پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 8 اردیبهشت 1396 3:17 PM
دو دست حلاج را بریدند
پس دو دست بریدهی خونآلود در روی درمالید تا هر دو ساعد و روی خونآلود کرد.
گفتند: این چرا کردی؟
گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است، خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونهی مردان خون ایشان است.
گفتند: اگر روی را به خون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی؟
گفت: وضو میسازم.
گفتند: چه وضو؟
گفت: در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون.
تذکره الاولیاء - باب حلاج