوژه کرد و در کاریکاتوری، انباری را پر پیاز کشید و محتکری شکم گنده رویش نشاند. این کاریکاتور نیمی از صفحه را پر کرده بود و زیرش شعری نوشته بودند که در آن از دولت هویدا انتقاد شده بود. بخشی از آن شعر نو چنین بود:

گفتی که نون ارزون میشه

کو نون ارزونت .... عمه ات به قربونت

گفتی که پیاز ارزون و فراوون میشه     کو پیاز فراوونت      عمه ات به قربونت

در همان روزها نان تافتون دو ریالی به دو نیم ریال و نان سنگک سه ریالی به چهار ریال رسید. بقیه ارزاق مردم هم گران شدند. هفته نامه توفیق در همان شماره، کاریکاتور دیگری کشید که دختر گریانی را نشان می داد که در یک دست دسته ای اسکناس دو توانی و در دست دیگر، کاسه ای خالی دارد، به پدرش می گفت: مش عباس بقال منو مسخره کرد که مگه میشه با این پولا ماست خرید؟ منم از خجالت به گریه افتادم.
توجه کنید که نام نخست وزیر امیرعباس هویدا بود. توفیق با نوشتن نام مش عباس بقال، او را علت گرانی ها می دانست. به همین دلیل هفته بعد، توفیق منتشر نشد و به قول خودش توفیق رفت توقیف. کمی بعد با چند هواپیمای سیصد وسی ارتشی، چندین تن پیاز از هندوستان وارد کردند و آن ها را در محوطه ساختمان تازه ساز اداره قند و شکر که در میدان راه آهن بود، و در کنار زمینی خالیکه از میدان راه آهن تا چهارراه مختاری بود و جای آشغال بود خالی کردند. محتکران با ورود آن همه پیاز، ناچار شدند پیازهای خود را روانه بازار کنند. دولت هم به همین کار بسنده کرد و پیازهای وارداتی را فراموش کرد و گذاشت بپوسند. بوی پوسیدگی پیازهای هندی تا مدت ها شامه مردم آن ناحیه رزا آزار می داد و کسی نبود بگوید باقالی به چند من.

منبع :
محمدابراهیم رنجبر امیری،
کتاب خاطرات یک روزنامه فروش، نشر شادرنگ،

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها