0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396  1:39 PM

💧 #آرزوهایی_که_حرام_شد


💎جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند، به «لستر» گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. «لستر» هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد. بعد با هر کدام از این سه آرزو، سه آرزوی دیگر آرزو کرد. آرزوهایش شد نه آرزو، با سه آرزوی قبلی. بعد با هر کدام از این دوازده آرزو، سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶یا ۵۲یا... به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر.
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵میلیارد و ۷میلیون و ۱۸هزار و ۳۴آرزو. بعد آرزوهایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن و جست وخیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر و بیشتر و بیشتر، در حالیکه دیگران می خندیدند و گریه می کردند و عشق می ورزیدند و محبت می کردند، «لستر» وسط آرزوهایش نشست، آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا...... پیر شد، و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالیکه مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند. آرزوهایش را شمردند حتی یکی از آنها هم گم نشده بود. همه شان نو بودند و برق می زدند; بفرمائید چند تا بردارید، به یاد «لستر» هم باشید. که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها، همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها